گنجور

غزل شمارهٔ ۴۴۶۶

از ترک گفتگو دل با معنی آشنا شد
مهر خموشی من جام جهان نما شد
بید از ثمر نظر بست وصل نبات دریافت
دل ترک مدعا کرد کارش به مدعا شد
دریای پاک گوهر صورت نمی پذیرد
از خودگسست هر کس با معنی آشنا شد
از وصل بحر گوهر زافسردگی است محروم
هر دل که آب گردید سرچشمه بقا شد
نقش قدم نباشد از خویش رفتگان را
از جستجوی ظاهر نتوان دچار ما شد
شیرینی شکر خواب در خانه اش زند موج
از فقر هر که قانع با فرش بوریا شد
تا ممکن است زنهار لب را به خنده مگشا
دیگر کمرنبندد هر غنچه ای که واشد
شد جلوه پریزاد موج سراب عالم
آیینه دل من روزی که با صفا شد
هرچند بودپنهان از دیده نوبهاران
هربرگ سبز ماراچون خضررهنما شد
برگوی بی سروپاچوگان نمی کند رحم
آماده سفر شو چون قامتت دوتاشد
پیش از هلاک هر کس چشم از جهان نپوشید
از صدهزار یوسف می بایدش جدا شد
شدنفس بی بصیرت از ضعف تن زمین گیر
آسوده گشت پایش کوری که بی عصا شد
گل را که بیوفا کرد یارب درین گلستان
شبنم ز صحبت گل گرزان که بیوفا شد
مرغ چمن ز غیرت سرزیربال دزدید
روزی که نکهت گل همصحبت صبا شد
در چشم آن ستمگر صائب به برگ کاهی است
هرچنداستخوانم از درد کهربا شد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از ترک گفتگو دل با معنی آشنا شد
مهر خموشی من جام جهان نما شد
هوش مصنوعی: با قطع گفتگو و صحبت، قلب من به مفاهیم عمیق آشنا شد، به طوری که سکوت من به مانند جامی شد که دنیای رازها را نمایش می‌دهد.
بید از ثمر نظر بست وصل نبات دریافت
دل ترک مدعا کرد کارش به مدعا شد
هوش مصنوعی: شاخه بید از میوه‌اش پیوندی با گیاهان دیگر برقرار کرد و دلش را از آرزوها خالی کرد و در نهایت، کارش به جایی رسید که به آرزوهایش جامه حقیقت پوشاند.
دریای پاک گوهر صورت نمی پذیرد
از خودگسست هر کس با معنی آشنا شد
هوش مصنوعی: دریای زلال و باارزش، نمی‌تواند جواهراتی را که به خود آسیب زده‌اند، بپذیرد. هر کسی که به واقعیت و عمق این دنیا آگاه شود، می‌فهمد که باید از خودداری و دوری از آسیب پرهیز کند.
از وصل بحر گوهر زافسردگی است محروم
هر دل که آب گردید سرچشمه بقا شد
هوش مصنوعی: هر دلی که از محبت و وصال معشوق بی‎نصیب باشد، مانند دریایی است که از گوهر و زندگی خالی شده است. وقتی که دل به عشق و محبت آبیاری شود، همانند چشمه‌ای می‌شود که منشأ بقا و ادامه حیات است.
نقش قدم نباشد از خویش رفتگان را
از جستجوی ظاهر نتوان دچار ما شد
هوش مصنوعی: اگر نشانه‌ای از کسانی که رفته‌اند وجود نداشته باشد، نخواهیم توانست در جستجوی ظاهری دچار سردرگمی شویم.
شیرینی شکر خواب در خانه اش زند موج
از فقر هر که قانع با فرش بوریا شد
هوش مصنوعی: شیرینی و لذت خواب برای کسی که در خانه‌اش آرامش ندارد، تنها به دلیل کمبود و فقر به دست نمی‌آید. هر کسی که قانع باشد و با حداقل‌ها زندگی کند، می‌تواند آسایش را تجربه کند.
تا ممکن است زنهار لب را به خنده مگشا
دیگر کمرنبندد هر غنچه ای که واشد
هوش مصنوعی: تا جایی که ممکن است، از باز کردن لب‌هایت به خنده خودداری کن؛ زیرا هر غنچه‌ای که باز شود، دیگر نمی‌تواند کمربند خود را ببندد.
شد جلوه پریزاد موج سراب عالم
آیینه دل من روزی که با صفا شد
هوش مصنوعی: روز زمانی که دل من با صفا شد، جلوه‌ای از زیبایی انسانیتی مانند پریزاد به چشمم آمد که دنیای خیال و واقعیت را در خود داشت.
هرچند بودپنهان از دیده نوبهاران
هربرگ سبز ماراچون خضررهنما شد
هوش مصنوعی: با وجود اینکه درختان در نگاه ما پنهان هستند، اما هر برگ سبز ما مانند خضر، راهنمای ما می‌شود و نشانه‌ای از بهار را به همراه دارد.
برگوی بی سروپاچوگان نمی کند رحم
آماده سفر شو چون قامتت دوتاشد
هوش مصنوعی: هرگز به بی‌قید و بی‌توجهی رحم نکن، آماده‌ی سفر باش چون زمان رفتن فرا رسیده است.
پیش از هلاک هر کس چشم از جهان نپوشید
از صدهزار یوسف می بایدش جدا شد
هوش مصنوعی: پیش از اینکه کسی از دنیا برود، باید از هر چیز دیگری فاصله بگیرد و به غم و اندوه خود توجه کند، حتی اگر این چیزها همانند زیبایی‌ها و ارزش‌های فراوانی چون یوسف باشند.
شدنفس بی بصیرت از ضعف تن زمین گیر
آسوده گشت پایش کوری که بی عصا شد
هوش مصنوعی: انسانی که درک و بینش صحیحی ندارد و از ناتوانی جسمی رنج می‌برد، به راحتی در زندگی خود متوقف می‌شود، مانند کسی که بدون عصا و کمک دیگران قادر به حرکت نیست.
گل را که بیوفا کرد یارب درین گلستان
شبنم ز صحبت گل گرزان که بیوفا شد
هوش مصنوعی: به یاد کسی افتاده‌ام که در بین گل‌ها و زیبایی‌ها وفادار نبوده و می‌پرسم چرا باید از شبنم و زیبایی گل‌ها بهره‌مند شوم وقتی خود گل نیز بی‌وفا بود؟
مرغ چمن ز غیرت سرزیربال دزدید
روزی که نکهت گل همصحبت صبا شد
هوش مصنوعی: مرغی که در چمن زندگی می‌کند به خاطر غیرت و غیرت‌ورزی‌اش، دزدیده شد. این اتفاق زمانی افتاد که رایحه گل، هم‌نشین نسیم صبحگاهی شد.
در چشم آن ستمگر صائب به برگ کاهی است
هرچنداستخوانم از درد کهربا شد
هوش مصنوعی: در نگاه آن ظالم، من تنها به اندازه یک برگ نازک و بی‌ارزش هستم، هرچند که درد و زخم‌های من به شدت عمیق و طاقت‌فرساست.