گنجور

شمارهٔ ۱۷ - در مدح شاه عباس دوم

کرد میزان حساب آماده بهر خاکیان
از شب و روز مساوی میر عدل نوبهار
از شکوفه نامه اعمال اشجار چمن
مضطرب آمد به پرواز از یمین و از یسار
گل چو خورشید قیامت آتشین رخسار شد
خاک شد صحرای محشر از فروغ لاله زار
ریخت شبنم از رخ گلها چو انجم از سپهر
ابرها چون کوه شد سیار در روز شمار
ابر رحمت بست دامان شفاعت بر کمر
دید از گرد گنه چون خاکیان را شرمسار
گرد عصیان را به دست گوهرافشان پاک شست
حله فردوس پوشانید در هر شاخسار
می بده ساقی که صهبا در بهشت آمد حلال
ساز شو مطرب که شد آهنگ، وضع روزگار
برگ عشرت کن که تمهید بساط عیش را
از رگ ابر بهاران شد مهیا پود و تار
خاصه هنگامی که چون خورشید عالمتاب کرد
روی در بیت الشرف صاحبقران کامکار
اول شاهان عالم، ثانی عباس شاه
افسر فرمانروایان، خاکروب هشت و چار
صاحب اقبالی که تا بر مسند دولت نشست
توبه کرد از فتنه انگیزی مزاج روزگار
در شرافت همچو بسم الله از آیات دگر
سرفرازست از شهنشاهان عصر آن نامدار
جلوه در پیراهن بی جرم یوسف می کند
هر گناهی را که باشد بخشش او پرده دار
نیست در روی زمین جز آستان دولتش
هست اگر خاک مرادی در بساط روزگار
می شود طوق گریبان حلقه فتراک او
هر که سرپیچد ز امر نافذ آن شهریار
هست از دست ولایت قوت بازوی او
آب شمشیرش بود از جویبار ذوالفقار
خلق او دریای فیاضی است کز هر موجه ای
عنبر اندازد به جای کف جهان را بر کنار
از سیاست بود دایم ملک شاهان منتظم
چون بهار از حسن خلق او داد نظم روزگار
چرخ زنگاری است بر اقبال روزافزون او
تنگ میدان چون لباس غنچه بر جوش بهار
آفتاب عالم افروزست در برج شرف
زیر چتر زرنگار آن سایه پروردگار
می خورند از خوشدلی در نوبهار عدل او
در رحم اطفال جای خون شراب خوشگوار
جبهه اقبال او آیینه اسکندری است
شاهی روی زمین گردیده در وی آشکار
تیغش از بسیاری فتح و ظفر گشته است خم
شاخ خم پیدا کند چون میوه باشد بی شمار
در خم چوگان اقبال جهان پیمای او
چون فلک گوی زمین یک جا نمی گیرد قرار
تا نشد پیوسته با تیغ کجش ابروی فتح
طاق ابروی جوانمردی نگردید آشکار
گر به دریا سایه تیغ جهانسوزش فتد
پوست اندازند یکسر ماهیانش همچو مور
چرخ را چون عامل معزول در دوران او
سبحه انجم نمی افتد ز دست رعشه دار
همچو گوهر کز شرف دارد بلندی بر صدف
قدر او زیر فلک بر آسمان باشد سوار
رنگ جرأت می دهد بر چهره مریخ پشت
آفتاب رایتش هر جا که گردد آشکار
ماهیی کز حفظ او باشد دعای جوشنش
فلسش از آتش برآید چون زر کامل عیار
هر گوزنی را که یاد تیر او در دل گذشت
استخوانش سر به سر زهگیر شد بی اختیار
بس که تیرش می جهد از سینه نخجیر صاف
گرد چون خیزد، به فکر زخم می افتد شکار
حلمش از جا درنیارد از گناهان بزرگ
کوه قاف از سایه عنقا نگردد بی قرار
پله خاک از گرانی ناله قارون کند
چون به افشاندن سبک سازد کف گوهر نثار
حفظ او تا شد ضعیفان جهان را دیده بان
می کند چون چشم ماهی سیر در دریا شرار
از اشارت می کند دست تماشایی قلم
تیغ چون ماه نوش هر جا که گردد آشکار
گرد بادش آسیای خون به گردش آورد
دامن دشتی که شد از آب تیغش لاله زار
