غزل شمارهٔ ۴۹۶۷
کجا چشم ترمن زهره دارد بنگرد سویش؟
که می ساید به ابر از بس بلندی تیغ ابرویش
ز خواب ناز،کاردولت بیدار می آید
مشو زنهار غافل از فریب چشم جادویش
نگردد دزد را تاریکی شب مانع دزدی
همان دل می برد درپرده خط خال هندویش
یکی ازسینه چاکان می شمارد صبح محشر را
جهانسوزی که من چشم ترحم دارم ازخویش
چه گل چیند ازان رخسار چشم شرمناک من؟
که با آن خیرگی خورشید لرزد برسر کویش
نظر بازی که دارد درنظر آن سرو قامت را
سراسر می رود آب خضر پیوسته درجویش
اگر از حیرت دیدار، عاشق از زبان افتد
زهر مژگان زبانی می دهد چشم سخنگویش
به فکر پیچ و تاب عاشقان آن روز می افتد
که ظاهر گردد از خط جوهر آیینه رویش
سر زلف پریشانی دماغ من کجا دارد؟
که در مغز نسیم مصر زندانی بودبویش
کجا مایل به قلب ناروای ما شود صائب
خریداری که سر می پیچد از یوسف ترازویش
غزل شمارهٔ ۴۹۶۶: رگ لعل است ازدلهای خونین قد دلجویشغزل شمارهٔ ۴۹۶۸: چنان افکنده است ازطاق دلها کعبه راکویش
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کجا چشم ترمن زهره دارد بنگرد سویش؟
که می ساید به ابر از بس بلندی تیغ ابرویش
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است چشمان من به او نگاه کنند، در حالی که تیغ ابروی او آنقدر بلند است که به ابرها میخورد؟
ز خواب ناز،کاردولت بیدار می آید
مشو زنهار غافل از فریب چشم جادویش
هوش مصنوعی: از خواب شیرین، بیداری خوشی به سراغتان میآید. مراقب باشید که فریب چشمان جادوییاش شما را غافل نکند.
نگردد دزد را تاریکی شب مانع دزدی
همان دل می برد درپرده خط خال هندویش
هوش مصنوعی: دزد با وجود تاریکی شب، نمیتواند از دزدی دست بردارد؛ زیرا دل او را زیبایی و جذابیت خاصی به سمت خود میکشد.
یکی ازسینه چاکان می شمارد صبح محشر را
جهانسوزی که من چشم ترحم دارم ازخویش
هوش مصنوعی: یکی از عاشقانی که برایش دل میسوزد، روز قیامت را به خاطر آتش سوزان جهان به حساب میآورد. اما من به خاطر نوع نگاه و دلم، به او مهر و ترحم دارم.
چه گل چیند ازان رخسار چشم شرمناک من؟
که با آن خیرگی خورشید لرزد برسر کویش
هوش مصنوعی: چه گلی میتواند از چهره نازک و شرمگین من چیده شود؟ در حالی که نور و درخشش خورشید هم از زیبایی آن میلرزد و کمرنگ میشود.
نظر بازی که دارد درنظر آن سرو قامت را
سراسر می رود آب خضر پیوسته درجویش
هوش مصنوعی: نگاهِ عاشقانهای که به آن سرو قدبلند دارد، به گونهای است که در تمام وجودش تنها در خیال آن معشوق به آب حیات میرسد و هر لحظه در اندیشهی اوست.
اگر از حیرت دیدار، عاشق از زبان افتد
زهر مژگان زبانی می دهد چشم سخنگویش
هوش مصنوعی: اگر عشاق از شگفتی دیدار حیران شوند و نتوانند سخن بگویند، مژگان آنها به جای زبان، پیامی را منتقل میکند و چشمانشان گویا و سخنگو میشوند.
به فکر پیچ و تاب عاشقان آن روز می افتد
که ظاهر گردد از خط جوهر آیینه رویش
هوش مصنوعی: به خاطر میآورد که عاشقان چطور در روزهای گذشته با پیچ و خمهای عشق دست و پنجه نرم میکردند، روزهایی که زیبایی و صفای چهرهاش مانند جوهر در آینه نمایان میشد.
سر زلف پریشانی دماغ من کجا دارد؟
که در مغز نسیم مصر زندانی بودبویش
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم به سر زلف آشفتهام فکر کنم، در حالی که بوی نسیم مصری در ذهنم جا گرفته است؟
کجا مایل به قلب ناروای ما شود صائب
خریداری که سر می پیچد از یوسف ترازویش
هوش مصنوعی: کجا پیدا میشود خریدار دل دلسوز ما که حتی از زیبایی یوسف هم روی برگرداند؟