گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۲۸

از زمین اوج گرفته است غباری که مراست
ایمن از سیلی موج است کناری که مراست
چشم پوشیده ام از هر چه درین عالم هست
چه کند سیل حوادث به حصاری که مراست؟
کار زنگار کند با دل چون آینه ام
گرچه هست از دگران نقش و نگاری که مراست
نیست ممکن که مرا پاک نسازد از عیب
از سر زانوی خود آینه داری که مراست
جان غربت زده را زود به پابوس وطن
می رساند نفس برق سواری که مراست
دارد از گلشن فردوس مرا مستغنی
زیر بال و پر خود باغ و بهاری که مراست
نیست از خاک گرانسنگ به دل قارون را
بر دل از رهگذر جسم غباری که مراست
خضر را می کند از چشمه حیوان دلسرد
در سراپرده شب آب خماری که مراست
ید بیضا سیهی از دل فرعون نبرد
صبح روشن چه کند با شب تاری که مراست؟
حیف و صد حیف که از قحط جگرسوختگان
در دل سنگ شد افسرده، شراری که مراست
گل بی خار ز خار سر دیوار شکفت
تا چها گل کند از بوته خاری که مراست
می کنم خوش دل خود را به تمنای وصال
سایه مرغ هوایی است شکاری که مراست
نیست در عالم ایجاد فضایی صائب
که نفس راست کند مشت غباری که مراست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از زمین اوج گرفته است غباری که مراست
ایمن از سیلی موج است کناری که مراست
هوش مصنوعی: از زمین بالا رفته است غباری که مرا از سیل و طوفان در امان نگه داشته، جایی که آرامش و امنیت برای من فراهم است.
چشم پوشیده ام از هر چه درین عالم هست
چه کند سیل حوادث به حصاری که مراست؟
هوش مصنوعی: من از همه چیزهایی که در این دنیا وجود دارد، چشم پوشیده‌ام. چه فایده دارد که سیل حوادث به حصاری که من دارم، حمله کند؟
کار زنگار کند با دل چون آینه ام
گرچه هست از دگران نقش و نگاری که مراست
هوش مصنوعی: دل من مانند آینه‌ای است که با کار و فعالیت زنگار می‌گیرد. هرچند که در آن آثار و نشانه‌های دیگران هم وجود دارد، اما در نهایت نقش و نگار خاص خودم را دارد.
نیست ممکن که مرا پاک نسازد از عیب
از سر زانوی خود آینه داری که مراست
هوش مصنوعی: امکان ندارد که من از عیب‌ها پاک شوم، چنان‌که تو نمی‌توانی به راحتی از آینه‌ات بپرهیزی.
جان غربت زده را زود به پابوس وطن
می رساند نفس برق سواری که مراست
هوش مصنوعی: نفس سریع و پرشتاب سواری، جان احساس تنهایی و غربت مرا به زودی به وطن می‌رساند.
دارد از گلشن فردوس مرا مستغنی
زیر بال و پر خود باغ و بهاری که مراست
هوش مصنوعی: من را از زیبایی‌های بهشتی بی‌نیاز می‌کند، زیرا زیر سایه‌ی بال و پر خود، باغ و بهاری را دارم که فقط برای من است.
نیست از خاک گرانسنگ به دل قارون را
بر دل از رهگذر جسم غباری که مراست
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که ارزش واقعی به مال و ثروت نیست. قلب بزرگ و پرباری مانند قلب قارون که در دنیا به خاطر ثروتش مشهور بود، در واقع از خاک و غبار تشکیل شده و چیزی بیشتر نیست. این نشان می‌دهد که ارزش‌ها باید در درون انسان‌ها جستجو شود، نه در ظواهر مادی.
خضر را می کند از چشمه حیوان دلسرد
در سراپرده شب آب خماری که مراست
هوش مصنوعی: خضر، که نماد شخصیت دانا و جاودانه است، از چشمه‌ای که حیات‌بخش است ناامید می‌شود و در دل شب با نوشیدنی‌ای که حالم را خراب کرده، در گوشه‌چشمی نشسته است.
ید بیضا سیهی از دل فرعون نبرد
صبح روشن چه کند با شب تاری که مراست؟
هوش مصنوعی: خداوند برای نجات انسان‌ها معجزاتی بزرگ را به پیامبرانش عطا کرده است، اما وقتی آدم‌ها در دلشان تاریکی و کینه باشند، حتی این معجزات هم نمی‌تواند آنها را از سرنوشت تاریکشان نجات دهد. در واقع، اگر قلبی پر از کینه و تاریکی باشد، روشنایی و آگاهی هم نمی‌تواند آن را تغییر دهد.
حیف و صد حیف که از قحط جگرسوختگان
در دل سنگ شد افسرده، شراری که مراست
هوش مصنوعی: متأسفانه، در دل سنگی که پریشان و افسرده است، شعله‌ای که در درون من وجود دارد، به دلیل کمبود افرادی که دچار غم و درد می‌شوند، خاموش شده است.
گل بی خار ز خار سر دیوار شکفت
تا چها گل کند از بوته خاری که مراست
هوش مصنوعی: گلی که بدون خار است از روی دیوار شکوفا شد تا ببینید چه گلی از بوته‌ای پرخاری مانند من می‌تواند بیرون بیاید.
می کنم خوش دل خود را به تمنای وصال
سایه مرغ هوایی است شکاری که مراست
هوش مصنوعی: من دل خوش خود را به آرزوی رسیدن به معشوق مشغول می‌کنم؛ مانند پرنده‌ای که در جستجوی شکار است و سایه‌اش بر من افتاده است.
نیست در عالم ایجاد فضایی صائب
که نفس راست کند مشت غباری که مراست
هوش مصنوعی: در این دنیا، فضایی وجود ندارد که به من اجازه دهد تا کمی از غبار وجودم را کنار بزنم و نفس تازه‌ای بکشم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب