گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۴۰

عشق بیتابی ذرات جهان را سبب است
زردی چهره خورشید ز درد طلب است
یک زمان بی دم گرم و نفس سرد مباش
که ز انفاس، همین یک دو نفس منتخب است
مگشا لب به شکرخند که در عالم درد
رخنه مملکت دل، دم صبح طرب است
چون صدف هر که به دریوزه دهن باز کند
گرچه در آب گهر غوطه زند، خشک لب است
دل ز بیداری شب، زنده جاوید شود
چشمه خضر نهان در ته دامان شب است
ماه و خورشید بود شمع ته دامانش
سر زلفی که سیه روزی ما را سبب است
سبز تلخی نتوان یافت به شیرینی تو
گوشه چشم ترا چاشنی کنج لب است
چه کند صائب مسکین نگدازد چون موم؟
روزگاری است که دربند گران ادب است

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشق بیتابی ذرات جهان را سبب است
زردی چهره خورشید ز درد طلب است
هوش مصنوعی: عشق باعث بی‌قراری همه موجودات جهان می‌شود و احساس درد و حسرتی که در دل دارد، باعث می‌شود چهره خورشید زرد و محزون به نظر برسد.
یک زمان بی دم گرم و نفس سرد مباش
که ز انفاس، همین یک دو نفس منتخب است
هوش مصنوعی: مدت زمانی را بدون گرمی و محبت نگذار، چرا که از نفس‌های ما تنها همین چند نفس ویژه و ارزشمند است.
مگشا لب به شکرخند که در عالم درد
رخنه مملکت دل، دم صبح طرب است
هوش مصنوعی: دندان‌هایت را به لبخند شیرین مشغول نکن، زیرا در جهانی پر از درد، دل‌تنگی‌ها به هنگام صبح شادابی و خوشی می‌آورد.
چون صدف هر که به دریوزه دهن باز کند
گرچه در آب گهر غوطه زند، خشک لب است
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد به راحتی صحبت کند و در مورد خود یا دیگران تبلیغ کند، حتی اگر در موقعیتی با امکانات و ویژگی‌های خوب قرار داشته باشد، در نهایت اگر محتوا و کیفیت مناسبی نداشته باشد، نمی‌تواند موفق باشد.
دل ز بیداری شب، زنده جاوید شود
چشمه خضر نهان در ته دامان شب است
هوش مصنوعی: دل در شب‌های بیدار و بی‌خواب، زندگی جاودانی پیدا می‌کند. چون چشمه خضر، که نهان و پنهان در زیر سایه شب قرار دارد.
ماه و خورشید بود شمع ته دامانش
سر زلفی که سیه روزی ما را سبب است
هوش مصنوعی: ماه و خورشید مثل شمع در کنار دامن او هستند و اینجا بیان می‌شود که آن سر زلفی که دارد، عامل بدبختی ماست.
سبز تلخی نتوان یافت به شیرینی تو
گوشه چشم ترا چاشنی کنج لب است
هوش مصنوعی: سبز تلخی را نمی‌توان در شیرینی تو پیدا کرد، چرا که زیبایی چشمانت همچون چاشنی‌ای بر لبان توست.
چه کند صائب مسکین نگدازد چون موم؟
روزگاری است که دربند گران ادب است
هوش مصنوعی: صائب مسکین در اینجا به دلیل شرایط سخت و فشارهایی که بر اوست، ناتوان و در سطحی آسیب‌پذیر به نظر می‌رسد، مانند موم که به راحتی ذوب می‌شود. او به وضوح از مشکلات و محدودیت‌های زمانه گلایه دارد و احساس می‌کند که در دنیایی گرفتار شده که در آن به ادب و خوبی‌ها توجه کافی نمی‌شود.