غزل شمارهٔ ۲۴۵
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۴۵ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
حاشیه ها
سلام
دوستان یکی می تونه بیت یکی مونده به آخر رو با اعراب گذاری و معنی بنویسه
ممنون میشم
درود
ناز پَرْوَرْدِ خرام ِ قامت ِ رعنای اوست
برنمی خیزد به تعظیم ِقیامت، گرد ِ ما
منظور از طالب در بیت پایانی حضرت طالب آملی ست یکی از شاعران توانای سبک هندی
سلام خدمت اهالی صفحه ی محترم گنجور، غزل بسیار روان و سرشار از معانیست جناب صائب بخوبی توانستند در این غزل حال دلشان را به خواننده منتقل سازند ؛
افسردگی و سرد مزاجی ای که حتی اندام منبع گرمی زمین که "خورشید" باشد را میلرزاند از سوز آه ، :کوهی" که کمر می دزدد از شدت تحمل آنهمه درد(و کمر دزدیدن طبق لغتنامه ی علامه دهخدا بمعنای از زیر بار شانه خالی کردن و کنایت از خود را از انجام کاری کنار کشیدن است.)
حاصل زندگی اش را به "میوه" ای تعبیر میکند که از این سست رگی و سست ریشه گی درخت (که درخت همان اصل زندگی باشد) بی فایده است و در مصرع بعدی ضد کلمه "خام" را می آورد و میگوید "پختگی" ما و زندگی ما از شدت تجربیات تلخ اگرچه پخته است اما روی ما زرد و نزار است چونان زردی آتش.
زیبا میگوید بیت بعدی را که مردان خدا حتی اگر در راه عقیده شان شکست هم بخورند باز هم در تاریخ پیروز اند چرا که عاشقان صدیق در شکست هم پیروزند چنانکه مولانا جلال الدین در دفتر پنجم مثنوی میفرمایند؛
هر که پایندان وی شد وصل یار
او چه ترسد از شکست و کارزار
سپس صائب باز سخن از آه غم آلودش میگوید اما این بار برخلاف بیت اول که آهش سرد بود و خورشید را میلرزاند این بار آتشین و جگر سوز است و گلستان روزگار که توامان با خار است [شاید هم اشاره به بردا و سلاما و گلستان ابراهیم علیه السلام دارد] هر خاری چونان تیر آتش دار که مانند مژه های انسانی که گریسته آتش بر این گلزار میزند.
بازی "نردی" که راه می اندازد در بیت بعدی تماشا چی دارد اما تماشاگران از رقص غم آلود این تاس و مهره های نردش تماشاهای "رنگین" و بسا که منظور رنگ خون است دارند.
دامن "مجنون" را هم میگیرد در این غزل و پایش را به این دشت پر از گل که گلهایش را مدیون خرامیدن "آهوان" اش هست باز کرده و روی مجنون را به سوی "حی" که همان قبیله ی کوچک را گویند میگرداند چنانکه شیخ اجل سعدی نیز در باب کلمه مجنون و حی در بوستان شریفشان میفرمایند؛
به مجنون یکی گفت کای نیک پی
چه بودت که دیگر نیایی به حی .
در بیت بعدی هنوز در خرامیدن آهو که یادآور راه رفتن و قد "رعنا" ی نگار است به سر میبرد مقدمه میشود برای اشاره به غزل دهم کلیات جناب طالب آملی که طالب جان آملی فرموده اند ؛
بسکه بر بستر گران شد جسم غم پرورد ما
بعد مرگ از خاک، معشوقانه خیزد گرد ما
و میگوید که ای جناب طالب آملی ! صائب آنقدر غرق در ناز و عشوه ی دلدار محو و افتان است که قیامت هم نمیتواند برخیزاندش.
برقرار باشید و سلامت.
درود و خسته نباشید.
میخواستم بدونم چرا هیچ صفحهای در وبگاه دربارهی طالب آملی نداریم ؟

صائب