گنجور

غزل شمارهٔ ۴۹۵۸

بهار آرزو گلگل شکفت ازروی رنگینش
به جوش آورد خون بوسه را دست نگارینش
ز استغنا به چشمش گرچه عالم درنمی آید
به دل طفلانه می چسبد تبسمهای شیرینش
میان مشک و خون دراصل فطرت هست یکرنگی
دل مجروح چون گردد جدا از زلف مشکینش ؟
چه فارغبال صبح رستخیز ازخواب برخیزد
می آشامی که باشد چون سبو از دست بالینش
نگردد گر حجاب عشق مهر لب،چنان نالم
که ازفریاد من برخود بلرزد کوه تمکینش
دل بیطاقتی چون طفل بدخو دربغل دارم
که نتوانم به کار هردوعالم داد تسکینش
ز شوخی می کند زیروزبر هرروز شهری را
کدامین سنگدل شد رهنمای خانه زینش ؟
خیال یار درهر خانه چشمی که ره یابد
ز شوخی در فلاخن می گذارد خواب سنگینش
به دست باد نتوان دید صائب خرمن خودرا
نبیند هیچ کس یارب چومن درخانه زینش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بهار آرزو گلگل شکفت ازروی رنگینش
به جوش آورد خون بوسه را دست نگارینش
هوش مصنوعی: بهار امید و آرزو با شکوفه‌های رنگارنگش به شکلی زیبا و دل‌نواز به همراه دست‌های نگارینش، احساسات عمیقی را در افراد به وجود می‌آورد و عشق و محبت را مثل خونی به جریان می‌اندازد.
ز استغنا به چشمش گرچه عالم درنمی آید
به دل طفلانه می چسبد تبسمهای شیرینش
هوش مصنوعی: با اینکه او از بی نیازی خود را پنهان کرده و به دنیا نشان نمی‌دهد، اما برای دل کودکانه‌اش، لبخندهای شیرینش بسیار جذاب و دلنشین است.
میان مشک و خون دراصل فطرت هست یکرنگی
دل مجروح چون گردد جدا از زلف مشکینش ؟
هوش مصنوعی: در دل انسان تأثیرات عمیقی وجود دارد که می‌تواند موجب جدایی احساسات و عشق شود. حتی اگر ظاهری زیبا و دلنشین در کنار باشد، درد و زخم‌های عاطفی ممکن است باعث شوند که دل انسان نسبت به چیزهایی که خوب و زیبا هستند، بی‌توجه شود. لذا، جدایی بین زیبایی و درد در درون ما بسیار پیچیده و وابسته به احساسات است.
چه فارغبال صبح رستخیز ازخواب برخیزد
می آشامی که باشد چون سبو از دست بالینش
هوش مصنوعی: صبح روز قیامت، انسان بی‌خبر از خواب برمی‌خیزد و می‌بیند که از کنار بالینش، می‌نوشد که همچون ظرفی از دستش رها شده است.
نگردد گر حجاب عشق مهر لب،چنان نالم
که ازفریاد من برخود بلرزد کوه تمکینش
هوش مصنوعی: اگر حجاب عشق مثل مهر لب برطرف نشود، آن‌قدر ناله و فریاد می‌زنم که کوه استقامتش از صدای من بلرزد.
دل بیطاقتی چون طفل بدخو دربغل دارم
که نتوانم به کار هردوعالم داد تسکینش
هوش مصنوعی: دل ناآرامی دارم که مانند کودکی بدخلق در آغوشم است و نمی‌توانم به هیچ‌یک از دو جهان آرامش بدهیم.
ز شوخی می کند زیروزبر هرروز شهری را
کدامین سنگدل شد رهنمای خانه زینش ؟
هوش مصنوعی: هر روز شهری را با شوخی خودش زیر و رو می‌کند. حالا بگو کدام سنگدل می‌تواند راهنمایی کند که او چگونه از این وضعیت خارج شود؟
خیال یار درهر خانه چشمی که ره یابد
ز شوخی در فلاخن می گذارد خواب سنگینش
هوش مصنوعی: خاطره معشوق در هر جایی که چشم ببیند، به دنبال خود می‌آورد و با بازیگوشی خواب عمیق او را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
به دست باد نتوان دید صائب خرمن خودرا
نبیند هیچ کس یارب چومن درخانه زینش
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند به‌راحتی به دست باد، مزرعه‌اش را ببیند. من نیز در خانه‌ام، به دنبال نشانه‌ای از آن هستم.