شمارهٔ ۴۳ - در مدح نواب ظفرخان
زهی ز چین جبین آیه آیه سوره نور
ز خال تازه کن داغهای لاله طور
نگه به گوشه چشم تو موج بر لب جام
عرق به چهره صاف تو می به جام بلور
تو چون برهنه شوی گل ز شرم آب شود
تو چون میان بگشایی کمر نبندد مور
هزار لاله خون بر زمین گل بچکد
دم مسیح کند گر به غنچه تو عبور
چه شعله ای، که به دلگرمی رخ تو زده است
نقاب، سیلی آتش به برگ لاله طور
اگر به غمزه سیراب، ابر کشت شوی
چو خوشه سرزند از دانه نشتر زنبور
به خلوتی که تو از رخ نقاب برداری
چراغ روز بود آفتاب با همه نور
اگر به طرف چمن زلف را برافشانی
ز بوی مشک شود زخم غنچه ها ناسور
نه بر عذار تو خال است این که تکیه زده است
به روی دست سلیمان فکنده مسند مور
شود ز دامن گلچین نقاب رنگین تر
بهار خنده چو بر غنچه تو آرد زور
مگر ز چشمه خورشید شسته ای رخسار؟
که آب در نظر آرد نظاره ات از دور
زکات خنده شیرین، تبسمی بچشان
نکرده بر شکرت کار تنگ تا صف مور
امید بوسه ازان غنچه دهن دارم
به تنگ چشمی من می کند تبسم مور
شبی چو گل ورق آن نقاب برگردید
هنوز در عرق خجلت است آتش طور
به خلوت تو کجا راه عندلیب بود؟
که گل زمین ادب بوسه می دهد از دور
کشید لشکر خط صف به گرد عارض تو
گرفت ملک سلیمان غبار لشکر مور
به خون تپیده شمشیر غمزه تو زند
هزار خنده رنگین به خضر از لب گور
خط شکسته جوهر به روی تیغ این است
که هر که کشته نگردد نمی شود مغفور
به بیت ابروی تو خویش را رسانده هلال
ازان شده است چو خورشید در جهان مشهور
اگر تو دست نوازش به گردنش آری
کدوی می، شکند کاسه بر سر فغفور
ز گریه شعله شوقم ز پای ننشیند
کجا به آب گهر کشته گردد آتش طور؟
ز اهل بزم چرا ناله چون سپند کنم؟
مرا که شعله بی طاقتی فکنده بر دور
به مرگ نور نشیند چو چشم برف زده
فتد چو دیده داغم به مرهم کافور
چرا به گوشه چشمی به هم نمی نگرند؟
نه بخت (و) کوکب ما سرمه است و دیده کور
شراب سر که برآید چو بخت برگردد
چو جوش فتنه شود، آب سرکشد ز تنور
چه همچو سبحه گره گشته ای، پیاله بگیر
که خط جام بود ان ربنا لغفور
به جام کاغذی ظرف من چه خواهد کرد
دریده پیرهن شیشه این می پرزور
چه خنده بود که دستار عقل را بربود
چه باده بود که از چهره شست رنگ شعور
به وام گیر ز بادام چشم خود تلخی
مکن چو پسته بی مغز در تبسم شور
وگرنه شکوه بی مهری تو خواهم کرد
به خدمت خلق الصدق حضرت دستور
بهار عدل ظفرخان که وقت پرسش و داد
نهد ملایمتش پنبه بر دل ناسور
اگر چه دانه دل رزق مور خال بود
ز عدل او نتواند ز سینه برد به زور
کند شکسته مه را درست اگر رایش
به مهر باز دهد وام دیرساله نور
ز حکم های روانش کمین نموداری است
که نخل موم دواند به سنگ ریشه به زور
کمینه شمه ای از حفظ او بود، که کند
به جیب کاغذی گل زر شرر مستور
به زیر چرخ نگنجد شکوه دولت او
کجا بساط سلیمان، کجا خزانه مور
به گلشنی که کند سایه چتر دولت او
کند ز بال هما فرش آشیان عصفور
شود ز عدل تو برق ذخیره عمرش
به زور اگر پر کاهی برد ز خرمن مور
همای فتح بود چتردار دولت او
به هر طرف رود، آیه مظفر و منصور
ز آستین بدر آرد چو دست گوهربار
کند غبار یتیمی ز روی گوهر دور
به لطف از جگر شعله آه سرد کشد
