غزل شمارهٔ ۳۰۰۳
محبت سنگ خارا را ز اهل درد می سازد
تجلی کوه را مجنون صحرا گرد می سازد
بهشت آرد برون روز جزا سر از گریبانش
کسی کز برگ عیش اینجا به داغ و درد می سازد
منه بر اختر اقبال دل از ساده لوحیها
کجا یک جا قرار این مهره خوش گرد می سازد؟
مرا پیری اگر چون مرده در کافور خواباند
زکار عشق کی دست و دل من سرد می سازد؟
غزال شوخ چشم من خیال وحشیی دارد
که با هر کس گرفت الفت، زعالم فرد می سازد
زسوز عشق او شد کهربایی استخوان من
که روی صبح را خورشید تابان زرد می سازد
زعیاری یکی شد خال با خط دلاویزش
بلای جان بود دزدی که با شبگرد می سازد
مزن لاف شکیب و صبر با هجران او صائب
که این درد گرانجان مرد را نامرد می سازد
غزل شمارهٔ ۳۰۰۲: محبت حسن را سرگرم در بیداد می سازدغزل شمارهٔ ۳۰۰۴: چها تا با هوسناکان کند رخسار گلرنگش
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
محبت سنگ خارا را ز اهل درد می سازد
تجلی کوه را مجنون صحرا گرد می سازد
هوش مصنوعی: عشق و محبت میتواند حتی سختترین و مقاومترین چیزها را تحت تاثیر قرار دهد و تبدیل به زیبایی کند. همچنین، آن عشق میتواند انسان را به جایی برساند که شیدایی و جنون در او شکل بگیرد و آن را به دنیای جدیدی از احساسات و تجربهها وا بنشاند.
بهشت آرد برون روز جزا سر از گریبانش
کسی کز برگ عیش اینجا به داغ و درد می سازد
هوش مصنوعی: در روز قیامت، روز جزا، بهشت به آرامی از تیرگیها بیرون میآید و شخصی را نشان میدهد که در این دنیا از لذتهای مادی فاصله گرفته و تنها با رنج و درد زندگی کرده است.
منه بر اختر اقبال دل از ساده لوحیها
کجا یک جا قرار این مهره خوش گرد می سازد؟
هوش مصنوعی: دل را به شانس و اقبال وابسته نکن و از سادگی دست بردار، چرا که در زندگی به ندرت میتوان در یک مکان ثابت و پایدار ماند و به آن مهره خوشبختی دست یافت.
مرا پیری اگر چون مرده در کافور خواباند
زکار عشق کی دست و دل من سرد می سازد؟
هوش مصنوعی: اگر پیرم را مثل مردهای در کافور بخوابانند، دیگر چطور میتوانند من را از عشق دور کنند و دل و دستم را بیرمق سازند؟
غزال شوخ چشم من خیال وحشیی دارد
که با هر کس گرفت الفت، زعالم فرد می سازد
هوش مصنوعی: غزال زیبای من چشمان بازی دارد و خیال پرهیجانی در سر دارد. او با هر کسی که دوست شود، دنیای جدیدی برای خود خلق میکند.
زسوز عشق او شد کهربایی استخوان من
که روی صبح را خورشید تابان زرد می سازد
هوش مصنوعی: عشق او چنان در وجودم تاثیر گذاشته که مثل کهربا به خودم حالت شفاف و درخشان داده است، به طوری که طلوع صبح را با نوری زرد و گرم روشن میکند.
زعیاری یکی شد خال با خط دلاویزش
بلای جان بود دزدی که با شبگرد می سازد
هوش مصنوعی: شخصی به نام زعیا، به خاطر زیبایی خال و خطی که بر چهره دارد، جانش به خطر افتاده است. او به دزدی اشاره میکند که با شبگردها همدست شده و این موضوع برایش مشکلساز شده است.
مزن لاف شکیب و صبر با هجران او صائب
که این درد گرانجان مرد را نامرد می سازد
هوش مصنوعی: به خودت نبال که شکیبایی و صبر در برابر دوری او را داری، چرا که این درد سنگین، مردان را هم بینوا و بیرمق میکند.