غزل شمارهٔ ۲۲۷۷
لب هیچ و دهان هیچ و کمر هیچ و میان هیچ
چون بید ندارد ثمر آن سرو روان هیچ
اندیشه جمعیت دل فکر محال است
شیرازه نگیرد به خود اوراق خزان هیچ
در چشم جهان ریخت نمک صبح قیامت
چشم تو نشد سیر ازین خواب گران هیچ
چون تاک درین باغچه چندان که گرستم
نگشود مرا عقده ای از رشته جان هیچ
هر چند که دندان تو از خوردن نان ریخت
حرص تو نشد سیر ز اندیشه نان هیچ
همچشم حبابم که ازین بحر گهرخیز
غیر از سخن پوچ ندارم به دهان هیچ
جز گریهٔ بیحاصل و جز نالهٔ افسوس
نگشود مرا از دل و چشم نگران هیچ
با خصم زبون پنجه زدن نیست ز مردی
صائب سخن چرخ میاور به زبان هیچ
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
لب هیچ و دهان هیچ و کمر هیچ و میان هیچ
چون بید ندارد ثمر آن سرو روان هیچ
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی اشاره دارد که در آن ظاهراً چیزی وجود ندارد، اما در واقع نشانهای از زنده بودن و حس حیات در آن وجود دارد. به عبارت دیگر، هر آنچه که به نظر میرسد بیفایده یا بیثمر باشد، میتواند در عمق خود حسی از زندگی و زیبایی داشته باشد.
اندیشه جمعیت دل فکر محال است
شیرازه نگیرد به خود اوراق خزان هیچ
هوش مصنوعی: اندیشه و فکر جمعیت به صورت مجزا نمیتواند به نتیجهای دست یابد، همانطور که ورقهای خزان هرگز نمیتوانند به هم پیوسته و مرتب شوند.
در چشم جهان ریخت نمک صبح قیامت
چشم تو نشد سیر ازین خواب گران هیچ
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که حتی در روز قیامت و در برابر تمامی زیباییها و حقایق، چشم تو از دیدن و درک این واقعیتها سیراب نمیشود و همچنان در خواب غفلت باقی میماند. نمک صبح قیامت، به معنای تلخی و سختی آن روز، نشاندهنده این است که باوجود بیدار شدن و فهم درست امور، همچنان انسان در خواب و بیخبر از حقیقت باقی میماند.
چون تاک درین باغچه چندان که گرستم
نگشود مرا عقده ای از رشته جان هیچ
هوش مصنوعی: در باغچه، مانند تاکی که به آن توجهی نمیشود، من همواره در درونم احساس گرسنگی و نیاز دارم، اما هیچ چیزی از راز زندگیام به من روشن نمیشود.
هر چند که دندان تو از خوردن نان ریخت
حرص تو نشد سیر ز اندیشه نان هیچ
هوش مصنوعی: با وجود اینکه دندانهای تو به خاطر خوردن نان خراب شدهاند، اما طمع و ولع تو از فکر کردن به نان هیچگاه سیر نمیشود.
همچشم حبابم که ازین بحر گهرخیز
غیر از سخن پوچ ندارم به دهان هیچ
هوش مصنوعی: من همچون حبابی هستم که از این دریا که پر از گوهر است، جز سخنان بیارزش چیزی در دهان ندارم.
جز گریهٔ بیحاصل و جز نالهٔ افسوس
نگشود مرا از دل و چشم نگران هیچ
هوش مصنوعی: جز اشکهای بیفایده و آه حسرت هیچ چیز نتوانست دل و چشم نگران من را تسکین دهد.
با خصم زبون پنجه زدن نیست ز مردی
صائب سخن چرخ میاور به زبان هیچ
هوش مصنوعی: با دشمن ضعیف بحث و جدل نکن، زیرا مردانگی در این نیست. به زبان خود هرگز سخن بیهودهای نزن.

صائب