به خشم شعله برون آرد از دل کافور
عزیز شد به نظرها چو گنج، ویرانی
به دور معدلتش بس که ملک شد معمور
کجاست معن که گیرد ازو سخاوت یاد؟
کجاست حاتم طائی کز او برد دستور؟
شکسته گشت زر جعفری بر مکیان
درست جود تو تا گشت در جهان مشهور
به کشوری که نسیم عدالت تو وزید
صبا رود به سر انگشت راه از پی مور
سخن پناها! هر چند رسم لاف زدن
به چون تو نکته شناسی ز عقل باشد دور
نداشته است چو من نغمه سنج هیچ چمن
ببین ورق ورق از دفتر سنین و شهور
سواد خوان خط نانوشته رازم
خط کتاب بود پیش ذقنم پی مور
به این تنی که چو تسبیح سربسر گره است
به چشم سوزن اگر افتدم چو رشته عبور
ز دقت نظر و فکر آنچنان گذرم
که چشم چشمه سوزن همان بود پر نور
مثال معنی رنگین من به لفظ مبین
شراب صاف بود در لباس جام بلور
کمند زلف به فکر بلند من نرسد
بلند رفته طبیعت، کمند را چه قصور؟
هزار حیف که عرفی و نوعی و سنجر
نیند جمع به دارالعیار برهانپور
که قوت سخن و لطف طبع می دیدند
نمی شدند به طبع بلند خود مغرور
همین قصیده که یک چاشت روی داده مرا
ز اهل نظم که گفته است در سنین و شهور؟
زبان خامه به کام دوات کش صائب
میان نغمه سرایان میفکن این شر و شور
نسیم صبح اجابت به جنبش آمده است
بگیر زلف دعایی (به کف) چو طره حور
مدام تا دل ساغر ز شیشه آب خورد
همیشه تا که مه از آفتاب گیرد نور
مباد چهره بزم تو بی می گلرنگ
مباد ساغر عیش تو بی شراب حضور
شمارهٔ ۴۲ - در مدح نواب ظفرخان: زهی ز نرگس خوش سرمه آهوی مشکینشمارهٔ ۴۴ - در مدح نواب ظفرخان: اگر چه از نفس گرم برق سوزانم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زهی ز چین جبین آیه آیه سوره نور
ز خال تازه کن داغهای لاله طور
هوش مصنوعی: چهرهاش همچون آیات سوره نور درخشان است و با خطی زیبا، نشانههای دلنشینی بر پیشانیاش وجود دارد که مانند گلهای لاله، تازگی و زیبایی خاصی دارد.
نگه به گوشه چشم تو موج بر لب جام
عرق به چهره صاف تو می به جام بلور
هوش مصنوعی: نگاه تو با غمزههایش گویی روی آب جامی از می، خمیده و زیباست و چهرهات درخشان و بیعیب است.
تو چون برهنه شوی گل ز شرم آب شود
تو چون میان بگشایی کمر نبندد مور
هوش مصنوعی: وقتی تو برهنه میشوی، گل به خاطر شرم آب میشود و وقتی تو کمرت را باز میکنی، مور هم نمیتواند کمر ببندد.
هزار لاله خون بر زمین گل بچکد
دم مسیح کند گر به غنچه تو عبور
هوش مصنوعی: اگر هزاران لاله خونین بر زمین بریزد، دم مسیح هم اگر از غنچه تو بگذرد، چه فایدهای دارد؟
چه شعله ای، که به دلگرمی رخ تو زده است
نقاب، سیلی آتش به برگ لاله طور
هوش مصنوعی: چه آتش شوقی که در دل من ناشی از زیبایی توست، مانند نقابی که بر چهره تو نشسته است، همچون سیلی از آتش به برگهای گل لاله میتازد.
اگر به غمزه سیراب، ابر کشت شوی
چو خوشه سرزند از دانه نشتر زنبور
هوش مصنوعی: اگر با نگاه زیبا و دلربای کسی سیراب شویم، مانند اینکه از دانهای خوشهای روییده شود که زنبور به آن نشتر میزند.
به خلوتی که تو از رخ نقاب برداری
چراغ روز بود آفتاب با همه نور
هوش مصنوعی: وقتی که تو در تنهایی خود نقاب از چهرهات برداری، روز مانند آفتابی خواهد شد که با تمام نورش درخشان است.
