گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۵

عشقِ پنهان باعثِ روشن‌روانی شد مرا
روشن این غمخانه از سوزِ نهانی شد مرا
در بلندی، عمر من چون شمع کوتاهی نداشت
زندگانی کوته از آتش‌زبانی شد مرا
چون درِ دوزخ ز چشمِ باز بودم در عذاب
چشم‌پوشیدن، بهشتِ جاودانی شد مرا
تا شدم خاموش چون ماهی، محیطِ پر خطر
مهدِ آسایش ز فیضِ بی‌زبانی شد مرا
نخلِ امیدِ مرا جز بارِ دل حاصل نبود
حیف ازان عمری که صرفِ باغبانی شد مرا
پای در دامان عزلت کش که چون موجِ سراب
زندگی پا در رکاب از خوش‌عنانی شد مرا
ریخت هر خونی که چرخِ سنگدل در ساغرم
از هواجویی شرابِ ارغوانی شد مرا
حاصلش چون خندهٔ برق است اشکِ بی‌شمار
آنچه صرفِ عیش از ایامِ جوانی شد مرا
خردهٔ جانی که در غم‌صرف‌کردن ظلم بود
چون گلِ بی‌درد خرجِ شادمانی شد مرا
کشتیِ جسمی کز‌او امیدِ ساحل داشتم
در دلِ دریا زمین‌گیر از گرانی شد مرا
عرض مطلب می‌کند کوتاه طولِ عمر را
حفظ آبرو، حیاتِ جاودانی شد مرا
کرد شعرِ آبدار از آبِ خضرم بی‌نیاز
مزرعِ امیدِ سبز از ترزبانی شد مرا
بر کمالِ لطف، رخسارست نادیدن دلیل
رغبتِ دیدار بیش از لن‌ترانی شد مرا
نیست صائب کوتهی در جذبهٔ افتادگان
راهِ دورِ عشق، طی از ناتوانی شد مرا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشقِ پنهان باعثِ روشن‌روانی شد مرا
روشن این غمخانه از سوزِ نهانی شد مرا
هوش مصنوعی: عشق درونم باعث شد که به روشنایی برسم و این خانه‌ی غم، با درد و سوزی که در دل دارم، روشن شد.
در بلندی، عمر من چون شمع کوتاهی نداشت
زندگانی کوته از آتش‌زبانی شد مرا
هوش مصنوعی: عمر من مانند شمعی است که در بلندی می‌سوزد و نمی‌تواند طولانی باشد؛ زندگی من به لطف گفتار من کوتاه‌تر از آنچه که باید، شده است.
چون درِ دوزخ ز چشمِ باز بودم در عذاب
چشم‌پوشیدن، بهشتِ جاودانی شد مرا
هوش مصنوعی: وقتی که به خاطر دیدن واقعیات تلخ و دردناک، از چشم‌پوشی به دور بودم و در عذاب قرار داشتم، بهشت ابدی برای من تبدیل به یک آرمان شد.
تا شدم خاموش چون ماهی، محیطِ پر خطر
مهدِ آسایش ز فیضِ بی‌زبانی شد مرا
هوش مصنوعی: زمانی که من به سکوت فرو رفتم و مانند ماهی شدم، در محیطی پر از خطر، بی‌زبانی باعث شد که به آرامش و آسایش دست پیدا کنم.
نخلِ امیدِ مرا جز بارِ دل حاصل نبود
حیف ازان عمری که صرفِ باغبانی شد مرا
هوش مصنوعی: درخت امید من تنها باری از غم را به ثمر نرساند. افسوس که عمرم را صرف پرورش آن کردم.
پای در دامان عزلت کش که چون موجِ سراب
زندگی پا در رکاب از خوش‌عنانی شد مرا
هوش مصنوعی: به گوشه‌نشینی پناه ببر، زیرا مانند موج سراب زندگی، همیشه در حال حرکت و آماده برای پریدن از خوش‌دلی و سرزندگی بودم.
ریخت هر خونی که چرخِ سنگدل در ساغرم
از هواجویی شرابِ ارغوانی شد مرا
هوش مصنوعی: هر نوع خونی که این دوره زمانه، با بی‌رحمی در زندگی‌ام ریخته است، باعث شده که در من شرابِ ارغوانی و شگفت‌انگیزی به وجود بیاید.
حاصلش چون خندهٔ برق است اشکِ بی‌شمار
آنچه صرفِ عیش از ایامِ جوانی شد مرا
هوش مصنوعی: نتیجه‌اش مانند خندهٔ برق است، اما اشک‌های بی‌شماری دارد. تمام آنچه که در روزهای جوانی صرف لذت و شادی کردم، به این نتیجه منتهی شده است.
خردهٔ جانی که در غم‌صرف‌کردن ظلم بود
چون گلِ بی‌درد خرجِ شادمانی شد مرا
هوش مصنوعی: یک ذره از وجودم که در غم و اندوه صرف می‌شد، حالا مانند گلی که بی‌درد باشد، در شادی و خوشی خرج می‌شود.
کشتیِ جسمی کز‌او امیدِ ساحل داشتم
در دلِ دریا زمین‌گیر از گرانی شد مرا
هوش مصنوعی: کشتی جسمی که امید داشتم به ساحل برساندم، در دل دریا به دلیل سنگینی به ته نشست و غرق شد.
عرض مطلب می‌کند کوتاه طولِ عمر را
حفظ آبرو، حیاتِ جاودانی شد مرا
هوش مصنوعی: زندگی کوتاه است و برای حفظ آبرو، می‌توانم به معنای واقعی، زندگی ابدی را تجربه کنم.
کرد شعرِ آبدار از آبِ خضرم بی‌نیاز
مزرعِ امیدِ سبز از ترزبانی شد مرا
هوش مصنوعی: شعر پرشور و زیبایی که سروده‌ام، به مانند آب شفاف و زلالی است که به باغ امید من جان می‌دهد و مرا از نیاز به کلام بی‌پایه و بی‌محتوا بی‌نیاز کرده است.
بر کمالِ لطف، رخسارست نادیدن دلیل
رغبتِ دیدار بیش از لن‌ترانی شد مرا
هوش مصنوعی: صورت زیبا و دل‌نشین تو، خود دلیل روشنی برای علاقه‌ام به دیدار توست؛ دیگر نیازی به توضیح و دلیل بیشتری نیست.
نیست صائب کوتهی در جذبهٔ افتادگان
راهِ دورِ عشق، طی از ناتوانی شد مرا
هوش مصنوعی: صائب می‌گوید که در جذبه و کشش عشق، کسانی که در مسیر طولانی و دشوار این عشق قرار دارند، هیچ نشانه‌ای از کمبود و ضعف نمی‌بینند. این راه دشوار باعث شد تا من از ناتوانی خود عبور کنم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۳۵ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1395/06/11 12:09
لیلا

نخل امید مرا جز بارغم حاصل نبود
حیف از آن عمری که صرف باغبانی شد مرا.......