گنجور

غزل شمارهٔ ۴۲۵۹

آلوده دردمند به درمان چرا شود
منت کش علاج طبیبان چرا شود
بر روی عارفی که در دل گشاده شد
چون بیغمان به سیر گلستان چرا شود
موری که پای او ز قناعت به گنج رفت
قانع به روی دست سلیمان چرا شود
گندم بغل گشا ز دل خاک می دمد
آدم به فکر رزق پریشان چرا شود
چون رزق میهمان طفیلی است سوختن
پروانه بی طلب به شبستان چرا شود
در خامشی نهفته بود عیب جاهلان
پای به خواب رفته خرامان چرا شود
تا بر سخن سوار نباشی ز خود ملاف
آن را که اسب نیست به میدان چرا شود
در غنچه برگ گل بود ایمن ز زخم خار
دلگیر ماه مصر ز زندان چرا شود
تابوت بهر مرده دلان مهد راحت است
زاهد ز زهد خشک پشیمان چرا شود
کوتاه کن به حلم ز خود دست خشم را
کس با پلنگ دست وگریبان چرا شود
آن را که هست چون نفس خود محرکی
غافل ز ذکر حضرت یزدان چرا شود
تا متحد به بحر توان گشت بی حجاب
در بحر، قطره گوهر غلطان چرا شود
چشمی ازان عذار عرقناک آب ده
لب تشنه کس ز چشمه حیوان چرا شود
صائب چو هیچ کس به سخن دل نمی دهد
در شوره زار کس گهر افشان چرا شود

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آلوده دردمند به درمان چرا شود
منت کش علاج طبیبان چرا شود
هوش مصنوعی: چرا کسی که در رنج و درد است، به درمانی که نمی‌تواند فایده‌ای برایش داشته باشد، امیدوار شود؟ چرا باید به دست پزشکان درخواست کمک کند و به مشکلات درمانی اعتماد کند، اگر درمانی واقعی برای او وجود نداشته باشد؟
بر روی عارفی که در دل گشاده شد
چون بیغمان به سیر گلستان چرا شود
هوش مصنوعی: وقتی دل عارف به وسعت و آرامش می‌رسد، مانند کسی که بدون نگرانی در باغ گل به سیر و گشت می‌پردازد، چرا باید در نگرانی و غم باشد؟
موری که پای او ز قناعت به گنج رفت
قانع به روی دست سلیمان چرا شود
هوش مصنوعی: موری که به خاطر سادگی و قناعتش به گنج و ثروت نرسید، چرا باید به نعمت‌های بی‌نهایت سلیمان امیدوار باشد؟
گندم بغل گشا ز دل خاک می دمد
آدم به فکر رزق پریشان چرا شود
هوش مصنوعی: گندم از دل خاک به آسانی رشد می‌کند و جوانه می‌زند. پس انسان چرا باید در فکر تأمین روزی و معاش خود نگران و مضطرب باشد؟
چون رزق میهمان طفیلی است سوختن
پروانه بی طلب به شبستان چرا شود
هوش مصنوعی: پروانه‌ای که بدون دعوت به باغ آمده، در آتش شمع می‌سوزد؛ پس چطور می‌تواند انتظار داشته باشد که در جایی که حضور ندارد، از چیزی بهره‌مند شود؟
در خامشی نهفته بود عیب جاهلان
پای به خواب رفته خرامان چرا شود
هوش مصنوعی: در سکوت، نادانی‌های جاهلان پنهان است. چرا باید آنها که در خواب به سر می‌برند، بیدار شوند و تحرک پیدا کنند؟
تا بر سخن سوار نباشی ز خود ملاف
آن را که اسب نیست به میدان چرا شود
هوش مصنوعی: تا زمانی که بر گفتار خود تسلط نداشته باشی، چه پیری با تجربه، از تو نمی‌تواند انتظار داشته باشد که بدون آمادگی در میدان بحث حاضر شوی.
در غنچه برگ گل بود ایمن ز زخم خار
دلگیر ماه مصر ز زندان چرا شود
هوش مصنوعی: در غنچه، برگ گل از آسیب خار در امان است؛ پس چرا دلگیر ماه مصر باید از زندان رنج ببرد؟
تابوت بهر مرده دلان مهد راحت است
زاهد ز زهد خشک پشیمان چرا شود
هوش مصنوعی: تابوت برای مردان دل‌مرده محل آرامش و راحتی است. زاهد چرا باید به خاطر زهد سختش پشیمان شود؟
کوتاه کن به حلم ز خود دست خشم را
کس با پلنگ دست وگریبان چرا شود
هوش مصنوعی: خودت را کنترل کن و عصبانی نشو، چرا با پلنگی که قدرت و خطرش شناخته شده، به چنگ و گریبانی بپردازی؟
آن را که هست چون نفس خود محرکی
غافل ز ذکر حضرت یزدان چرا شود
هوش مصنوعی: کسی که به یاد خدا نیست و غافل است، چگونه می‌تواند در زندگی خود انگیزه و حرکت داشته باشد، در حالی که باید به خود و وجودش توجه کند و به یاد خدا باشد؟
تا متحد به بحر توان گشت بی حجاب
در بحر، قطره گوهر غلطان چرا شود
هوش مصنوعی: اگر انسان بتواند به طور کامل به دریا متصل شود و بدون هیچ مانعی در آن غوطه‌ور شود، چرا باید یک قطرهٔ کوچک و بی‌ارزش از گوهر به حاشیه برود؟
چشمی ازان عذار عرقناک آب ده
لب تشنه کس ز چشمه حیوان چرا شود
هوش مصنوعی: چشمی که از روی زیبایی‌اش درخشان است، چرا کسی باید به چشمه حیوانی بیفتد و تشنگی‌اش را با آن برطرف کند؟
صائب چو هیچ کس به سخن دل نمی دهد
در شوره زار کس گهر افشان چرا شود
هوش مصنوعی: اگر کسی به دل و احساسات دیگران توجهی نکند و در مکانی خشک و بی‌حاصل زندگی کند، چرا باید انتظار داشته باشد که در این محیط دشوار، چیز ارزشمندی پیدا کند یا به دست آورد؟