گنجور

غزل شمارهٔ ۵۰۰۳

لطیفه ای عجب است این که لعل سیرابش
مدام می چکد وکم نمی شود آبش
کسی که راه به بحر محیط وحدت برد
غریب نیست درآغوش دشت سیلابش
چو مرده ای است که خوابانده اند در کافور
کسی که در شب مهتاب می برد خوابش
چو تیر سخت کمان می‌جهد برون عارف
ز مسجدی که بود رو به خلق محرابش
قدی که خم شود از بار درد و غم صائب
نهنگ می کشد از بحر عشق قلابش

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

لطیفه ای عجب است این که لعل سیرابش
مدام می چکد وکم نمی شود آبش
هوش مصنوعی: این یک نکته جالب است که این لعل (گوهر گرانبها) همواره سیراب می‌شود و همواره آب آن به طور مداوم چکیده می‌شود، ولی هرگز کم نمی‌شود.
کسی که راه به بحر محیط وحدت برد
غریب نیست درآغوش دشت سیلابش
هوش مصنوعی: کسی که به عمق دریای یکتایی و ارتباط با آن برسد، در آغوش طبیعت و زیبایی‌های آن احساس غریبی نمی‌کند.
چو مرده ای است که خوابانده اند در کافور
کسی که در شب مهتاب می برد خوابش
هوش مصنوعی: شخصی مثل مرده ای است که در کافور خوابانده شده و به آرامی در شب مهتاب در خواب فرو رفته است.
چو تیر سخت کمان می‌جهد برون عارف
ز مسجدی که بود رو به خلق محرابش
هوش مصنوعی: همان‌طور که تیر محکم از کمان به بیرون پرتاب می‌شود، عارف نیز از مسجدی که به مردم رو کرده، خارج می‌شود.
قدی که خم شود از بار درد و غم صائب
نهنگ می کشد از بحر عشق قلابش
هوش مصنوعی: قدی که از شدت درد و غم خم شده، صائب همانند یک نهنگ، از دریای عشق قلابش را بیرون می‌آورد.