خون شود شیری که در ایام شیرین خورده است
بیستون را گر دهد سرپنجه قهرش فشار
خشک چون نال قلم در آستین شد دست ظلم
تا برآورد از نیام عدل تیغ آبدار
شهپر سیمرغ باشد بر فراز کوه قاف
تیغ در سرپنجه مردانه آن شهریار
هست از تیغ کج او تکیه گاه اقبال را
پرخم آید در نظر زان روی چون ابروی یار
وام چندین ساله خورشید را واپس دهد
نور گیرد ماه اگر زان روی خورشید اشتهار
گر خلد خاری به پای رهروان در عهد او
از سیاست در خطر باشد سرسبز بهار
همچو زال زر جهد از خواب با موی سفید
گر به خواب رستم آید هیبت آن شهریار
ابجد طفلانه شمشیر عالمگیر اوست
داستان رستم و افسانه اسفندیار
آفتاب فتح را در آستین دارد چو صبح
رایت بیضای او هر جا که گردد آشکار
هر رگ سنگی شود انگشت زنهار دگر
گر نماید امتحان بر کوه، تیغ آبدار
پوست گردد چون زره از تیر باران خصم را
از کمان ماه تمام او چو گردد هاله دار
کوچه ها پیدا شود در آسمان چون رود نیل
گر ز عزم صادق آرد رو به این نیلی حصار
از مسامش لعل چون می از حریر آید برون
گر به کان لعل افتد ظل آن کوه وقار
خنده بر لب بخیه الماس گردد خصم را
رخنه های ملک را کرده است از بس استوار
بگذراند گر شکوه ذاتی او را به دل
چاک گردد چون لباس غنچه این نیلی حصار
برنمی گردد ز کوه حلمش از تمکین صدا
با سبکروحی که یک جا جمع کرده است این وقار؟
گوهرش را نیست جز جیب فقیران مخزنی
بحر او را نیست غیر از دامن سایل کنار
ناف آهو نافه را از شرم بر صحرا فکند
کرد بر صحرای چین تا نکهت خلقش گذار
ماه اگر مالد به خاک آستان او جبین
از کلف دیگر نگردد چهره او داغدار
تیغ او آلوده کم گردد به خون دشمنان
خصم بی مغزش ز خود آتش برآرد چون چنار
گرگ در ایام عدلش چون سگ اصحاب کهف
برنمی آید ز بیم گوسفند از کنج غار
چون دعای راستان کز آسمان ها بگذرد
می کند از جوشن نه تو خدنگ او گذار
دیده مخمور از خواب پریشان ایمن است
منتظم گردیده است از بس که وضع روزگار
حسن خلقش تازه رو بر می خورد با خار وگل
نیست حیف و میل در میزان عدل نوبهار
بر ضمیر روشن او خرده راز فلک
بر طبق پیوسته باشد چون زر گل آشکار
آب گردد استخوان بیستون چون جوی شیر
برق شمشیرش کند گر در دل خارا گذار
خانه بر دوشی به غیر از جغد در عالم نماند
بس که شد معمور از معماری عدلش دیار
آهوان سیر چراغان می کنند از چشم شیر
با حضور خاطر، از عدلش، دل شبهای تار
آهوان سیر چراغان می کنند از چشم سیر
با حضور خاطر، از عدلش، دل شبهای تار
نیست در عقل متین او تصرف باده را
سیل کوه قاف را هرگز نسازد بی قرار
گر درآرد نوبهار خلق او را در ضمیر
بر سپند آتش گلستان گردد ابراهیم وار
بهر مظلومان اگر نوشیروان زنجیر بست
می دهد دامن به دست دادخواه آن شهریار
خضر را در رهنوردی رهبری در کار نیست
بخت سبز او ندارد احتیاج مستشار
ابر دستش خون دریا را به جوش آورده است
نیست مرجان این که گردیده است از بحر آشکار
غیر جام می که خونش در شریعت خوردنی است
خالی از وی برنگردیده است هیچ امیدوار
لب گشودن رفت از یاد صدف در عهد او
بی سؤال از بس که بخشد آن کف گوهر نثار
طفل از پستان گرفتن می کند پهلو تهی
