گنجور

غزل شمارهٔ ۳۸۵۱

فغان که هستی ما خرج آشنایی شد
بهار عمر به تاراج بینوایی شد
چو وحشیی که گرفتار در قفس گردد
تمام عمر در اندیشه رهایی شد
درین قلمرو پرصید از نگون بختی
درازدستی ما ناوک هوایی شد
شناوری است که بستند سنگ بر پایش
مجردی که گرفتار کدخدایی شد
اگر خموش نشیند دلش سیاه شود
چوشعله هر که بدآموز ژاژخایی شد
چه گنجها که تواند ز نقد وقت اندوخت
هر آن رمیدن که فارغ ز آشنایی شد
در آن چمن که به زر میخرنددلتنگی
چو غنچه خرده ما صرف دلگشائی شد
چنان فشرد مرا عشق آهنین بازو
که سنگ بر من دیوانه مومیایی شد
نشد ز شهپرتوفیق هیچ رهرو را
گشایشی که مرا از شکسته پاپی شد
ز شهریان خرابات می شودصائب
ز راه ورسم جهان هر که روستایی شد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فغان که هستی ما خرج آشنایی شد
بهار عمر به تاراج بینوایی شد
هوش مصنوعی: آه و ناله که زندگی ما صرف دوست‌داشتن و آشنایی شد و جوانی‌مان به تباهی و فقر گذشت.
چو وحشیی که گرفتار در قفس گردد
تمام عمر در اندیشه رهایی شد
هوش مصنوعی: انسانی مانند یک وحش در قفس می‌ماند و تمام طول عمرش به دنبال راهی برای رهایی و آزاد شدن است.
درین قلمرو پرصید از نگون بختی
درازدستی ما ناوک هوایی شد
هوش مصنوعی: در این سرزمین پر از شکار، به خاطر بدبیاری‌مان، دست ما به تیرهایی که در آسمان پرواز می‌کنند، دراز شده است.
شناوری است که بستند سنگ بر پایش
مجردی که گرفتار کدخدایی شد
هوش مصنوعی: شخصی به مانند شناوری است که بر پایش سنگی بسته‌اند و او در شرایطی قرار گرفته که مجبور شده به تسلط و قدرت کدخدایی تن بدهد.
اگر خموش نشیند دلش سیاه شود
چوشعله هر که بدآموز ژاژخایی شد
هوش مصنوعی: اگر کسی سکوت کند، دلش دچار غم و تیرگی می‌شود، مانند آتش که خاموش می‌شود. هر کس که بدآموزی و پرگویی کند، نتیجه‌ای ناخوشایند خواهد داشت.
چه گنجها که تواند ز نقد وقت اندوخت
هر آن رمیدن که فارغ ز آشنایی شد
هوش مصنوعی: بسیاری از گنج‌ها وجود دارند که می‌توان در زمان خود به دست آورد، هر زمانی که از آشنایی و ارتباطات رها شویم.
در آن چمن که به زر میخرنددلتنگی
چو غنچه خرده ما صرف دلگشائی شد
هوش مصنوعی: در چمنی که به زیبایی و طلا می‌درخشد، دل‌تنگی ما مانند غنچه‌ای کوچک شده و اوضاع خوشایند شده است.
چنان فشرد مرا عشق آهنین بازو
که سنگ بر من دیوانه مومیایی شد
هوش مصنوعی: عشق به اندازه‌ای به من فشار آورد که احساس کردم سنگی که به من نزدیک است، مانند مومیایی و بی‌حرکت شد.
نشد ز شهپرتوفیق هیچ رهرو را
گشایشی که مرا از شکسته پاپی شد
هوش مصنوعی: هیچ مسافری نتوانسته است به توفیق و موفقیت دست یابد، زیرا که من به علت شکست و ناامیدی، از همراهی و راهیابی باز مانده‌ام.
ز شهریان خرابات می شودصائب
ز راه ورسم جهان هر که روستایی شد
هوش مصنوعی: اگر کسی از رسم و رسوم دنیای شهری دور شود و به سادگی و بی‌پیرایه‌گی زندگی روستایی برگردد، از سرزندگی و خوشی مردمان خرابات و شراب‌خواران بهره‌مند خواهد شد.