غزل شمارهٔ ۲۸۳
آسمان را خانه زنبور می دانیم ما
انجمش را دیده های شور می دانیم ما
نشأه سرشار در میخانه افلاک نیست
صبح را خمیازه مخمور می دانیم ما
جز فضای دل، به زیر آسمان هر جا که هست
تنگتر از چشم تنگ مور می دانیم ما
نعمت الوان ندارد غیر خون خوردن ثمر
قدر نان خشک و آب شور می دانیم ما
هر که می پوشد ز بیداری نظر دلهای شب
در طریق معرفت شبکور می دانیم ما
ذره ای خالی ازان خورشید عالمسوز نیست
لاله را فانوس شمع طور می دانیم ما
چون برون آرد شراب لعل ما را از خمار؟
خون دل را باده کم زور می دانیم ما
هر سفالی را که از آبش دلی گردد خنک
به ز چینی خانه فغفور می دانیم ما
می کشد ما را کجی در خاک و خون چون تیغ کج
راستی را رایت منصور می دانیم ما
دیده ما از رخ مستور روشن می شود
چهره بی شرم را بی نور می دانیم ما
گرچه ما با ماه کنعان زیر یک پیراهنیم
از حیا خود را همان مهجور می دانیم ما
ساده لوحی بین، که خود را با کمال اختیار
از غلط بینی همان مجبور می دانیم ما
با دل مجروح ما هر کس خنک بر می خورد
بی تکلف، مرهم کافور می دانیم ما
هر که بر عیب کسان دارد نظر از عیب خویش
گر سراپا چشم باشد، کور می دانیم ما
خانه هر دل که از سیلاب بی زنهار عشق
می شود زیر و زبر، معمور می دانیم ما
دیده ما چون شود روشن ز دیدار بهشت؟
زال دنیا را ز مستی حور می دانیم ما
چشم ما از سرمه توحید تا روشن شده است
سنگلاخ این جهان را طور می دانیم ما
نیست صائب در نگاه گرم ما را اختیار
این کشش از جانب منظور می دانیم ما
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آسمان را خانه زنبور می دانیم ما
انجمش را دیده های شور می دانیم ما
هوش مصنوعی: ما آسمان را به عنوان محل زندگی زنبورها میشناسیم و ستارههایش را نشانههای شوری و شگفتی میدانیم.
نشأه سرشار در میخانه افلاک نیست
صبح را خمیازه مخمور می دانیم ما
هوش مصنوعی: تمایل به نوشیدن و خوش گذرانی در میخانه، باعث میشود که ما صبح را به مانند حالتی گیجی و مستی تصور کنیم. به عبارتی، صبح را از چشمانداز شادابی و سرخوشی مینگریم و آن را تحت تأثیر احوال و احساسات خود میفهمیم.
جز فضای دل، به زیر آسمان هر جا که هست
تنگتر از چشم تنگ مور می دانیم ما
هوش مصنوعی: هیچ جایی در زیر آسمان به اندازه فضایی که در دل داریم، جا برای زندگی نمییابد. ما با چشم خود میبینیم که همه جا محدود و تنگتر از آن است که لازم داریم.
نعمت الوان ندارد غیر خون خوردن ثمر
قدر نان خشک و آب شور می دانیم ما
هوش مصنوعی: زندگی با تمام زیباییها و رنگارنگیهایش، تنها زمانی ارزشمند است که از درد و سختیها نشأت گرفته باشد. ما ارزش واقعی چیزهای ساده مانند نان خشک و آب شور را درک میکنیم و میدانیم که اینها در شرایط دشوار بسیار با ارزشتر میشوند.
هر که می پوشد ز بیداری نظر دلهای شب
در طریق معرفت شبکور می دانیم ما
هوش مصنوعی: هر کسی که در بیداری به جان و دل دیگران توجه کند، در مسیر شناخت و آگاهی از حقایق دنیا قرار دارد و ما این را به خوبی میدانیم.