در زمان همت او شد گرفتن بس که عار
از ورق گردانی باد خزان آسوده است
نخل امیدی که آید در زمان او به بار
بر امید بخشش دست گهربارش کند
صد هزاران دست از یک آستین بیرون چنار
دخل بحر و کان چه باشد با سخای ذاتیش؟
خرده گل چیست پیش خرج باد نوبهار؟
ناف عالم را به نام او بریده است آسمان
مکه را تسخیر خواهد کرد آن عالم مدار
در نخستین رزم، ملک از زاده اکبر گرفت
در جهاد اکبر او از خسروان شد نامدار
سر به سر فیلان مست کشور هندوستان
چون کجک گشتند از تیغ کج او هوشیار
چون سلیمان می شود بر دیو و دد فرمانروا
شهسواری را که باشد فیل مست اول شکار
تا به دولت بر سریر پادشاهی تکیه کرد
آمد از توران به درگاهش دو شاه نامدار
از عنایت های آن فرمانده دنیا و دین
هر دو گردیدند از دنیی و عقبی کامکار
گرچه در دعوی است اقبالش ز شاهد بی نیاز
زین دو عادل شد مبرهن بر صغار و بر کبار
تا شود از پرتو خورشید، ماه نو تمام
تا به گرد خاک باشد چرخ گردان را مدار
باد در زیر نگین او را جهان چون آفتاب
تا شود نور ظهور صاحب الامر آشکار
بادها مشکین نفس شد ابرها گوهرنثار
خوش به آیین تمام امسال می آید بهار
زنگ کلفت ابر از دلها به تردستی زدود
رفت گرد از سینه ها با دامن گل نوبهار
ابرها در یکدگر پیوست چون بال پری
شد بساط خاک چون تخت سلیمان سایه دار
جوش گل برداشت چون خشت از سر خم خاک را
چرخ مینایی ز برگ عیش پر شد غنچه وار
محو شد چون صبح کاذب از جهان آثار برف
تا شد از شاخ شکوفه صبح صادق آشکار
زهر سرما را شکرخند شکوفه همچو شیر
نرم نرم آورد بیرون از عروق شاخسار
از الف زان سان که پیدا شد حروف مختلف
صد هزاران رنگ گل ظاهر شد از هر نوک خار
دامن دریای اخضر شد ز شادابی چمن
ماهی سیمین شد از سیم شکوفه جویبار
از عقیق و لعل و یاقوت آنچه در گنجینه داشت
در لباس لاله و گل داد بیرون کوهسار
از رگ ابر آسمان چون سینه شهباز شد
خاک چون بال تذروان شد ز گلها پرنگار
آنچنان کز خم می پرزور دورافکند خشت
خاک را از جای خود برداشت جوش لاله زار
گریه شادی ز شبنم بر رخ گلها دوید
تا کشید ابر بهاران بوستان را در کنار
تا چه در گوش درختان گفت باد صبحدم
کز طرب شد پایکوبان سرو دست افشان چنار
از شکوه باغ دریایی پر از گوهر شده است
هر رگ شاخی رگ ابری است مرواریدبار
چون غبار خط که برخیزد ز روی گلرخان
سبز برمی خیزد از روی زمین گرد و غبار
بس که هر خاری ملایم شد ز تأثیر هوا
می کند گل در گریبان عاشقان را خارخار
از شکوفه هر کف خاکی ید بیضا شده است
صخره موسی است هر سنگی ز جوش چشمه سار
از بنفشه باغ ها پر شعله نیلوفری است؟
یا مه مصرست از سیلی شده نیلی عذار
نگسلد فریاد مرغان چمن از یکدگر
روز و شب از تردماغی چون صدای آبشار
ابرها مستغنی از آمد شد دریا شدند
از طراوت شد جهان خاک از بس آبدار
شسته رو از خواب می خیزند خوبان همچو گل
بس که گردیده است عالم از رطوبت مایه دار
از خمار آرد برون کسب هوا مخمور را
شد جهان از بس به کیفیت ز فیض نوبهار
گر کند صیاد دام خود نهان در زیر خاک
در کشیدن سنبل سیراب گردد آشکار
جلوه نشو و نما از بس بلند افتاده است
