گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۷۸

گرچه طبعم کم ز خورشید جهان افروز نیست
در نظرها اعتبارم چون چراغ روز نیست
دست اگربردارم از دل، می شکافد سینه را
هیچ مرغی چون دل بیتاب، دست آموز نیست
حسن چون بی پرده آید، عشق ناپیدا شود
جوشش پروانه بر گرد چراغ روز نیست
خاک ما را از گل بیت الحزن برداشتند
چون سبو پیوند دست ما به سر امروز نیست
دست چون دادی به دستی، قطع الفت مشکل است
دست و پایی می زند تا مرغ دست آموز نیست
از شب آدینه روز عشرت ما شد سیاه
صبح شنبه هیچ طفلی این چنین بد روز نیست
همتم از شمع باشد یک سر و گردن بلند
آستین بر اشکی افشانم که دامن سوز نیست
پرده گوش از صفیر من شود خاکستری
اینقدر با شعله آواز بلبل، سوز نیست
روزگاری شد که در سلک سخن سنجان اوست
نسبت صائب به شاه قدردان امروز نیست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گرچه طبعم کم ز خورشید جهان افروز نیست
در نظرها اعتبارم چون چراغ روز نیست
هوش مصنوعی: با اینکه روح من به اندازه‌ی خورشید درخشان و پرنور نیست، اما در نظرات دیگران، ارزش و اعتبار من مانند چراغی در روز قابل مشاهده نیست.
دست اگربردارم از دل، می شکافد سینه را
هیچ مرغی چون دل بیتاب، دست آموز نیست
هوش مصنوعی: اگر بخواهم دل را از سینه‌ام بیرون آورم، سینه‌ام می‌شکافد. هیچ پرنده‌ای مانند دل ناآرام، به فرمان پذیری نیست.
حسن چون بی پرده آید، عشق ناپیدا شود
جوشش پروانه بر گرد چراغ روز نیست
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی بدون پرده و پوشش ظاهر شود، عشق از بین می‌رود. مانند اینکه پروانه در روز، هنگام تابش نور چراغ، بی‌نفس و بی‌حرکت می‌ماند.
خاک ما را از گل بیت الحزن برداشتند
چون سبو پیوند دست ما به سر امروز نیست
هوش مصنوعی: خاک ما را از آستان غم و اندوه برداشتند، زیرا دیگر ارتباطی با حال و روز کنونی ما وجود ندارد.
دست چون دادی به دستی، قطع الفت مشکل است
دست و پایی می زند تا مرغ دست آموز نیست
هوش مصنوعی: وقتی که دستی به دوستی می‌دهی، قطع رابطه و دوستی سخت می‌شود. او کسی است که به شدت تلاش می‌کند تا خود را ثابت کند؛ اما باز هم مانند پرنده‌ای است که رام نیست.
از شب آدینه روز عشرت ما شد سیاه
صبح شنبه هیچ طفلی این چنین بد روز نیست
هوش مصنوعی: شب جمعه برای ما شب خوشی بود، اما صبح شنبه همه چیز خراب شد. هیچ بچه‌ای به این بدی روزگار ندیده است.
همتم از شمع باشد یک سر و گردن بلند
آستین بر اشکی افشانم که دامن سوز نیست
هوش مصنوعی: من اراده‌ام مانند شمع است که با نورش می‌درخشد و بلندی‌اش را با عشق نشان می‌دهد. آستینم را بر اشکی که ریخته‌ام می‌زنم، چرا که درد و رنجی که احساس می‌کنم، بی‌پایان نیست.
پرده گوش از صفیر من شود خاکستری
اینقدر با شعله آواز بلبل، سوز نیست
هوش مصنوعی: اگر منصدای بلبل با شعله و حرارت به اوج برسد، باز صدای من آن‌قدر تاثیرگذار نیست که پرده‌های گوش را تحت تأثیر قرار دهد.
روزگاری شد که در سلک سخن سنجان اوست
نسبت صائب به شاه قدردان امروز نیست
هوش مصنوعی: زمانه‌ای فرارسیده که دیگر نمی‌توان به طور دقیق در مورد مقام و منزلت شاعری مانند صائب سخن گفت؛ این روزها حتی در نظر شاهی که قدرشناس باشد، نسبت به او اهمیتی قائل نمی‌شوند.