ذره ای خالی ازان خورشید عالمسوز نیست
لاله را فانوس شمع طور می دانیم ما
هوش مصنوعی: هیچ ذرهای وجود ندارد که از روشنایی خورشید بزرگ خالی باشد. ما این لاله را مانند فانوس شمع در کوه طور میدانیم.
چون برون آرد شراب لعل ما را از خمار؟
خون دل را باده کم زور می دانیم ما
هوش مصنوعی: وقتی ما را از حالت مستی بیرون میآورد، دیگر شراب قرمز رنگش چه تاثیری دارد؟ ما خون دل را مثل نوشیدنی ضعیف میدانیم.
هر سفالی را که از آبش دلی گردد خنک
به ز چینی خانه فغفور می دانیم ما
هوش مصنوعی: هر سفالی که از آب ساخته میشود و دلش را خنک میکند، برای ما از تمام ظروف چینی با ارزشی بیشتر است.
می کشد ما را کجی در خاک و خون چون تیغ کج
راستی را رایت منصور می دانیم ما
هوش مصنوعی: ما را به سمت نابودی میکشاند کجرویها و فساد، مانند یک تیغ کج که نمیتواند راست بزند. ولی ما همچنان با ایمان به حقیقت و عدالت، پیرو رایت و پرچم منصور هستیم.
دیده ما از رخ مستور روشن می شود
چهره بی شرم را بی نور می دانیم ما
هوش مصنوعی: چشم ما از چهره پنهان روشنی میگیرد و ما چهره بیشرم را بدون نور میدانیم.
گرچه ما با ماه کنعان زیر یک پیراهنیم
از حیا خود را همان مهجور می دانیم ما
هوش مصنوعی: هرچند که ما با معشوق خود که زیبا و دلرباست، در یک مکان و در یک پیراهن هستیم، اما به خاطر حیا و شرم، خود را بیگانه و دور از او احساس میکنیم.
ساده لوحی بین، که خود را با کمال اختیار
از غلط بینی همان مجبور می دانیم ما
هوش مصنوعی: سادهلوحی را تصور کن که با ارادهی کامل، خود را از اشتباهاتش میپندارد، در حالی که ما او را مانند فردی میدانیم که مجبور به این کار است.
با دل مجروح ما هر کس خنک بر می خورد
بی تکلف، مرهم کافور می دانیم ما
هوش مصنوعی: هر کسی که به راحتی و بدون زحمت به دل ما نزدیک میشود و احساس خوبی در ما ایجاد میکند، برای ما مانند داروی آرامبخش و تسکیندهندهای است که زخمهایمان را التیام میبخشد.
هر که بر عیب کسان دارد نظر از عیب خویش
گر سراپا چشم باشد، کور می دانیم ما
هوش مصنوعی: اگر کسی فقط به عیبهای دیگران توجه کند و خود را نبیند، حتی اگر به تمام وجودش به دیگران خیره باشد، ما او را نابینا میدانیم.
خانه هر دل که از سیلاب بی زنهار عشق
می شود زیر و زبر، معمور می دانیم ما
هوش مصنوعی: خانه هر قلبی که به خاطر عشق به خطر میافتد و دستخوش تغییرات میشود، ما آن را پاک و سرزنده میدانیم.
دیده ما چون شود روشن ز دیدار بهشت؟
زال دنیا را ز مستی حور می دانیم ما
هوش مصنوعی: چگونه میتوانیم چشمانمان را از دیدن زیباییهای بهشت روشن کنیم؟ در حالی که ما زیباییهای دنیا را از سر مستی و فریفتگی حور تعرف میکنیم.
چشم ما از سرمه توحید تا روشن شده است
سنگلاخ این جهان را طور می دانیم ما
هوش مصنوعی: چشم ما به وسیله نور توحید روشن شده است و به همین خاطر، ما را درک و تصور عمیقتری از دشواریهای این جهان بدست آمده است.
نیست صائب در نگاه گرم ما را اختیار
این کشش از جانب منظور می دانیم ما
هوش مصنوعی: ما در نگاه پرحرارت خود هیچ اختیاری نداریم و این کشش و جذابیت را از جانب معشوق میدانیم.