از برای چیدن گل خم نمی گردد سوار
از لب خندان کند گل در گریبان هدف
غنچه پیکان ز فیض انبساط نوبهار
شاخ گل می گردد از تردستی آب و هوا
چوب تعلیمی اگر در دست خود گیرد سوار
سبز شد چون بال طوطی بال و پر پروانه را
بس که شد آتش ز لطف نوبهاران آبدار
از فروغ لاله و گل آب می گردد به چشم
زین سبب باشند دایم ابرها گوهرنثار
تازه رویان چمن محو تماشای خودند
هر گلی آیینه ها دارد ز شبنم در کنار
همچو زخم آب، زخم سنگ می جوشد به هم
بس که از لطف بهاران شد ملایم کوهسار
از خجالت در گریبان سرکشد چون خارپشت
گر درین موسم بهشت عدن گردد آشکار
یوسف گم کرده خود را فرامش می کند
پیر کنعان را به طرف باغ اگر افتد گذار
سر برآوردند ارواح نباتی از زمین
صور اسرافیل تا از رعد گردید آشکار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کرد میزان حساب آماده بهر خاکیان
از شب و روز مساوی میر عدل نوبهار
هوش مصنوعی: به میزان دقیق و عادلانه‌ای که برای تمام مردم از شب و روز در نظر گرفته شده، در فصل بهار، عدالت به ظهور می‌رسد.
از شکوفه نامه اعمال اشجار چمن
مضطرب آمد به پرواز از یمین و از یسار
هوش مصنوعی: از گل‌ها و شکوفه‌ها، صدای متفاوتی در نامه‌ اعمال درختان و چمن‌ها به گوش می‌رسد که مانند پرندگان، به سمتی چپ و راست می‌پرند و در حال حرکت هستند.
گل چو خورشید قیامت آتشین رخسار شد
خاک شد صحرای محشر از فروغ لاله زار
هوش مصنوعی: گل مانند خورشید در روز قیامت، چهره‌ای آتشین دارد و بر اثر نور لاله‌ها، زمین محشر آکنده از خاک و شگفتی شده است.
ریخت شبنم از رخ گلها چو انجم از سپهر
ابرها چون کوه شد سیار در روز شمار
هوش مصنوعی: شبنم که بر چهره‌ی گل‌ها نشسته، همانند ستاره‌هایی است که در آسمان پخش شده‌اند. هنگامی که ابرها به طرف کوه‌ها می‌روند، این صحنه در روز به صورت دائمی و تکراری رخ می‌دهد.
ابر رحمت بست دامان شفاعت بر کمر
دید از گرد گنه چون خاکیان را شرمسار
هوش مصنوعی: ابر رحمت به سوی افرادی که گناه کرده‌اند، سایه‌افکنده است و با لطف و شفاعت خود، آنان را از شرم و خجالت نجات می‌دهد.
گرد عصیان را به دست گوهرافشان پاک شست
حله فردوس پوشانید در هر شاخسار
هوش مصنوعی: در دنیای ما، خداوند با قدرت و زیبایی خود، نافرمانی‌ها را از بین می‌برد و به کسانی که در مسیر نیکی قدم برمی‌دارند، لباس آرزوها و خوشبختی می‌پوشاند. در هر گوشه و شاخه‌ای از عالم، این نعمت‌ها حاضر و در دسترس‌اند.
می بده ساقی که صهبا در بهشت آمد حلال
ساز شو مطرب که شد آهنگ، وضع روزگار
هوش مصنوعی: بیا و به من می بده که اینجا در بهشت، نوشیدنی حلال است. ای نوازنده، سازت را به صدا درآور چون روزگار را به طرز تازه‌ای درک می‌کنیم.
برگ عشرت کن که تمهید بساط عیش را
از رگ ابر بهاران شد مهیا پود و تار
هوش مصنوعی: از زندگی لذت ببر که به لطف باران بهاری، زمینه شادی و خوشی فراهم شده است.
خاصه هنگامی که چون خورشید عالمتاب کرد
روی در بیت الشرف صاحبقران کامکار
هوش مصنوعی: به ویژه زمانی که چهره‌اش مانند خورشید درخشان شد و در خانه محترم و بزرگ صاحبقران، درخشید.
