غزل شمارهٔ ۱۳۷۳
هر که عبرت حاصل از اوضاع دنیا کرد و رفت
یوسف خود را درین بازار پیدا کرد و رفت
توده خاکستر گردون مقام عیش نیست
همچو صبح آیینه را باید مصفا کرد و رفت
در قفس برگ اقامت ساختن بی حاصل است
شهپر پرواز می باید مهیا کرد و رفت
در جهان رنگ و بو ماندن نه از روشندلی است
یک نظر شبنم گلستان را تماشا کرد و رفت
در محیط آفرینش از حبابی کم مباش
کز نظر وا کردنی دل را به دریا کرد و رفت
در شکست آرزو زنهار کوتاهی مکن
تا توانی خاروخس در چشم دنیا کرد رفت
فقر گنج سر به مهر حق، جهان ویرانه است
احتیاج خود نمی باید هویدا کرد و رفت
هر که دل از دست داد و عشوه دنیا خرید
یوسف خود را به سیم قلب سودا کرد و رفت
هر که چون طفلان به فکر خانه آرایی فتاد
محضر غفلت به دست خویش انشا کرد و رفت
از کشاکش مرغ روح خویش را آزاد کرد
هر که زنار علایق ازمیان وا کرد و رفت
هر که نم بیرون نداد از بخل چون موج سراب
جلوه خشکی درین دامان صحرا کرد و رفت
روزگار آن سبکرو خوش که مانند شرار
روزنی زین خانه تاریک پیدا کرد و رفت
هر که چون موج سراب آمد به این وحشت سرا
صائب از طول امل طوماری انشا کرد و رفت
غزل شمارهٔ ۱۳۷۲: چون قلم مد حیات من به قیل وقال رفتغزل شمارهٔ ۱۳۷۴: بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هر که عبرت حاصل از اوضاع دنیا کرد و رفت
یوسف خود را درین بازار پیدا کرد و رفت
هوش مصنوعی: هر کسی که از شرایط و نوسانات زندگی درس عبرت گرفت و بر اساس آن تصمیم گرفت، در نهایت موفق شد و به هدفش رسید.
توده خاکستر گردون مقام عیش نیست
همچو صبح آیینه را باید مصفا کرد و رفت
هوش مصنوعی: گرد و غبار زندگی، جایگاه خوشی نیست. باید مانند صبح، آینه را پاک و بینقص کرد و پیش رفت.
در قفس برگ اقامت ساختن بی حاصل است
شهپر پرواز می باید مهیا کرد و رفت
هوش مصنوعی: زندگی در محدودیت و بدون کوشش برای تغییر، فایدهای ندارد. باید همت کرد و برای پروازی آزاد و بینقص آماده شد و از این قفس خارج شد.
در جهان رنگ و بو ماندن نه از روشندلی است
یک نظر شبنم گلستان را تماشا کرد و رفت
هوش مصنوعی: در این دنیا ماندن با زیباییها و عطرها به خاطر بصیرت و درک عمیق نیست. کسی تنها یک بار با نگاه کردن به زیباییهای گلستان، تجربهاش را ترک کرده و رفته است.
در محیط آفرینش از حبابی کم مباش
کز نظر وا کردنی دل را به دریا کرد و رفت
هوش مصنوعی: در دنیای آفرینش، مانند حبابی کوچک نباش، زیرا حبابی که ترک بخورد، دل را به دریا میسپارد و ناپدید میشود.
در شکست آرزو زنهار کوتاهی مکن
تا توانی خاروخس در چشم دنیا کرد رفت
هوش مصنوعی: اگر در رسیدن به آرزوهایت دچار مشکلات و شکست شدی، مراقب باش که تسلیم نشوی. هر زمان که بتوانی، باید به تلاش و مقاومت ادامه دهی و مانند علفهای هرز که در چشم دنیا جلوه میکنند، سرسخت و پایدار باشی.
فقر گنج سر به مهر حق، جهان ویرانه است
احتیاج خود نمی باید هویدا کرد و رفت
هوش مصنوعی: فقر، راز ارزشمندی است که فقط نزد خداوند محفوظ است. دنیا بدون آنچه که به این راز اشاره کند، بیارزش و خراب به نظر میرسد. بنابراین، نیازی نیست که احساس احتیاج خود را علنی کنیم و در زندگی به جلو برویم.
هر که دل از دست داد و عشوه دنیا خرید
یوسف خود را به سیم قلب سودا کرد و رفت
هوش مصنوعی: هر کسی که دل خود را از دست بدهد و فریب زیباییهای دنیا را بخورد، در واقع یوسف گوهر وجودش را با خریدن قلبی که پر از آرزو و آرمان است، معامله کرده و از زندگی حقیقیاش فاصله میگیرد.
هر که چون طفلان به فکر خانه آرایی فتاد
محضر غفلت به دست خویش انشا کرد و رفت
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند یک کودک به فکر تزیین و زیبایی خانهاش بیفتد، در حقیقت خود را در دام غفلت گرفتار کرده و با دست خود، آیندهاش را رقم میزند و میرود.
از کشاکش مرغ روح خویش را آزاد کرد
هر که زنار علایق ازمیان وا کرد و رفت
هوش مصنوعی: هر کسی که از درگیریها و وابستگیهای دنیوی خود رها شود و به آزادی روح دست یابد، شایسته است که به جلو برود و به سوی آسمانها پرواز کند.
هر که نم بیرون نداد از بخل چون موج سراب
جلوه خشکی درین دامان صحرا کرد و رفت
هوش مصنوعی: هر کسی که نتوانست احساسات و محبت خود را نشان دهد، مانند موجی که در سراب میرقصد، فقط نمایی از خشکی و سردی را در دل بیابان به نمایش گذاشت و رها شد.
روزگار آن سبکرو خوش که مانند شرار
روزنی زین خانه تاریک پیدا کرد و رفت
هوش مصنوعی: روزگاری خوش و پراحساس است که مانند شعلهای از یک روزنه، نوری از این خانه تاریک خارج شده و به دنیای بیرون راه پیدا کرده است و به همین سادگی از اینجا میرود.
هر که چون موج سراب آمد به این وحشت سرا
صائب از طول امل طوماری انشا کرد و رفت
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند یک موج در سراب ظاهر شد، به این مکان پر از ترس و وحشت آمد. صائب (شاعر) از انتظار طولانیاش یک نوشتهٔ طولانی نوشت و رفت.