غزل شمارهٔ ۲۹۵۵
دل بیمار من ناز مداوا برنمیدارد
گرانی از دمِ جانبخش عیسی بر نمیدارد
نماند از خون دل چندان که مژگانی کنم رنگین
همان دست از دل آن مژگان گیرا برنمیدارد
مگر با خار دیوارش نظربازی کنم، ورنه
گل این بوستان بار تماشا برنمیدارد
مبادا هیچ کافر را الهی خصم کمفرصت!
به ترک سرفلک دست از سر ما برنمیدارد
به می اصلاح سودا میکنم هرچند میدانم
که خامی را ز عنبر جوش دریا برنمیدارد
ز نامردان به مردان زال دنیا بیشتر پیچد
که دست از دامن یوسف زلیخا بر نمیدارد
بدان هرگز نمیگردند خوب از صحبت نیکان
ز سوزن تنگچشمی قرب عیسی برنمیدارد
وطن هر چند دلگیر است بر غربت شرف دارد
به آهن، دل شرار از سنگ خارا برنمیدارد
تو میاندیشی از خار ملامت، ورنه صاحبدل
نیارد در نظر تا خار را پا برنمیدارد
اگرچه دامن ما بر فلک چون ابر میساید
همان خار علایق دست از ما برنمیدارد
به هر نقش و نگاری کی مقید میشود صائب؟
دلی کز سرکشی عبرت ز دنیا برنمیدارد
غزل شمارهٔ ۲۹۵۴: تمنای فروغ آن ماه سیما برنمی داردغزل شمارهٔ ۲۹۵۶: عرق رخسار آن خورشید طلعت برنمیدارد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل بیمار من ناز مداوا برنمیدارد
گرانی از دمِ جانبخش عیسی بر نمیدارد
هوش مصنوعی: دل بیمار من نتواند به راحتی از درد و رنج خود رهایی یابد، حتی اگر معجزهای چون جانبخش عیسی نیز به کمک آید.
نماند از خون دل چندان که مژگانی کنم رنگین
همان دست از دل آن مژگان گیرا برنمیدارد
هوش مصنوعی: بسیار دلم درد کرده و پر از غم است که دیگر نتوانم اشکهایم را برروی صورت مژههایم بریزم. دیگر از این دل شکسته هیچ چیز نمیماند که آن مژههای زیبا را با رنگی تازه بیارایم.
مگر با خار دیوارش نظربازی کنم، ورنه
گل این بوستان بار تماشا برنمیدارد
هوش مصنوعی: آیا میتوانم با خارهای دیوارش بازی کنم و به آنها نظر بیفکنم؟ در غیر این صورت، این گلهای زیبا در این باغ، تاب تحمل نگاه کردن را ندارند.
مبادا هیچ کافر را الهی خصم کمفرصت!
به ترک سرفلک دست از سر ما برنمیدارد
هوش مصنوعی: به هیچوجه نباید اجازه دهیم که دشمنان با فرصتطلبی بر ما مسلط شوند و ما را از مسیر خود منحرف کنند. آنها هرگز از تلاشهای خود برای سوءاستفاده و ضربه زدن به ما دست نخواهند کشید.
به می اصلاح سودا میکنم هرچند میدانم
که خامی را ز عنبر جوش دریا برنمیدارد
هوش مصنوعی: من در تلاش هستم تا با نوشیدن شراب، افکار و احساسات آشفتهام را درست کنم، هرچند خوب میدانم که حتی بهترین شراب هم نمیتواند فرد نادان را از بدیهایش نجات دهد.
ز نامردان به مردان زال دنیا بیشتر پیچد
که دست از دامن یوسف زلیخا بر نمیدارد
هوش مصنوعی: دنیای ما بیشتر از آدمهای نامرد، تحت تاثیر مردان بزرگ قرار میگیرد و آنان همیشه نسبت به شخصی مثل یوسف زلیخا وابستگی و پیوند عمیق دارند.
بدان هرگز نمیگردند خوب از صحبت نیکان
ز سوزن تنگچشمی قرب عیسی برنمیدارد
هوش مصنوعی: هرگز خوبان از نیکان دور نمیشوند و حسادت و تنگنظری نمیتواند آنها را از مقام و منزلتشان دور کند.
وطن هر چند دلگیر است بر غربت شرف دارد
به آهن، دل شرار از سنگ خارا برنمیدارد
هوش مصنوعی: وطن هر چند که احساسی غمانگیز دارد، اما هنوز بر بیگانگی برتری دارد. دل پرشور از جنس سنگ نمیتواند از سنگ سخت جدا شود.
تو میاندیشی از خار ملامت، ورنه صاحبدل
نیارد در نظر تا خار را پا برنمیدارد
هوش مصنوعی: تو فکر میکنی که انتقادات و سخنان منفی به تو آسیب میزند، در حالی که فرد آگاه و با درک، اصلاً به این چیزها اهمیت نمیدهد و به وجود خاری که ممکن است به پاهایش آسیب بزند، توجهی نمیکند.
اگرچه دامن ما بر فلک چون ابر میساید
همان خار علایق دست از ما برنمیدارد
هوش مصنوعی: اگرچه ما به بلندای آسمانها میرسیم و همچون ابرها پرواز میکنیم، اما این محبتها و وابستگیها همچنان نمیگذارند ما از زمین جدا شویم.
به هر نقش و نگاری کی مقید میشود صائب؟
دلی کز سرکشی عبرت ز دنیا برنمیدارد
هوش مصنوعی: آیا میتوان دلی را پیدا کرد که به صورت ثابت و مشخصی از زیباییهای دنیا متاثر شود؟ دلی که با طغیان و سرکشیاش، درس عبرتی از دنیا نگیرد.
حاشیه ها
1399/08/03 09:11
سیـنا ---
سلام کسی تناسب مثال این بیت را توضیح میدهد؟
وطن هرچند دلگیر است بر غربت شرف دارد
« به آهن، دل شرار از سنگ خارا بر نمی دارد»
1403/01/26 16:03
سیده فاطمه حسینی
سلام فکر می کنم به این صورت است:
انسان در وطن = شرار در سنگ خارا
غربت= خارج شدن شرار از سنگ به وسیلۀ آهن
شرار (جرقه آتش) در درون سنگ است که پس از برخورد با سنگ دیگر و یا آهن آشکار می شود. می گوید ماندن در وطن شرف دارد بر غربت همان طور که شرار آتش از سنگ خارا دل بر نمی دارد. و در درون آن نهفته است.