گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۰۵

مدتی شد کز حدیث اهل دل گوشم تهی است
چون صدف زین گوهر شهوار آغوشم تهی است
از دل بیدار و اشک آتشین و آه گرم
دستگاه زندگی چون شمع خاموشم تهی است
درد تلخی در قدح دارم که کوثر داغ اوست
شیشه دل گرچه از صهبای سرجوشم تهی است
گرچه عمری شد به دریا می روم دست و بغل
همچو موج از گوهر شهوار آغوشم تهی است
سرگذشت روزگار خوشدلی از من مپرس
صفحه خاطر ازین خواب فراموشم تهی است
گفتگوی پوچ ناصح را نمی دانم که چیست
این قدر دانم که جای پنبه در گوشم تهی است!
خجلتی دارم که خواهد پرده پوش من شدن
گرچه از سجاده تقوی بر و دوشم تهی است
گرچه دارم در بغل چون هاله تنگ آن ماه را
همچنان از شرم، جای او در آغوشم تهی است
می زنم لاف خودی صائب ز بیم چشم زخم
ورنه از زنگ خودی آیینه هوشم تهی است

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مدتی شد کز حدیث اهل دل گوشم تهی است
چون صدف زین گوهر شهوار آغوشم تهی است
هوش مصنوعی: مدتی است که از صحبت‌های عاطفی و دلنشین دیگران بی‌خبرم، درست مانند صدفی که از گوهری زیبا خالی است. در واقع، من نیز از این نوع احساسات و زیبایی‌ها دور مانده‌ام.
از دل بیدار و اشک آتشین و آه گرم
دستگاه زندگی چون شمع خاموشم تهی است
هوش مصنوعی: زندگی من مانند شمعی است که خاموش شده، بدون دل بیدار، اشک‌های داغ و آه‌های گرم.
درد تلخی در قدح دارم که کوثر داغ اوست
شیشه دل گرچه از صهبای سرجوشم تهی است
هوش مصنوعی: من در دل خود دردی تلخ دارم که مانند رودخانه‌ای گدازنده است. هرچند که ظاهراً دلم از شراب خوش‌گوار لبریز نیست، اما هنوز هم این درد درونم حس می‌شود.
گرچه عمری شد به دریا می روم دست و بغل
همچو موج از گوهر شهوار آغوشم تهی است
هوش مصنوعی: با وجود اینکه مدت زیادی است به سمت دریا می‌روم، اما به مانند موج از عشق و زیبایی، آغوشم خالی است.
سرگذشت روزگار خوشدلی از من مپرس
صفحه خاطر ازین خواب فراموشم تهی است
هوش مصنوعی: از من درباره‌ی داستان ایام خوشی که داشتم نپرس، چرا که ذهنم از این خواب خوش خالی است و چیزی در آن باقی نمانده است.
گفتگوی پوچ ناصح را نمی دانم که چیست
این قدر دانم که جای پنبه در گوشم تهی است!
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم گفتگوهای بی‌فایده نصیحتگران چیست، اما فقط می‌دانم که گوشم را برای شنیدن آن‌ها پر از پنبه نکرده‌ام!
خجلتی دارم که خواهد پرده پوش من شدن
گرچه از سجاده تقوی بر و دوشم تهی است
هوش مصنوعی: من از این موضوع خجالت زده‌ام که ممکن است کسی بخواهد عیب‌های من را بپوشاند، در حالی که من خودم از نظر تقوا و دیانت به اندازه کافی خوب نیستم و بار سنگینی روی دوشم دارم.
گرچه دارم در بغل چون هاله تنگ آن ماه را
همچنان از شرم، جای او در آغوشم تهی است
هوش مصنوعی: هرچند که من آن ماه نورانی را در آغوش دارم، اما به خاطر شرم و حیا، جایی برای او در آغوشم وجود ندارد.
می زنم لاف خودی صائب ز بیم چشم زخم
ورنه از زنگ خودی آیینه هوشم تهی است
هوش مصنوعی: من برای اینکه خودم را به دیگران نشان دهم، با افتخار سخن می‌گویم، زیرا از نظر حسادت و چشم‌زخم می‌ترسم. در غیر این صورت، از باطن خودم چیزی ندارم که در آینه ذهنم منعکس شود.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۱ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1393/07/11 15:10
محمد

در بیت پنج مصرع دوم کنایه از مرده است.در واقع شاعر آرزوی مرگ می کند.چون در دهان و گوش مرده پنبه می گذارند.

1395/07/01 13:10
محمود

ولی به نظر میرسد که منظور از پنبه در گوش در بیت پنجم، کنایه از این است که شاعر نمیخواهد سخن ناصح را -پرهیز از عشق - بشنود و لذا ترجیح میدهد و آرزو میکند کاش هنگام وعظ ناصح، پنبه در گوش داشته باشد.

1396/10/06 16:01
siah

چه زیبا!؛
گفت و گوی پوچ ناصح را نمی دانم که چیست
ان قدر دانم که جای پنبه در گوشم تهی است...

1400/09/01 18:12
مظفر محمدی الموتی خشکچالی

بیت هفتم، مصرع دوم، درست است؛ فقط با ویرگول گذاری، راحت‌تر خوانده می‌شود:
خجلتی دارم که خواهد پرده‌پوش من شدن
گر چه از سجاده‌ی تقوی، بَر و دوشم، تهی‌ست
«بَر»: به معنی: تَن و اندام: مصرع دوم یعنی: اگرچه وجودم از تقوا، خالی است. (توشه‌ی تقوایی، نیندوخته‌ام).