غزل شمارهٔ ۳۰۳۷
مرا آن روز از آیینه دل زنگ برخیزد
که از پیش نظر گردون مینارنگ برخیزد
چراغ بیکسان از عالم بالا شود روشن
نظر بر ابر دارد لاله ای کز سنگ برخیزد
امید رحم با چندین گنه دارم زبیباکی
که از تیغش زخون بیگناهان زنگ برخیزد
به مژگان بیستون را آنچنان از پیش بردارم
که صد فریاد از فرهاد زرین چنگ برخیزد
رباینده است چندان خاک دامنگیر درویشی
که ابراهیم ادهم از سر اورنگ برخیزد
محرک بر سر گفتار می آرد سخنور را
که ممکن نیست بی ناخن صدا از چنگ برخیزد
به رنگ خود برآرد عشق با هر کس که آمیزد
ز آتش دود عود و خار و خس یکرنگ برخیزد
بهار و باغ من نظاره مشکین خطان باشد
به زنگار از دل آیینه من زنگ برخیزد
در آن محفل که آن آیینه رو شکرفشان گردد
سبک چون طوطی رم کرده از دل زنگ برخیزد
به آسانی نمی آید به کف زلف سخن صائب
چو از جان سیر گردی نغمه سیر آهنگ برخیزد
غزل شمارهٔ ۳۰۳۶: خوشا افتاده ای کز خاک ره چالاک برخیزدغزل شمارهٔ ۳۰۳۸: به عزم رقص چون سرو قباپوش تو برخیزد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مرا آن روز از آیینه دل زنگ برخیزد
که از پیش نظر گردون مینارنگ برخیزد
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که وقتی دل من از زنگار پاک شود، آنگاه آسمان نیز از حال و هوای بیرنگ و خشک خود رها شده و به شکوه و زیبایی بازگردد.
چراغ بیکسان از عالم بالا شود روشن
نظر بر ابر دارد لاله ای کز سنگ برخیزد
هوش مصنوعی: چراغی که از آسمان میتابد، نشاندهندهای است که گل لالهای که از دل سنگ جوانه میزند، به آسمان نگاه میکند و بر آن امید دارد.
امید رحم با چندین گنه دارم زبیباکی
که از تیغش زخون بیگناهان زنگ برخیزد
هوش مصنوعی: من به خاطر لطف و رحمت الهی که از صمیم قلب خواهان آن هستم، با وجود این همه گناهانم امید دارم که مانند زنبق، از تیغ تند و گزندهاش، خون بیگناهان سرازیر نشود.
به مژگان بیستون را آنچنان از پیش بردارم
که صد فریاد از فرهاد زرین چنگ برخیزد
هوش مصنوعی: با نازکای مژگانی که دارم، آنقدر دلانگیز و زیبا میتوانم پیش بروم که صدای فریادهای عشق از دل فرهاد زنده شود.
رباینده است چندان خاک دامنگیر درویشی
که ابراهیم ادهم از سر اورنگ برخیزد
هوش مصنوعی: تنوع مشکلات و سختیهایی که یک درویش با آنها روبهروست، به حدی زیاد است که حتی شخصیت بزرگی مانند ابراهیم ادهم هم نمیتواند از زرق و برق دنیوی خود فاصله بگیرد و به زندگی سادهاش برگردد.
محرک بر سر گفتار می آرد سخنور را
که ممکن نیست بی ناخن صدا از چنگ برخیزد
هوش مصنوعی: سخنران به واسطهٔ انگیزهای که دارد، حرفهایش را بیان میکند و این نشان میدهد که بدون وجود درد و رنج، نمیتوان صدایی را به وجود آورد.
به رنگ خود برآرد عشق با هر کس که آمیزد
ز آتش دود عود و خار و خس یکرنگ برخیزد
هوش مصنوعی: عشق به هر شخصی که نزدیک شود، خودش را با رنگ او درمیآمیزد و نمایان میکند. مانند آتش که میتواند دود، عود، خار و مرتع را به یک شکل درآورد و همه را یکدست کند.
بهار و باغ من نظاره مشکین خطان باشد
به زنگار از دل آیینه من زنگ برخیزد
هوش مصنوعی: بهار و باغ من مانند خطی سیاه و زیبا است و زنگار دل من باعث میشود که آینهام از کدورت و تیرگی پاک شود.
در آن محفل که آن آیینه رو شکرفشان گردد
سبک چون طوطی رم کرده از دل زنگ برخیزد
هوش مصنوعی: در آن جمعی که آن چهره زیبا مانند شکر میدرخشد، انسان سبکبال و شاداب مانند طوطیای که از قفس فرار کرده است، برمیخیزد.
به آسانی نمی آید به کف زلف سخن صائب
چو از جان سیر گردی نغمه سیر آهنگ برخیزد
هوش مصنوعی: سخن زیبا و دلنشین به راحتی به دست نمی آید. وقتی که از زندگی و دنیا سیر شوی، نغمه و آهنگ دلخواهی در وجودت زنده میشود.