گنجور

غزل شمارهٔ ۳۳۴۳

کعبه از کوی تو لبیک‌زنان می‌گذرد
زمزم از خاک درت اشک‌فشان می‌گذرد
با همه تار تعلق که در او پیچیده است
شمع در نیم‌نفس از سر جان می‌گذرد
اگر این است فلک، روز و شب عشرت ما
در شب جمعه و روز رمضان می‌گذرد
قصه خنجر الماس مگویید به ما
که در اینجا سخن از تیغ زبان می‌گذرد
غیرت از مدعیان خون مرا خواهد خواست
باغبان کی ز سر جرم خزان می‌گذرد؟

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کعبه از کوی تو لبیک‌زنان می‌گذرد
زمزم از خاک درت اشک‌فشان می‌گذرد
هوش مصنوعی: کعبه از نزدیک تو به شوق پاسخ می‌دهد و چشمه زمزم هم از خاک خانه‌ات اشک می‌ریزد و گذر می‌کند.
با همه تار تعلق که در او پیچیده است
شمع در نیم‌نفس از سر جان می‌گذرد
هوش مصنوعی: شمع با وجود آنکه به شدت به ناراحتی‌ها و وابستگی‌ها دچار است، در لحظه‌ای کوتاه و پرمخاطره برای جان خود می‌سوزد و از خود گذشتگی نشان می‌دهد.
اگر این است فلک، روز و شب عشرت ما
در شب جمعه و روز رمضان می‌گذرد
هوش مصنوعی: اگر دنیا این‌گونه باشد، پس ایام شاد و خوشی ما در شب‌های جمعه و روزهای رمضان سپری می‌شود.
قصه خنجر الماس مگویید به ما
که در اینجا سخن از تیغ زبان می‌گذرد
هوش مصنوعی: نگویید به ما داستان خنجر الماس را، زیرا در اینجا صحبت از تیزی زبان است.
غیرت از مدعیان خون مرا خواهد خواست
باغبان کی ز سر جرم خزان می‌گذرد؟
هوش مصنوعی: کسانی که خود را صاحب ادعا و غیرت می‌دانند، از من خواهند خواست که خونم را بپردازم. حال آنکه باغبان هرگز به خاطر گناه فصل پاییز از سر جرم آن می‌گذرد؟