غزل شمارهٔ ۵۰۲۹
چمن برید به مقراض رشک، سنبل خویش
سرآمدی ز نکویان به زلف و کاکل خویش
اگر چه هست لبت بی نیاز از پرسش
بپرس حال مرا گاهی از تغافل خویش
فتادگی است که پشتش نمی رسد به زمین
به خصم خویش سوارم من ازتحمل خویش
کمینه حکم شهنشاه عشق این حکم است
که گل پیاده رود در رکاب بلبل خویش
چه نعمتی است درین راه پرخطر صائب
که بسته ایم گران، توشه توکل خویش
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چمن برید به مقراض رشک، سنبل خویش
سرآمدی ز نکویان به زلف و کاکل خویش
هوش مصنوعی: چمن با قیچی حسادت، به شکلی زیبا و دلفریب، سنبل خود را چید و از زیباییهای خویش بهرهمند شد.
اگر چه هست لبت بی نیاز از پرسش
بپرس حال مرا گاهی از تغافل خویش
هوش مصنوعی: اگرچه لبهای تو نیازی به سوال ندارند، اما گاهی حال مرا بپرس تا از بیتوجهی خود دور شوم.
فتادگی است که پشتش نمی رسد به زمین
به خصم خویش سوارم من ازتحمل خویش
هوش مصنوعی: این فرد به گونهای است که هرچقدر هم به زمین نزدیک باشد، هنوز به آن نمیرسد و در برابر دشمنش سوار است. او ناشی از تحمل و استقامت خود به این وضعیت رسیده است.
کمینه حکم شهنشاه عشق این حکم است
که گل پیاده رود در رکاب بلبل خویش
هوش مصنوعی: عشق چیزی جز این نیست که گل، همواره در کنار بلبلش باشد و پیرو او حرکت کند.
چه نعمتی است درین راه پرخطر صائب
که بسته ایم گران، توشه توکل خویش
هوش مصنوعی: در این مسیر پرخطر که دشوار و خطرناک است، چه خدمتی بزرگ است که ما با اعتماد و توکل به خداوند، بار سنگینی را به دوش گرفتهایم.

صائب