گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲۷۵

لب پیاله گزیدی سر از خمار مپیچ
گلی ز شاخ شکستی قدم زخار مپیچ
حریف خنده دریاکشان نخواهی شد
چو موجهای شلاین به هر کنار مپیچ
چه گوهری ز کفش رفته است می داند
به چوب تاک مگویید همچو مار مپیچ
مگوی راز نهان را به دل که رسوایی است
میانه گل کاغذ زر شرار مپیچ
اگر جراحت خود مشکسود می خواهی
سر از اطاعت آن زلف مشکبار مپیچ
سیاه کاسه چه داند که زرفشانی چیست
ز شوق داغ به دامان لاله زار مپیچ
حدیث زلف به پایان نمی رسد صائب
سخن دراز مکن، بر حدیث مار مپیچ

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

لب پیاله گزیدی سر از خمار مپیچ
گلی ز شاخ شکستی قدم زخار مپیچ
هوش مصنوعی: لب پیاله را بوسیدی و سر را از خمار (سکر) برنگردان، چون گلی که از شاخه‌ای شکسته شده، قدم‌هایت را به زحمت می‌کشانی.
حریف خنده دریاکشان نخواهی شد
چو موجهای شلاین به هر کنار مپیچ
هوش مصنوعی: تو هرگز نمی‌توانی مانند امواج دریا که به هر سو حرکت می‌کنند، رقیب خنده‌شوید.
چه گوهری ز کفش رفته است می داند
به چوب تاک مگویید همچو مار مپیچ
هوش مصنوعی: به چه چیز ارزشمندی که از دست رفته آگاه باشید، پس چرا مانند مار به دور آن پیچیده می‌شوید و حرف می‌زنید؟
مگوی راز نهان را به دل که رسوایی است
میانه گل کاغذ زر شرار مپیچ
هوش مصنوعی: رازهای پنهانت را در دل نگه‌دار، چون افشای آن رسوایی به همراه دارد. مانند اینکه در میان گل، کاغذ زرین را جمع نکن، چرا که آتش در آن نهفته است.
اگر جراحت خود مشکسود می خواهی
سر از اطاعت آن زلف مشکبار مپیچ
هوش مصنوعی: ا گر می‌خواهی جراحتی را که داری تحمل کنی، نباید خودت را از زیر بار محبت آن زلف دلربا رها کنی.
سیاه کاسه چه داند که زرفشانی چیست
ز شوق داغ به دامان لاله زار مپیچ
هوش مصنوعی: سیاه‌کاسه، نمی‌داند که چه چیزهایی در دل دیگران نهفته است. از روی شوق، به دامان گلزارها نچرخ، چون در آنجا غم و درد نهفته است.
حدیث زلف به پایان نمی رسد صائب
سخن دراز مکن، بر حدیث مار مپیچ
هوش مصنوعی: صحبت درباره زیبایی و رازهای موها هرگز تمام نمی‌شود، پس نیازی نیست که خیلی زیاده‌گویی کنی. در مورد پیچیدگی موضوعات بدون فایده صحبت نکن.