گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۸

تنگ ظرفم، بادهٔ کم زور می سازد مرا
دور‌گردی و نگاهِ دور می‌سازد مرا
نیست از بی‌حاصلی نقلِ مکان در خاطرم
خارِ بی برگم، زمینِ شور می‌سازد مرا
چشم بر دریا ندارد کاسهٔ دریوزه‌ام
اشکِ نیسان چون صدف معمور می‌سازد مرا
با گشادِ جبهه چون آیینه نازک‌مشربم
از نظرها یک نفس مستور می‌سازد مرا
نیست در دل حسن را زنگی ز نیلِ چشم‌زخم
آبِ حیوانم، شبِ دِیجور می‌سازد مرا
پلهٔ نزدیک، سازد دستِ جرأت را دراز
خارِ دیوارم، نگاهِ دور می‌سازد مرا
غنچه را با شاخساران است پیوندِ قدیم
دارِ عبرت چون سرِ منصور می‌سازد مرا
خاکساری پادشاهِ وقت خویشم کرده است
از سفالی کاسهٔ فغفور می‌سازد مرا
سبزهٔ خوابیده را بیدار سازد ناله‌ام
وای بر باغی که از خود دور می‌سازد مرا
بر دلِ من چون گهر گردِ یتیمی بار نیست
کلفتِ روی زمین معمور می سازد مرا
نیست از زخمِ زبان پروا، ز شیرینی مرا
شهدِ صافم، خانهٔ زنبور می‌سازد مرا
نیست صائب در بساطِ من به غیر از زخم و داغ
همچو مجنون وادیِ پرشور می‌سازد مرا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تنگ ظرفم، بادهٔ کم زور می سازد مرا
دور‌گردی و نگاهِ دور می‌سازد مرا
هوش مصنوعی: ظرف من کوچک است و شراب ضعیف می‌کند، این باعث می‌شود که من به یک گردشگر تبدیل شوم و دیدن دورها من را تغییر دهد.
نیست از بی‌حاصلی نقلِ مکان در خاطرم
خارِ بی برگم، زمینِ شور می‌سازد مرا
هوش مصنوعی: تغییر مکان و دوری از جایی که هستم، برایم بی‌فایده است. احساسم مانند خار بدون برگ است و این حالت، زمین را برایم پر از تنش و ناامیدی می‌کند.
چشم بر دریا ندارد کاسهٔ دریوزه‌ام
اشکِ نیسان چون صدف معمور می‌سازد مرا
هوش مصنوعی: چشم من به دریا دوخته نشده و مانند کاسه‌ای که تهی است، احساس تنهایی می‌کنم. اشک‌های نیسان چون مرواریدی در صدف، درون من را شکل می‌دهند و به من زندگی می‌بخشند.
با گشادِ جبهه چون آیینه نازک‌مشربم
از نظرها یک نفس مستور می‌سازد مرا
هوش مصنوعی: من با روی گشاده و نورانی‌ام مانند یک آیینه‌ای هستم که ظرافت و لطافت دارد و به همین خاطر از چشم‌ها یک لحظه پنهان می‌شود.
نیست در دل حسن را زنگی ز نیلِ چشم‌زخم
آبِ حیوانم، شبِ دِیجور می‌سازد مرا
هوش مصنوعی: در دل من جایی برای زیبایی وجود ندارد، که نگاه بدی با رنگ آبی‌اش باعث می‌شود در دل من بیداد شب‌های تیره و تار به وجود بیاید.
پلهٔ نزدیک، سازد دستِ جرأت را دراز
خارِ دیوارم، نگاهِ دور می‌سازد مرا
هوش مصنوعی: نزدیکی به هدف، به انسان این قدرت را می‌دهد که جرأت ورزد و به جلو برود. اما موانع و مشکلات مسیر، او را وادار می‌کنند که با دقت بیشتری به اطرافش بنگرد و از دورتر به هدفش نگاه کند.
غنچه را با شاخساران است پیوندِ قدیم
دارِ عبرت چون سرِ منصور می‌سازد مرا
هوش مصنوعی: غنچه به خاطر ارتباطی که با درختان بزرگ دارد، در عکس‌العمل به شرایط خود، مرا به یاد سرنوشت منصور می‌اندازد.
خاکساری پادشاهِ وقت خویشم کرده است
از سفالی کاسهٔ فغفور می‌سازد مرا
هوش مصنوعی: من از خاکی که پادشاه زمانه‌ام به آن تعلق دارد، به عنوان ماده اولیه‌ای استفاده می‌کنم که از آن کاسه‌ای مانند کاسه‌های فغفور می‌سازند.
سبزهٔ خوابیده را بیدار سازد ناله‌ام
وای بر باغی که از خود دور می‌سازد مرا
هوش مصنوعی: صدای ناله‌ام می‌تواند چمن یا گیاهانی که در خواب هستند را بیدار کند، ولی افسوس بر باغی که مرا از خود دور می‌کند.
بر دلِ من چون گهر گردِ یتیمی بار نیست
کلفتِ روی زمین معمور می سازد مرا
هوش مصنوعی: بر دل من مانند جواهر، غم یتیمی سنگینی نمی‌کند؛ بلکه زیبایی و شکوه زمین به من زندگی و نشاط می‌بخشد.
نیست از زخمِ زبان پروا، ز شیرینی مرا
شهدِ صافم، خانهٔ زنبور می‌سازد مرا
هوش مصنوعی: از انتقادها و گفتار تند دیگران نگران نیستم، چون شیرینی وجودم مثل عسل خالص است و باعث می‌شود دیگران دورم جمع شوند.
نیست صائب در بساطِ من به غیر از زخم و داغ
همچو مجنون وادیِ پرشور می‌سازد مرا
هوش مصنوعی: در زندگی من چیز دیگری جز درد و زخم وجود ندارد و مانند مجنون، در این سرزمین پرشور به وجود می‌آیم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۲۸ به خوانش عندلیب