غزل شمارهٔ ۳۰۹۵
چه امید برومندی مرا زان سیمتن باشد؟
که خضر از العطش گویان آن چاه ذقن باشد
مرا با خار نومیدی رها کن ای چمن پیرا
که شادی مرگ می گردد ، چُو گل در دستِ من باشد
نسیم بی ادب بر گرد بوی گل نمی گردد
اگر مژگان بلبل خار دیوار چمن باشد
نوازش از کسی جز سیلی اخوان نمی بیند
اگر صد سال یوسف در دبستان وطن باشد
تو از خاک اجل ز افسردگی بیرون نمی آیی
وگرنه جامه احرام مشتاقان کفن باشد
پی روپوش در آیینه رو آورده ام صائب
مرا چون طوطیان با چون خودی روی سخن باشد
غزل شمارهٔ ۳۰۹۴: مرا دوری به جای خویش با آن سیمتن باشدغزل شمارهٔ ۳۰۹۶: اگر فتح جگرداران به تیغ افراختن باشد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چه امید برومندی مرا زان سیمتن باشد؟
که خضر از العطش گویان آن چاه ذقن باشد
هوش مصنوعی: چطور میتوانم امیدوار باشم که از زیبایی تو برومند شوم؟ وقتی که خضر، پیغامآور زندگی، از شدت تشنگی به آن چاه اشاره میکند.
مرا با خار نومیدی رها کن ای چمن پیرا
که شادی مرگ می گردد ، چُو گل در دستِ من باشد
هوش مصنوعی: مرا از تلخی ناامیدی رها کن ای باغبان، چون شادی به مرگ تبدیل میشود، وقتی که گل در دست من باشد.
نسیم بی ادب بر گرد بوی گل نمی گردد
اگر مژگان بلبل خار دیوار چمن باشد
هوش مصنوعی: نسیم ملایم و بیادب به سوی عطر گل نمیآید، اگر مژگان بلبل به خارهای دیوار چمن برسد.
نوازش از کسی جز سیلی اخوان نمی بیند
اگر صد سال یوسف در دبستان وطن باشد
هوش مصنوعی: تنها محبت و توجهی که از سوی برادران ناشی میشود، به مانند سیلی است. حتی اگر یوسف هم صد سال در مدرسه وطن باشد، باز هم از کسی دیگر محبت نخواهد دید.
تو از خاک اجل ز افسردگی بیرون نمی آیی
وگرنه جامه احرام مشتاقان کفن باشد
هوش مصنوعی: تو از غم و اندوه مرگ نمیتوانی خارج شوی، مگر اینکه لباس احرام، برای مشتاقان، همان کفن باشد.
پی روپوش در آیینه رو آورده ام صائب
مرا چون طوطیان با چون خودی روی سخن باشد
هوش مصنوعی: به خودم نگاه میکنم و احساس میکنم که صحبتهای من شبیه طوطیهاست که فقط از روی عبارات دیگران تقلید میکنند. از این رو، قصد دارم به ظاهر و اصل خود پایبند باشم و به جای تکرار، واقعیتم را بیان کنم.
حاشیه ها
1402/12/12 22:03
سیدمحمد جهانشاهی
که شادی مرگ می گردد ، چُو گل در دستِ من باشد