غزل شمارهٔ ۱۱۵۳
از جوانی داغ ها بر سینه ما مانده است
نقش پایی چند از آن طاوس بر جا مانده است
در بساط من ز عنقای سبک پرواز عمر
خواب سنگینی چو کوه قاف بر جا مانده است
نیست از چشم و دل بینا مرا جز درد و داغ
ظلمت از خورشید و خفاش از مسیحا مانده است
می کند از هر سو مویم سفیدی، راه مرگ
پایم از خواب گران در سنگ خارا مانده است
چون نسایم دست بر هم، کز شمار نقد عمر
زنگ افسوسی به دست باد پیما مانده است
نیست در دستم به جز افسوس از عمر دراز
سوزنی از رشته مریم به عیسی مانده است
نوبت پرواز از بالم به چشم افتاده است
طوطیم چون سبزه عاجز در ته پا مانده است
نیست جز طول امل در کف مرا از عمر هیچ
از کتاب من همین شیرازه بر جا مانده است
مشت خاشاکی است بر جا مانده از سیلاب عمر
در دل من خار خاری کز تمنا مانده است
مطلبش از دیده بینا، شکار عبرت است
ورنه صائب را چه پروای تماشا مانده است؟
غزل شمارهٔ ۱۱۵۲: بلبل رنگین نوایی بر سر کار آمده استغزل شمارهٔ ۱۱۵۴: مردمی در طینت اهل جهان کم مانده است
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از جوانی داغ ها بر سینه ما مانده است
نقش پایی چند از آن طاوس بر جا مانده است
هوش مصنوعی: از جوانی، درد و زخمهایی بر دل ما باقی مانده است و نشانههایی از زیبایی و شکوه گذشته هنوز در یاد ما باقیست.
در بساط من ز عنقای سبک پرواز عمر
خواب سنگینی چو کوه قاف بر جا مانده است
هوش مصنوعی: در زندگی من، عنقای آزادکنندهای وجود دارد که نشاندهنده روند گذر زمان است. احساس میکنم عمرم سنگین و همچنان ثابت مانده، مانند کوهی عظیم که در مکان خود پایدار است.
نیست از چشم و دل بینا مرا جز درد و داغ
ظلمت از خورشید و خفاش از مسیحا مانده است
هوش مصنوعی: به جز درد و اندوه، چیزی در چشم و دل من نیست. از خورشید و نور، فقط تاریکی را تجربه کردهام و مثل خفاش، به دنیا نگاه میکنم. مریم و مسیحایی برای نجات من باقی نمانده است.
می کند از هر سو مویم سفیدی، راه مرگ
پایم از خواب گران در سنگ خارا مانده است
هوش مصنوعی: موهای سفید من به نشانهی پیری و نزدیک شدن به مرگ از هر طرف خود را نشان میدهند و من همچنان در خواب عمیق و سنگین خود غرق هستم و راه مرگ را نمیبینم.
چون نسایم دست بر هم، کز شمار نقد عمر
زنگ افسوسی به دست باد پیما مانده است
هوش مصنوعی: وقتی دست به کار نمیزنم و تلاشی نمیکنم، احساس میکنم که زمان عمرم به هدر رفته و مانند زنگی در دست باد، بیفایده و بیهدف ماندهام.
نیست در دستم به جز افسوس از عمر دراز
سوزنی از رشته مریم به عیسی مانده است
هوش مصنوعی: در دست من چیزی جز حسرت از عمر طولانی نیست و فقط یک سوزن از رشته مریم به یاد عیسی باقی مانده است.
نوبت پرواز از بالم به چشم افتاده است
طوطیم چون سبزه عاجز در ته پا مانده است
هوش مصنوعی: زمان پرواز من فرا رسیده، اما به جای آن، چشمهایم درگیر شدهاند. من مانند طوطیای هستم که در پایین به سبزهای چسبیده و ناتوان مانده است.
نیست جز طول امل در کف مرا از عمر هیچ
از کتاب من همین شیرازه بر جا مانده است
هوش مصنوعی: جز امید دراز در دستانم چیزی نمیماند و از عمرم تنها همین چند صفحه از کتابم باقی مانده است.
مشت خاشاکی است بر جا مانده از سیلاب عمر
در دل من خار خاری کز تمنا مانده است
هوش مصنوعی: در دل من، یادگاری از روزهای گذشته باقی مانده است، مانند ذرات خاشاکی که از سیلاب عمر بر جای ماندهاند. این یادگار حسی بر جسته و عمیق از خواستهها و آرزوهای برآورده نشده است.
مطلبش از دیده بینا، شکار عبرت است
ورنه صائب را چه پروای تماشا مانده است؟
هوش مصنوعی: مفهوم این بیت این است که آنچه از دنیای اطراف باید بیاموزیم و عبرت بگیریم، از نگاه افراد با بصیرت و آگاه مشخص است. در غیر این صورت، شاعر اشاره میکند که خود او هم دیگر به تماشای این دنیا علاقهای ندارد و شاید تماشا کردن برایش اهمیت ندارد.

صائب