اول شاهان عالم، ثانی عباس شاه
افسر فرمانروایان، خاکروب هشت و چار
هوش مصنوعی: در ابتدا از بزرگترین پادشاهان دنیا نام برده می‌شود و سپس به عباس، شاهی که در رده فرمانروایان قرار دارد، اشاره می‌شود. در ادامه، به کسی اشاره می‌شود که به عنوان خدمتگزار و خاک‌روب شناخته می‌شود و به عدد هشت و چهار اشاره دارد، که ممکن است به نوعی نمادین و به تاریخ یا رویداد خاصی مربوط باشد. در کل، این عبارت نشان‌دهنده سلسله‌مراتب و مقام‌های مختلف در یک نظام پادشاهی است.
صاحب اقبالی که تا بر مسند دولت نشست
توبه کرد از فتنه انگیزی مزاج روزگار
هوش مصنوعی: کسی که خوش‌شانسی آورد و به مقام دولتی رسید، از ایجاد فتنه و آشوب در روزگار خود توبه کرد.
در شرافت همچو بسم الله از آیات دگر
سرفرازست از شهنشاهان عصر آن نامدار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در میان تمام آیات و نشانه‌های شرافت، نام بسم‌الله از دیگران بالاتر و برجسته‌تر است. این نام به نوعی نماد و نماینده بزرگی و شرافت است، به ویژه در مقایسه با نام شاهان معروف زمان خود.
جلوه در پیراهن بی جرم یوسف می کند
هر گناهی را که باشد بخشش او پرده دار
هوش مصنوعی: جلوه‌گری زیبایی‌های یوسف، که بی‌گناه است، باعث می‌شود هر گناهی نادیده گرفته شود و او به عنوان کسی که می‌بخشد، همواره پرده‌دار است.
نیست در روی زمین جز آستان دولتش
هست اگر خاک مرادی در بساط روزگار
هوش مصنوعی: در این جهان هیچ چیز ارزشمندتر از درگاه چنین دولتی نیست؛ حتی اگر در زندگی روزمره فقط خاکی وجود داشته باشد که نشانه‌ای از آرزوهای بزرگ باشد.
می شود طوق گریبان حلقه فتراک او
هر که سرپیچد ز امر نافذ آن شهریار
هوش مصنوعی: هر کسی که از فرمان و اوامر این پادشاه سرپیچی کند، به زودی گرفتار مشکلات و عواقب ناگواری خواهد شد. مانند اینکه طوقی بر گردن او بیفتد و او نتواند از آن رها شود.
هست از دست ولایت قوت بازوی او
آب شمشیرش بود از جویبار ذوالفقار
هوش مصنوعی: قدرت و اقتدار او ناشی از سلطه و قدرت ولایت است و نیروی او مانند آب که از چشمه ذوالفقار جاری می‌شود، به او انرژی و توان می‌بخشد.
خلق او دریای فیاضی است کز هر موجه ای
عنبر اندازد به جای کف جهان را بر کنار
هوش مصنوعی: وجود او مثل دریای پر از نعمت و سخاوت است که از هر موج آن عطر خوشی به‌نمایش می‌آید و تمام دنیا را در کنار خود قرار می‌دهد.
از سیاست بود دایم ملک شاهان منتظم
چون بهار از حسن خلق او داد نظم روزگار
هوش مصنوعی: سیاست باعث می‌شود که حکومت‌های پادشاهان همیشه مرتب و منظم باقی بمانند، همان‌طور که زیبایی و نیکی خلق و خوی او باعث نظم و ترتیب زمان و جایگاه او می‌شود.
چرخ زنگاری است بر اقبال روزافزون او
تنگ میدان چون لباس غنچه بر جوش بهار
هوش مصنوعی: زندگی شبیه یک چرخ زنگاری است که بر روی روزهای خوش و اقبال خوب او می‌چرخد. او درlimited space قرار گرفته، مانند لباسی که بر روی غنچه در حال جوانه زدن در بهار قرار گرفته است.