اگر به طرف چمن زلف را برافشانی
ز بوی مشک شود زخم غنچه ها ناسور
هوش مصنوعی: اگر موهایت را در چمن بگشایی، بوی عطر مشک باعث میشود که غنچهها زخم خورده و آسیبدیده به نظر برسند.
نه بر عذار تو خال است این که تکیه زده است
به روی دست سلیمان فکنده مسند مور
هوش مصنوعی: اینکه بر روی صورت تو خالی نیست، بلکه این خالی که دیده میشود، بر اثر تکیه زدن سلیمان به دستش رخ داده و نشان از عظمت اوست.
شود ز دامن گلچین نقاب رنگین تر
بهار خنده چو بر غنچه تو آرد زور
هوش مصنوعی: در فصل بهار، هنگامی که گلها شکوفا میشوند، زیبایی و نشاطی که از دامن گلها به چهره میزند، مانند لبخندی است که به غنچه میدهد و آن را به دلشاد میکند.
مگر ز چشمه خورشید شسته ای رخسار؟
که آب در نظر آرد نظاره ات از دور
هوش مصنوعی: آیا صورتت را از چشمه خورشید شستشو دادهای؟ چرا که نور صورتت را از فاصله بسیار زیبا و درخشان میسازد.
زکات خنده شیرین، تبسمی بچشان
نکرده بر شکرت کار تنگ تا صف مور
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که لبخند شیرین و دلنشینی ندارد، حتی در سختیها و فشارهای زندگی نیز نمیتواند لذت و شادی را به دیگران منتقل کند. در واقع، این اشاره به اهمیت شادی و خوشحالی در ارتباطات انسانی دارد.
امید بوسه ازان غنچه دهن دارم
به تنگ چشمی من می کند تبسم مور
هوش مصنوعی: من به امید دریافت بوسه از آن گل کمسن و سال هستم، اما به خاطر کمعمق بودن دیدگاه خود، از تصویری که به وجود میآید، فقط لبخندی میزنم.
شبی چو گل ورق آن نقاب برگردید
هنوز در عرق خجلت است آتش طور
هوش مصنوعی: در شبی که مانند گل زیباست، آن نقاب (پوشش) کنار رفت و هنوز هم در عرق خجالت به سر میبرد. آتش طور (کوه طور) نیز در آن حال وجود دارد.
به خلوت تو کجا راه عندلیب بود؟
که گل زمین ادب بوسه می دهد از دور
هوش مصنوعی: پرنده خوشخوان چگونه میتواند به خلوت و تنهایی تو نزدیک شود؟ در حالی که گلهای زمین از دور به او سلام میکنند و به او ادای احترام میکنند.
کشید لشکر خط صف به گرد عارض تو
گرفت ملک سلیمان غبار لشکر مور
هوش مصنوعی: در این بیت، تصویر زیبایی از تجمع لشکری به دور چهره شما به نمایش گذاشته شده است. در این تصویر، به عظمت و شکوه شما اشاره شده و به نوعی نشان دهنده قدرت و جلال سلطنت سلیمان است که تحت تأثیر زیبایی شما قرار گرفته و به آن غبار لشکریان مور اشاره شده است. این غبار نماد خضوع و صفای دنیای کوچک در برابر جلال و زیبایی بزرگتر شماست.
به خون تپیده شمشیر غمزه تو زند
هزار خنده رنگین به خضر از لب گور
هوش مصنوعی: شمشیر زیبایی تو همچون خونی تپنده باعث میشود که هزاران لبخند رنگارنگ، از دل سختیها و غمها، به سرزمین سبز و حیات دوبارهای جان بگیرد و حیات را از لب گور بخواهد.
خط شکسته جوهر به روی تیغ این است
که هر که کشته نگردد نمی شود مغفور
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر فردی در زندگی خود به مبارزه و تلاش نپردازد، هرگز به آرامش و بخشش نخواهد رسید. در واقع، برای رسیدن به مغفرت یا آرامش، باید با چالشها و مشکلات زندگی مواجه شد و از آنها عبور کرد.
به بیت ابروی تو خویش را رسانده هلال
ازان شده است چو خورشید در جهان مشهور
هوش مصنوعی: هلال زیبایی که به شکل ابروی تو است، به قدری با شکوه و چشمگیر است که مانند خورشیدی در سراسر جهان شناخته شده و معروف گشته است.
