گنجور

غزل شمارهٔ ۳۷۷

چمن پیرا اگر می دید روی چون بهارش را
به گلچینان هدر می کرد خون لاله زارش را
نگردد تشنه در گرمای صحرای قیامت هم
به خاطر بگذراند هر که لعل آبدارش را
بر آن کنج دهن از بوسه خوش جا تنگ خواهد شد
به این عنوان اگر خط گیرد اطراف عذارش را
دل هر کس که گردد خوابگاه عشق چون مجنون
شکوه جبهه شیران بود لوح مزارش را
مگر در بوستان شد جلوه گر آن قامت رعنا؟
که سر و انگشت حیرت گشت بر لب جویبارش را
فضای غنچه با جوش بهاران برنمی آید
دهم چون جای در دل درد و داغ بی شمارش را؟
کتانی می شود پیراهن تن ماه تابان را
که ریزد پرتو مهتاب از هم پود و تارش را
کسی را می رسد از خاکساران لاف دلتنگی
که نتواند پریشان ساختن صرصر غبارش را
به عهد ساعد سیمین او هر صبح از غیرت
به دندان می گزد خورشید دست رعشه دارش را
مریز از سادگی رنگ اقامت در گذرگاهی
که آتش زیر پا از لاله باشد کوهسارش را
درین بستانسرا غیرت به نخلی می برم صائب
که پیش از برگریز از خود فشاند برگ و بارش را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چمن پیرا اگر می دید روی چون بهارش را
به گلچینان هدر می کرد خون لاله زارش را
هوش مصنوعی: اگر چمن زیبا می‌دید که چهره بهار را، زیبایی‌اش را به کسانی که گل می‌چینند، بیهوده هدر می‌کرد و خون لاله‌هایش را از بین می‌برد.
نگردد تشنه در گرمای صحرای قیامت هم
به خاطر بگذراند هر که لعل آبدارش را
هوش مصنوعی: در روز قیامت، هیچ‌کس برای گذراندن سختی‌ها در گرمای آن روز تشنه نخواهد ماند، به خاطر اینکه هر فردی نوشیدنی گوارای خود را خواهد داشت.
بر آن کنج دهن از بوسه خوش جا تنگ خواهد شد
به این عنوان اگر خط گیرد اطراف عذارش را
هوش مصنوعی: در آن گوشه دهان، چون بوسه‌ای خوش گذاشته شود، جا تنگ خواهد شد. اگر اطراف ماجرای او را به این شکل قرار دهند.
دل هر کس که گردد خوابگاه عشق چون مجنون
شکوه جبهه شیران بود لوح مزارش را
هوش مصنوعی: هر فردی که دلش به عشق پر است و شبیه مجنون به محبت دلداده شده، در واقع مانند شیران است و مقبره‌اش به شکوه و عظمت او خواهد بود.
مگر در بوستان شد جلوه گر آن قامت رعنا؟
که سر و انگشت حیرت گشت بر لب جویبارش را
هوش مصنوعی: آیا در باغ، زیبایی آن قامت دلربا ظاهر شد؟ که باعث شد همه، به حیرت و شگفتی بر لب جویبارش بیایند.
فضای غنچه با جوش بهاران برنمی آید
دهم چون جای در دل درد و داغ بی شمارش را؟
هوش مصنوعی: فضای بهاری و نشاط جوانه‌ها با غم و دردهای بی‌پایان در دل تو نمی‌تواند هماهنگ و یکجا قرار گیرد. همچنان که غنچه با دل شاداب و پر از زندگی نمی‌تواند با دردها همراه شود، دل تو نیز از این حقیقت رنج می‌برد.
کتانی می شود پیراهن تن ماه تابان را
که ریزد پرتو مهتاب از هم پود و تارش را
هوش مصنوعی: کتانی که روی ماه تابان می‌افتد، همان‌طور که نور مهتاب به الیاف و تارهای پیراهنش می‌تابد، باعث زیبایی و درخشش آن می‌شود.
کسی را می رسد از خاکساران لاف دلتنگی
که نتواند پریشان ساختن صرصر غبارش را
هوش مصنوعی: کسی از افراد به ظاهر بی‌خبر و ساده نمی‌تواند ادعای ناراحتی و دل‌شکستگی کند، چرا که نمی‌تواند حتی غبار ناشی از وزش باد شدید را پراکنده کند.
به عهد ساعد سیمین او هر صبح از غیرت
به دندان می گزد خورشید دست رعشه دارش را
هوش مصنوعی: هر روز صبح، خورشید با حسادت و غیرت به دست لرزانش، به آرامی گزیده می‌شود و این نشان‌دهنده‌ی رابطه‌ای عمیق و تاثیرگذار است که بین وجود او و اشعه‌های خورشید برقرار است.
مریز از سادگی رنگ اقامت در گذرگاهی
که آتش زیر پا از لاله باشد کوهسارش را
هوش مصنوعی: از سادگی مفرط در جایی که زیر پا آتش وجود دارد، غافل نشو. با وجود زیبایی‌هایی مانند لاله‌ها، این منطقه می‌تواند خطرناک باشد.
درین بستانسرا غیرت به نخلی می برم صائب
که پیش از برگریز از خود فشاند برگ و بارش را
هوش مصنوعی: در این باغ، غیرت من به یک درخت می‌ماند که قبل از اینکه برگ و میوه‌اش را رها کند، خود را نشان می‌دهد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۷۷ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1399/05/26 16:07
مظفر محمدی الموتی خشکچالی

مصراع دوم، در بیت پنجم «سر» و «انگشت»، ظاهراً نباید درست باشد؛ درست آن، به صورت ذیل باید باشد:
که «سرو»، انگشت حیرت گشت بر لب، جویبارش را