گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۸۷

محو دیدارم و دیدار نمی دانم چیست
بی دل و دینم و دلدار نمی دانم چیست
شبنمی نیست درین باغ به محرومی من
که قماش گل رخسار نمی دانم چیست
دهنی تلخ نکردم ز شکایت هرگز
باعث رنجش دلدار نمی دانم چیست
خط شناسان نتوانند به مضمون پرداخت
هیچ مضمون خط یار نمی دانم چیست
از سر خود خبرم نیست ز بی پروایی
مغز آشفته و دستار نمی دانم چیست
درد جانکاه من این است که با چندین درد
آرزوی دل بیمار نمی دانم چیست
محرمی نیست به جز چاه ذقن راز مرا
همدمی غیر لب یار نمی دانم چیست
خانه هستیم از خواب گران دربسته است
چشم باز و دل بیدار نمی دانم چیست
بهره از صنعت خود نیست چو حلاج مرا
بالشی غیر سر دار نمی دانم چیست
از شکرخند گلش شیر جگر می بازد
خار این وادی خونخوار نمی دانم چیست
خودفروشی نبود پیشه من چون دگران
گرمی و سردی بازار نمی دانم چیست
کشش بحر چو سیلاب دلیل است مرا
رهبر و قافله سالار نمی دانم چیست
با دل من که چو آیینه به دشمن صاف است
سبب خصمی زنگار نمی دانم چیست
نیست در آینه حیرت من نقش دویی
زشت و زیبا و گل و خار نمی دانم چیست
جای رحم است به بی حاصلی من صائب
همه تن چشمم و دیدار نمی دانم چیست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

محو دیدارم و دیدار نمی دانم چیست
بی دل و دینم و دلدار نمی دانم چیست
هوش مصنوعی: غرق در تماشای محبوبم هستم و نمی‌دانم این دیدار چه معنی دارد. بی‌دل و ایمان شده‌ام و نمی‌دانم محبوبم چه کسی است.
شبنمی نیست درین باغ به محرومی من
که قماش گل رخسار نمی دانم چیست
هوش مصنوعی: در این باغ هیچ شبنمی وجود ندارد که نشان‌دهنده‌ی بی‌مهر و تنهایی من باشد و من نمی‌دانم جنس گل روی صورتش چیست.
دهنی تلخ نکردم ز شکایت هرگز
باعث رنجش دلدار نمی دانم چیست
هوش مصنوعی: هرگز زبان به شکایت و گلایه نمی‌زنم، زیرا نمی‌خواهم دل محبوبم ناراحت شود و نمی‌دانم دلیل این احساس چیست.
خط شناسان نتوانند به مضمون پرداخت
هیچ مضمون خط یار نمی دانم چیست
هوش مصنوعی: خطاطان و استادان از بیان معنای این نوشته ناتوانند، زیرا هیچ زبانی نمی‌تواند مفهوم دل‌انگیز و خاصی که در خط یار وجود دارد را به طور کامل درک کند.
از سر خود خبرم نیست ز بی پروایی
مغز آشفته و دستار نمی دانم چیست
هوش مصنوعی: من از حال خود آگاهی ندارم. در نتیجه، به خاطر رفتاری بی‌پروا، ذهنم در هم ریخته است و نمی‌دانم که وضعیت و شرایط من چه خواهد بود.
درد جانکاه من این است که با چندین درد
آرزوی دل بیمار نمی دانم چیست
هوش مصنوعی: درد عمیق و سخت من این است که با وجود چندین درد، نمی‌دانم آرزوی دل بیمارم چیست.
محرمی نیست به جز چاه ذقن راز مرا
همدمی غیر لب یار نمی دانم چیست
هوش مصنوعی: هیچ کس را نمی شناسم که به راز من آگاه باشد، جز چاه ذقن. و نمی دانم همدمی غیر از لب یار چیست.
خانه هستیم از خواب گران دربسته است
چشم باز و دل بیدار نمی دانم چیست
هوش مصنوعی: ما در خانه‌ای زندگی می‌کنیم که درهای آن بسته است و از خواب عمیق بیرون نیامده‌ایم. در حالی که چشمانمان باز است و دل‌مان بیدار، نمی‌دانم چه چیزی باعث این وضعیت شده است.
بهره از صنعت خود نیست چو حلاج مرا
بالشی غیر سر دار نمی دانم چیست
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم از هنر و مهارتم بهره ببرم، زیرا مانند حلاج که به درک عمیق وجود مشغول است، تنها چیزی که می‌توانم بر سر بگذارم، بالشی است که هیچ معنایی برایم ندارد.
از شکرخند گلش شیر جگر می بازد
خار این وادی خونخوار نمی دانم چیست
هوش مصنوعی: از لبخند شیرین گل، شجاعت و دلیری او آشکار می‌شود، اما نمی‌دانم در این سرزمین خطرناک و بی رحم چه می‌گذرد.
خودفروشی نبود پیشه من چون دگران
گرمی و سردی بازار نمی دانم چیست
هوش مصنوعی: من همیشه خودم را به فروش نگذاشته‌ام مانند دیگران، و از نوسانات و تغییرات حال و هوای بازار بی‌خبرم.
کشش بحر چو سیلاب دلیل است مرا
رهبر و قافله سالار نمی دانم چیست
هوش مصنوعی: جذر و مد دریا مانند سیلاب است و این خود به من نشان می‌دهد که چه چیزی مرا به جلو می‌برد؛ اما نمی‌توانم بگویم که رهبر یا راهنمای من چیست.
با دل من که چو آیینه به دشمن صاف است
سبب خصمی زنگار نمی دانم چیست
هوش مصنوعی: دل من مانند آیینه‌ای است که نسبت به دشمنانش صاف و روشن است، ولی نمی‌دانم چرا باید این روابط تیره و خصمانه باشد.
نیست در آینه حیرت من نقش دویی
زشت و زیبا و گل و خار نمی دانم چیست
هوش مصنوعی: در آینه‌ای که نگاه می‌کنم، هیچ نشانی از دوگانگی و تفاوت‌های زیبا و زشت نیست؛ نمی‌دانم که این وضعیت چه معنایی دارد.
جای رحم است به بی حاصلی من صائب
همه تن چشمم و دیدار نمی دانم چیست
هوش مصنوعی: من به حال بی‌حاصلی خود افسوس می‌خورم. تمام وجودم چشمی است که به انتظار دیدار کسی است، اما نمی‌دانم این دیدار چه معنا و مفهومی دارد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۵۸۷ به خوانش فاطمه زندی