اگر تو دست نوازش به گردنش آری
کدوی می، شکند کاسه بر سر فغفور
هوش مصنوعی: اگر به کسی محبت و لطفت را نثار کنی، حتی موجودات بیخبر و ظاهراً بیارزش هم ممکن است در مقابل آنچه که به آنها دادهای، واکنشی غیرمنتظره و قدرتمند نشان دهند.
ز گریه شعله شوقم ز پای ننشیند
کجا به آب گهر کشته گردد آتش طور؟
هوش مصنوعی: شعلههای شوق من از شدت گریه، هرگز خاموش نخواهند شد. چگونه ممکن است آتش کوهی مثل طور، به آب دریا خاموش شود؟
ز اهل بزم چرا ناله چون سپند کنم؟
مرا که شعله بی طاقتی فکنده بر دور
هوش مصنوعی: چرا باید مانند سپند (مادهای که به سرعت آتش میگیرد) از اهل مجلس (بزم) شکایت کنم؟ من که شعله ناآرامیام مرا در دور و برش انداخته است.
به مرگ نور نشیند چو چشم برف زده
فتد چو دیده داغم به مرهم کافور
هوش مصنوعی: چشمانم که مانند برف سرد و ماندهاند، با مرگ نور زندگی پر میشود و دلم همچون آتش سوخته به التیامی از کافور نیاز دارد.
چرا به گوشه چشمی به هم نمی نگرند؟
نه بخت (و) کوکب ما سرمه است و دیده کور
هوش مصنوعی: چرا هیچکس به یکدیگر توجه نمیکند؟ نه شانس ما خوب است و نه چشمانمان دیدی دارند.
شراب سر که برآید چو بخت برگردد
چو جوش فتنه شود، آب سرکشد ز تنور
هوش مصنوعی: وقتی که سرخوشی به اوج برسد، شرایط به طرز غیر منتظرهای تغییر میکند و مانند جوشیدن آب از تنور، هیجان و شور و شوق به وجود میآید.
چه همچو سبحه گره گشته ای، پیاله بگیر
که خط جام بود ان ربنا لغفور
هوش مصنوعی: به نظر میرسد تو مانند یک تسبیح درهم و پیچیده شدهای. پیاله را بگیر، زیرا خطی از جام بر آن نوشته شده است که نشاندهندهی رحمت و بخشش الهی است.
به جام کاغذی ظرف من چه خواهد کرد
دریده پیرهن شیشه این می پرزور
هوش مصنوعی: ظرف من که کاغذی است، چه معنایی دارد؟ در حالی که پیرهن شیشهای این می جوشان را پاره کرده است.
چه خنده بود که دستار عقل را بربود
چه باده بود که از چهره شست رنگ شعور
هوش مصنوعی: چه خندهای بود که باعث شد عقل و فهم از سر برداشته شود، چه نوشیدنیای بود که رنگ شعور را از چهره زدود.
به وام گیر ز بادام چشم خود تلخی
مکن چو پسته بی مغز در تبسم شور
هوش مصنوعی: چشمان زیبا و دلنشینت را به من ببخش و مرا از تلخی دور کن، مثل پستهای که بدون مغز است و نمیتواند طعم شیرینی را به همراه داشته باشد.
وگرنه شکوه بی مهری تو خواهم کرد
به خدمت خلق الصدق حضرت دستور
هوش مصنوعی: اگر غیر از این باشد، به خاطر بیرحمیهایت به بندگان خدا شکایت خواهم کرد.
بهار عدل ظفرخان که وقت پرسش و داد
نهد ملایمتش پنبه بر دل ناسور
هوش مصنوعی: در فصل بهار، وقتی که زمان رسیدگی و پرسش درباره عدالت فرامیرسد، آرامش و لطافت این دوران مانند داروئی است که بر زخمهای عمیق دل مینشیند و آنها را تسکین میدهد.
اگر چه دانه دل رزق مور خال بود
ز عدل او نتواند ز سینه برد به زور
هوش مصنوعی: هرچند که دل شیرین و خوشبو مانند دانهای است که مور برایش شگفتزده است، اما با زور و فشار نمیتوان از دل کسی آن را گرفت، چرا که این کار نیازمند عدالت و انصاف است.
کند شکسته مه را درست اگر رایش
به مهر باز دهد وام دیرساله نور
هوش مصنوعی: اگر شکافهای دل را با عشق پر کنی، نور کهنهای که سالها در دل مانده، دوباره روشن خواهد شد.
