گنجور

غزل شمارهٔ ۴۱۰۰

لعل لبش ز سبزه خط دلنواز شد
زین قفل زنگ بسته در عیش باز شد
دوران بی نیازی خوبی به سر رسید
هر حلقه ای ز خط تو چشم نیاز شد
چین از کمند وحشت نخجیر می برد
زلف تو از کشاکش دلها دراز شد
چون غنچه خون دل ز شکر خنده اش چکد
از منت نسیم دهانی که باز شد
طومار زندگی ز طمع می شود تمام
کوتاه عمر شمع ز دست دراز شد
از آفتاب پاک شود دامن نگاه
چشمی که دید روی ترا پاکبازشد
از گوهرش غبار یتیمی نمی رود
آن راکه چون صدف لب خواهش فراز شد
محمود اگر چه زیروزبرکردهند را
آخر شکسته از سر زلف ایاز شد
از طفل مشربی همه اوقات عمر ما
در گفتگوی ابجد عشق مجاز شد
آزاده ای که پای به دامان خود کشید
چون سرو در ریاض جهان سرفراز شد
سودای ما ز سرزنش ناصحان فزود
روشن چراغ ما ز دم سردگاز شد
طفلان تمام روی به صحرا نهاده اند
در دشت تاجنون که هنگامه ساز شد
صائب نمی شود خمش از سرمه خزان
هرکس به ذوق بلبل ما نغمه ساز شد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

لعل لبش ز سبزه خط دلنواز شد
زین قفل زنگ بسته در عیش باز شد
هوش مصنوعی: لب‌های زیبا و رنگین او مانند سنگ‌های قیمتی درخشان است و زیبایی آن به قدری جذاب است که فضای دلنواز و خوشایندی را ایجاد کرده است. این زیبایی، زندانی که روح را محصور کرده بود، به طرز شگفت‌انگیزی شکسته و زندگی را برای او خوشایند ساخته است.
دوران بی نیازی خوبی به سر رسید
هر حلقه ای ز خط تو چشم نیاز شد
هوش مصنوعی: زمانی که بی نیازی و رفاه بود به پایان رسید و حالا هر خطی که از تو دیده می‌شود، به چشم من نشانه‌ای از نیاز و درخواست تبدیل شده است.
چین از کمند وحشت نخجیر می برد
زلف تو از کشاکش دلها دراز شد
هوش مصنوعی: زلف تو به قدری زیبا و دلرباست که به خیال من، مانند چین و کمند، همگان را به خودش جلب می‌کند و در دل‌ها کشش و جذابیت ایجاد می‌کند.
چون غنچه خون دل ز شکر خنده اش چکد
از منت نسیم دهانی که باز شد
هوش مصنوعی: زمانی که غنچه از درد دلش، مانند شکر، اشک می‌ریزد، برکت نسیم از دهانی که باز می‌شود، به او می‌رسد.
طومار زندگی ز طمع می شود تمام
کوتاه عمر شمع ز دست دراز شد
هوش مصنوعی: زندگی همچون دفتری است که با طمع و آرزو به پایان می‌رسد، مانند عمری کوتاه که چون شمعی در حال سوختن، درازای آن به دست خود کوتاه می‌شود.
از آفتاب پاک شود دامن نگاه
چشمی که دید روی ترا پاکبازشد
هوش مصنوعی: اگر چشمی که روی تو را دیده، به آفتاب نگاه کند، دامن آن چشمان از آفتاب پاک و روشن خواهد شد.
از گوهرش غبار یتیمی نمی رود
آن راکه چون صدف لب خواهش فراز شد
هوش مصنوعی: هرگز غبار یتیمی از وجود کسی که مانند صدفی پر از خواسته‌هاست، زدوده نمی‌شود.
محمود اگر چه زیروزبرکردهند را
آخر شکسته از سر زلف ایاز شد
هوش مصنوعی: محمود اگرچه در ابتدا بر قدرت و تسلط خود می‌افتاد، اما در نهایت از زیبایی‌ها و جذابیت‌های ایاز متأثر شده و به حالت شکست و شگفتی درآمد.
از طفل مشربی همه اوقات عمر ما
در گفتگوی ابجد عشق مجاز شد
هوش مصنوعی: تمام لحظات زندگی ما مانند یک کودک در حال بازی و گفتگو در مورد عشق و زیبایی‌ها سپری شده است.
آزاده ای که پای به دامان خود کشید
چون سرو در ریاض جهان سرفراز شد
هوش مصنوعی: آزادی‌خواهی که به ویژگی‌های خود توجه کرد، مانند درخت سری که در باغی سرسبز و خوش‌بو به گل می‌نشیند و در دنیا به افتخار و بزرگی می‌رسد.
سودای ما ز سرزنش ناصحان فزود
روشن چراغ ما ز دم سردگاز شد
هوش مصنوعی: آرزو و شوق ما به خاطر انتقادهای نصیحت‌گران بیشتر شد و روشنی چراغ وجود ما به خاطر نفس‌های سرد و بی‌جان افزایش یافت.
طفلان تمام روی به صحرا نهاده اند
در دشت تاجنون که هنگامه ساز شد
هوش مصنوعی: کودکان همگی به سوی دشت رفته‌اند تا شادمانی و جشن برپا کنند.
صائب نمی شود خمش از سرمه خزان
هرکس به ذوق بلبل ما نغمه ساز شد
هوش مصنوعی: کسی که به لطافت و زیبایی صدای بلبل آشنا شده و از آن لذت می‌برد، نمی‌تواند از غم و افسردگی ناشی از پاییز و تغییرات آن خالی باشد. برای او، پذیرش این تغییرات و اثرات آن، غیرممکن است.