گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۵۳

کاوش مژگان او دل را قیامت زار کرد
خون گرم این مست خواب آلود را بیدار کرد
صفحه آیینه از زنگ کدورت ساده بود
عکس طوطی این افق را مشرق زنگار کرد
چون زنم مژگان به یکدیگر، که مژگان مرا
حیرت گلزار او خار سر دیوار کرد
می شود پیراهن تن یوسف گم کرده را
هر که چشم خویش را از گریه چون دستار کرد
در زبان هیچ کس زخم زبان نگذاشتم
جلوه مجنون من این دشت را بی خار کرد
چند باشی در شکست کارم ای گردون، بس است
استخوانم را هجوم زخم جوهردار کرد
سخت طفلانه است جوی شیر آوردن زسنگ
کوهکن بیهوده جان را در سر این کار کرد
(من که باشم تا نمایم صورت احوال خود؟
حیرت رخسار او آیینه را ستار کرد)
من که صائب در وطن حال غریبان داشتم
چون تواند درد غربت در دل من کار کرد؟

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کاوش مژگان او دل را قیامت زار کرد
خون گرم این مست خواب آلود را بیدار کرد
هوش مصنوعی: چشم‌های او مانند طوفانی دل را ناآرام کرده و عشق و احساسات عمیق را در وجودم به وجود آورده است. این عشق، خواب و حال خوش را از من گرفته و مرا بیدار کرده است.
صفحه آیینه از زنگ کدورت ساده بود
عکس طوطی این افق را مشرق زنگار کرد
هوش مصنوعی: صفحه‌ی آینه به خاطر زنگ‌زدگی و کدورتش خالی و بی‌زمینه است، اما تصویر طوطی در این افق را زنگار به رنگ مشرقی و زیبا درآورده است.
چون زنم مژگان به یکدیگر، که مژگان مرا
حیرت گلزار او خار سر دیوار کرد
هوش مصنوعی: وقتی که مژگانم را به هم می‌زنم، باعث می‌شود که زیبایی‌های دنیا مرا در حیرت و شگفتی فرو برد و حتی مانند خاری که بر دیوار است، بر سر راهم قرار دهد.
می شود پیراهن تن یوسف گم کرده را
هر که چشم خویش را از گریه چون دستار کرد
هوش مصنوعی: هر کسی که بتواند اشک‌هایش را کنترل کند و به آرامش برسد، می‌تواند پیراهن گم‌شده‌ی یوسف را بیابد.
در زبان هیچ کس زخم زبان نگذاشتم
جلوه مجنون من این دشت را بی خار کرد
هوش مصنوعی: من هیچ وقت در گفتگوهایم به کسی آسیب نزدم و این شوق و دیوانگی من باعث شده که این دشت به زیبایی و بدون زحمت جلوه کند.
چند باشی در شکست کارم ای گردون، بس است
استخوانم را هجوم زخم جوهردار کرد
هوش مصنوعی: ای روزگار، تا کی باید در مشکلات من شریک باشی؟ دیگر بس است، زخم‌های دلخراش که به من زده‌ای، استخوان‌هایم را تحت فشار قرار داده است.
سخت طفلانه است جوی شیر آوردن زسنگ
کوهکن بیهوده جان را در سر این کار کرد
هوش مصنوعی: آوردن شیر از سنگ، کار بسیار دشواری است و مانند این است که تلاش بیهوده‌ای باشد. در واقع، مثل یک کودک است که به دنبال چیزی غیر ممکن می‌گردد و جانش را در این راه هدر می‌دهد.
(من که باشم تا نمایم صورت احوال خود؟
حیرت رخسار او آیینه را ستار کرد)
هوش مصنوعی: من کی هستم که بخواهم حال و احوال خود را نشان دهم؟ حیرت چهره‌اش به قدری زیاد است که حتی آینه هم نمی‌تواند آن را خوب نشان دهد.
من که صائب در وطن حال غریبان داشتم
چون تواند درد غربت در دل من کار کرد؟
هوش مصنوعی: من که در وطن خود احساس غریبگی می‌کردم، چگونه ممکن است درد غربت در دل من تأثیری نداشته باشد؟