ز حکم های روانش کمین نموداری است
که نخل موم دواند به سنگ ریشه به زور
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تمثیل تلاشی برای نشان دادن قدرت و استقامت میپردازد. او میگوید که گاهی سرنوشت، به شکل ناگهانی و غیرقابل پیشبینی، میتواند بر سر راه انسان قرار گیرد و مثل نخی از موم که تحت فشار سنگی قرار دارد، ممکن است به سختی آسیب ببیند و آزمایش شود. این تصویرسازی به نوعی از تلاش و کوشش در برابر دشواریهای زندگی اشاره دارد.
کمینه شمه ای از حفظ او بود، که کند
به جیب کاغذی گل زر شرر مستور
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تنها بخشی از دانایی و علم خداوند در قالبی محدود و ظاهری به ما عطا شده است. این دانش به مانند یک جیب کوچک کاغذی است که نشاندهنده ارزش و زیبایی دارد، اما در عین حال به خوبی پوشیده شده است. به عبارتی دیگر، فهم و شناخت ما از حقیقت خداوند و عالم هستی بسیار ناچیز و محدود است.
به زیر چرخ نگنجد شکوه دولت او
کجا بساط سلیمان، کجا خزانه مور
هوش مصنوعی: عظمت و شکوه پادشاهی او در زیر آسمان نمیگنجد. به کجا میتواند با تکیهگاه سلیمان مقایسه شود و کجا میتواند با خزانهای که مور دارد برابری کند؟
به گلشنی که کند سایه چتر دولت او
کند ز بال هما فرش آشیان عصفور
هوش مصنوعی: در باغی که تحت حمایت و رفاه حکومت او قرار دارد، مانند چتری سایهساز، از آسمان فرشی برای منزل پرندهها پهن میشود.
شود ز عدل تو برق ذخیره عمرش
به زور اگر پر کاهی برد ز خرمن مور
هوش مصنوعی: اگر از عدالت تو، زندگی انسانها مانند برق درخشان و سریع بگذرد، حتی اگر مورچه نیز بخواهد دانهای کوچک از خرمن بر دارد، باز هم بهطور زورکی از آنچه در اختیار دارد محروم میشود.
همای فتح بود چتردار دولت او
به هر طرف رود، آیه مظفر و منصور
هوش مصنوعی: پرنده پیروزی مادامالعمر خود را در سمتهای مختلف به پرواز درمیآورد و نشانهای از پیروزی و نصرت را به همراه دارد.
ز آستین بدر آرد چو دست گوهربار
کند غبار یتیمی ز روی گوهر دور
هوش مصنوعی: وقتی دست باارزش از آستین بیرون بیاید، غبار یتیمی را از روی گوهر دور میکند.
به لطف از جگر شعله آه سرد کشد
به خشم شعله برون آرد از دل کافور
هوش مصنوعی: به خاطر محبت، از دل شعلهای از درد و آتش به بیرون میتپد، در حالی که خشم باعث میشود عطر خوشی از دل خارج شود.
عزیز شد به نظرها چو گنج، ویرانی
به دور معدلتش بس که ملک شد معمور
هوش مصنوعی: عزیز و با ارزش به نظر میرسد مانند گنج، و تخریب و نابسامانی دور و برش به حدی است که سرزمینش آباد شده است.
کجاست معن که گیرد ازو سخاوت یاد؟
کجاست حاتم طائی کز او برد دستور؟
هوش مصنوعی: کجا باید به دنبال معنای واقعی سخاوت بگردیم؟ کجاست آن حاتم طایی که از او باید الگو بگیریم؟
شکسته گشت زر جعفری بر مکیان
درست جود تو تا گشت در جهان مشهور
هوش مصنوعی: طلا و زر جعفری به تکهتکه شدن افتاد و این به دلیل بخشش و generosity توست که در عالم مشهور شد.
به کشوری که نسیم عدالت تو وزید
صبا رود به سر انگشت راه از پی مور
هوش مصنوعی: به سرزمینی که نسیم عدالت تو بر آن بوزد، صبا با نرمی و لطافت راه را نشان میدهد.
سخن پناها! هر چند رسم لاف زدن
به چون تو نکته شناسی ز عقل باشد دور
هوش مصنوعی: سخن گفتن درباره تو، هر چند عادت به خودستایی و لاف زدن است، اما شناخت تو از نظر عقل و هوش چندان دور از واقعیت نیست.
