گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲۶۷

داغ ما نیست به دلسوزی یاران محتاج
نبود آتش خورشید به دامان محتاج
نه ز نقص است اگر خال ندارد دهنش
نیست آن کان ملاحت به نمکدان محتاج
چشم بد دور ز رخسار عرقناک تو باد!
که مرا کرد به صد دیده حیران محتاج
حسن را شرم ز آفات نگه می دارد
نبود چهره مریم به نگهبان محتاج
نشود جمع به هم نعمت و دندان هرگز
که صدف در دل دریاست به دندان محتاج
سر خود گیر ز درگاه بهشت ای رضوان
که در اهل کرم نیست به دربان محتاج
عجز آنجا که کند قدرت خود را ظاهر
به مددکاری مورست سلیمان محتاج
در دل ابر چه خون تلخی دریا که نکرد
نشود هیچ کریمی به لئیمان محتاج!
می توان یافت که فهمیده نمی گوید حرف
هر که باشد به سخن فهمی یاران محتاج
دل دیوانه ما بی دف و نی در رقص است
شور ما نیست به این سلسله چندان محتاج
دیده سیر مدارید توقع ز جهان
که سپهرست ز خورشید به یک نان محتاج
صائب البته سخنگو طرفی می خواهد
لب خاموش نباشد به سخندان محتاج

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

داغ ما نیست به دلسوزی یاران محتاج
نبود آتش خورشید به دامان محتاج
هوش مصنوعی: درد و رنج ما به توجه و حمایت دیگران نیاز ندارد؛ آتش عشق ما خود به خود و به قوت خود در درون ما شعله‌ور است و نیازی به کمک از بیرون ندارد.
نه ز نقص است اگر خال ندارد دهنش
نیست آن کان ملاحت به نمکدان محتاج
هوش مصنوعی: اگر دهان او خالی از نقص باشد، اشکالی ندارد. چرا که زیبایی و جذابیت او را به نمکدان نیازی نیست.
چشم بد دور ز رخسار عرقناک تو باد!
که مرا کرد به صد دیده حیران محتاج
هوش مصنوعی: دور باد چشم‌های بد از چهره‌ی پر از عرق تو! چه کار کردی که با دیدن تو، من با صد چشم حیران و نیازمند شدم.
حسن را شرم ز آفات نگه می دارد
نبود چهره مریم به نگهبان محتاج
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت، به دلیل شرم و احتیاطی که از آسیب‌های ممکن دارد، محافظت می‌شود و نیازی به نگهبان ندارد، همان‌طور که چهره مریم به این نگهبانی احتیاج ندارد.
نشود جمع به هم نعمت و دندان هرگز
که صدف در دل دریاست به دندان محتاج
هوش مصنوعی: هرگز نعمت و توانایی‌ها به یکدیگر نمی‌پیوندند، زیرا همچون صدفی که در دل دریا قرار دارد و به دندان نیاز دارد، برخی از فرصت‌ها و نعمت‌ها به تنهایی و به دور از یکدیگر نمی‌توانند وجود داشته باشند.
سر خود گیر ز درگاه بهشت ای رضوان
که در اهل کرم نیست به دربان محتاج
هوش مصنوعی: ای رضوان، از درگاه بهشت دور شوید و خود را از آنجا دور نگه دارید، زیرا اهل فضیلت و کرم نیازی به خدمتکار ندارند.
عجز آنجا که کند قدرت خود را ظاهر
به مددکاری مورست سلیمان محتاج
هوش مصنوعی: ناتوانی در جایی خود را نشان می‌دهد که قدرت به جای خود را بروز می‌دهد. در اینجا، حتی مورچگی نیاز به کمک سلیمان را دارد، که نشان از ضعف و نیاز است.
در دل ابر چه خون تلخی دریا که نکرد
نشود هیچ کریمی به لئیمان محتاج!
هوش مصنوعی: در دل ابر، دریا گویی از غم و تلخی پر شده است و هیچ فرد شریف و بزرگواری به افراد پست و بی‌مقدار نیاز نخواهد داشت.
می توان یافت که فهمیده نمی گوید حرف
هر که باشد به سخن فهمی یاران محتاج
هوش مصنوعی: هر کسی نمی‌تواند درست و منطقی صحبت کند و برای بیان نظرهای عاقلانه‌اش به دوستانی که درک خوبی دارند، نیازمند است.
دل دیوانه ما بی دف و نی در رقص است
شور ما نیست به این سلسله چندان محتاج
هوش مصنوعی: دل دیوانه ما بدون نیاز به ساز و آوا در حال رقص و شوق است و هیجان ما به این ترتیب خاص وابسته نیست.
دیده سیر مدارید توقع ز جهان
که سپهرست ز خورشید به یک نان محتاج
هوش مصنوعی: هیچ انتظار نداشته باشید که دنیا همیشه به خواسته‌هایتان پاسخ دهد، زیرا همچون آسمان، به یک خورشید وابسته است و به چیزهای کوچک و ناچیز نیاز دارد.
صائب البته سخنگو طرفی می خواهد
لب خاموش نباشد به سخندان محتاج
هوش مصنوعی: صائب به این اشاره دارد که برای بیان از کسی که سکوت کرده است، شاید احتیاج به گفتگو با کسی دیگر باشد. در واقع، هر سخن‌گویی برای بیان حرف‌هایش، به یک مخاطب و فضایی برای بیان نیاز دارد و اگر کسی خاموش باشد، نمی‌تواند با آن سخن بگوید.