نداشته است چو من نغمه سنج هیچ چمن
ببین ورق ورق از دفتر سنین و شهور
هوش مصنوعی: هیچ چمنی، مانند من، نغمههای خوشی ندارد؛ هر ورق از کتاب سالها و ماهها را که نگاه کنی، آن را خواهی دید.
سواد خوان خط نانوشته رازم
خط کتاب بود پیش ذقنم پی مور
هوش مصنوعی: سخن من در مورد موضوعی ناشناخته و پنهان است که تنها با فهم عمیق و درک کتابها قابل مشاهده است؛ مانند اینکه رمز و رازهای زندگی در خطوط نانوشتهای نهفته است که تنها با دقت و توجه قابل درک هستند.
به این تنی که چو تسبیح سربسر گره است
به چشم سوزن اگر افتدم چو رشته عبور
هوش مصنوعی: این بدن که مانند تسبیح به هم پیوسته است، اگر به چشم سوزن بیفتم، مانند رشتهای که از هم جدا میشود، به سرعت عبور میکنم.
ز دقت نظر و فکر آنچنان گذرم
که چشم چشمه سوزن همان بود پر نور
هوش مصنوعی: به خاطر توجه و تفکر عمیق من، به گونهای پیش رفتهام که درخشش چشمهای به کوچکی سوزن را نیز مشاهده میکنم.
مثال معنی رنگین من به لفظ مبین
شراب صاف بود در لباس جام بلور
هوش مصنوعی: منظور از این بیت این است که وجود رنگارنگ و زیبای من به گونهای است که به وضوح در شرابی شفاف جلوهگر میشود که در یک جام بلوری قرار دارد. این تصویر نشاندهنده زیبایی و روشنی است که در دنیای اطراف ما میتواند به چشم بیاید.
کمند زلف به فکر بلند من نرسد
بلند رفته طبیعت، کمند را چه قصور؟
هوش مصنوعی: زلف و موهای معشوق به قدری است که فکر و خیال من نمیتواند به آن برسد. طبیعت، به صورت طبیعی و بدون هیچ قصوری، آنها را به ارتفاعی فراتر از دسترس من میبرد.
هزار حیف که عرفی و نوعی و سنجر
نیند جمع به دارالعیار برهانپور
هوش مصنوعی: خوشا به حال افرادی که در جمعی بزرگ و پرمعنا حضور دارند و از نعمتهای آن بهرهمند میشوند، اما افسوس که من و دیگران از این جمع محرومیم.
که قوت سخن و لطف طبع می دیدند
نمی شدند به طبع بلند خود مغرور
هوش مصنوعی: افرادی که توانایی سخنوری و زیبایی خلق و خوی دیگران را میدیدند، به خاطر استعداد بالای خود در سخن، مغرور نمیشدند.
همین قصیده که یک چاشت روی داده مرا
ز اهل نظم که گفته است در سنین و شهور؟
هوش مصنوعی: این شعر به کنایه از این است که شاعر در نمییابد که چه کسی و در چه زمان و مکانی، این قطعه شعر را سروده است. به نوعی او به موضوعاتی مانند پیری و گذر زمان اشاره میکند و نشان میدهد که در زندگی و زمان گذشته، نظم و ترتیب خاصی وجود داشته که اکنون برای او مبهم شده است.
زبان خامه به کام دوات کش صائب
میان نغمه سرایان میفکن این شر و شور
هوش مصنوعی: قلم را به دوات بزن و با آن بنویس، صائب! در بین سرایندگان، این قیل و قال و شلوغی را به میان نیاور.
نسیم صبح اجابت به جنبش آمده است
بگیر زلف دعایی (به کف) چو طره حور
هوش مصنوعی: نسیم صبح به حرکت درآمده و پاسخ دعاها را میدهد، پس زلف دعا را بگیر مانند زلف زیبای حوری.
مدام تا دل ساغر ز شیشه آب خورد
همیشه تا که مه از آفتاب گیرد نور
هوش مصنوعی: هرگز نگذار دل ساغر از آب شیشهای سیراب نشود، زیرا این دل همیشه به نور مه نیاز دارد که از آفتاب بگیرد.
مباد چهره بزم تو بی می گلرنگ
مباد ساغر عیش تو بی شراب حضور
هوش مصنوعی: مبادا که شادی و زیبایی مهمانی تو بدون شراب رنگین باشد و مبادا که لذتهای تو بدون حضور معشوق باشد.