آفتاب عالم افروزست در برج شرف
زیر چتر زرنگار آن سایه پروردگار
هوش مصنوعی: خورشید که روشنی‌بخش جهان است، در جایگاه ویژه خود قرار دارد و زیر سایه زیبا و طلایی آن، حمایت و رحمت خداوند وجود دارد.
می خورند از خوشدلی در نوبهار عدل او
در رحم اطفال جای خون شراب خوشگوار
هوش مصنوعی: در فصل بهار، افراد از خوشحالی و دلشاد بودن، شراب خوشمزه‌ای را می‌نوشند؛ در حالی که در دل رحم مادران، جایی برای خون نوزادان فراهم شده است.
جبهه اقبال او آیینه اسکندری است
شاهی روی زمین گردیده در وی آشکار
هوش مصنوعی: جبهه خوشبختی او مانند آیینه‌ای از قدرت و عظمت اسکندر کبیر است که در آن، جلوه‌های سلطنت و شکوه او بر زمین به وضوح دیده می‌شود.
تیغش از بسیاری فتح و ظفر گشته است خم
شاخ خم پیدا کند چون میوه باشد بی شمار
هوش مصنوعی: تیغ او به خاطر پیروزی‌های متعددش تیز و برنده شده است، مانند شاخه‌ای که به خاطر باروری‌اش خم شده و میوه‌های زیادی را به بار می‌آورد.
در خم چوگان اقبال جهان پیمای او
چون فلک گوی زمین یک جا نمی گیرد قرار
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی که سرنوشت برای ما رقم می‌زند، فردی که سرنوشت بر آن حاکم است، مثل گردونه‌ای است که زمین را در دست دارد و هیچ‌گاه در یک جا ثابت نمی‌ماند.
تا نشد پیوسته با تیغ کجش ابروی فتح
طاق ابروی جوانمردی نگردید آشکار
هوش مصنوعی: تا زمانی که با تیغ کج خود، ابروی پیروزی را نشکافتی، جوانمردی و شهامت واقعی آشکار نخواهد شد.
گر به دریا سایه تیغ جهانسوزش فتد
پوست اندازند یکسر ماهیانش همچو مور
هوش مصنوعی: اگر تیغی که آتش را به جان می‌آورد به دریا بیفتد، همه ماهیان مانند موران از ترس پوست خود را رها می‌کنند.
چرخ را چون عامل معزول در دوران او
سبحه انجم نمی افتد ز دست رعشه دار
هوش مصنوعی: چرخ (دوران) در حالتی است که مانند فردی معزول و بی‌تدبیر عمل می‌کند. در این دوران، ستاره‌ها یا اجزای آسمانی به طور مرتب و منظم حرکت نمی‌کنند و از دست کسی که دچار لرزش و ضعف است، کنترل خود را از دست می‌دهند.
همچو گوهر کز شرف دارد بلندی بر صدف
قدر او زیر فلک بر آسمان باشد سوار
هوش مصنوعی: همان‌طور که یک گوهر از اعتبار و ارزشش در صدفی بلند قرار دارد، مقام والای او زیر آسمان به گونه‌ای است که همچون سوار بر آسمان به نظر می‌آید.
رنگ جرأت می دهد بر چهره مریخ پشت
آفتاب رایتش هر جا که گردد آشکار
هوش مصنوعی: رنگ شجاعت بر چهره‌ی مریخ می‌نشاند، و در پس آفتاب، پرچمش در هر جایی که ظاهر شود، خود را نشان می‌دهد.
ماهیی کز حفظ او باشد دعای جوشنش
فلسش از آتش برآید چون زر کامل عیار
هوش مصنوعی: ماهی که با دعا و حفاظت خداوند نگاه داشته شود، فلس‌هایش مثل طلا در آتش می‌درخشد و نورانی می‌شود.
هر گوزنی را که یاد تیر او در دل گذشت
استخوانش سر به سر زهگیر شد بی اختیار
هوش مصنوعی: هر گوزنی که به یاد تیر او افتاد، استخوانش به طور کامل در اثر تیراندازی ضعیف شد و به طرز ناخودآگاه ویران شد.
بس که تیرش می جهد از سینه نخجیر صاف
گرد چون خیزد، به فکر زخم می افتد شکار
هوش مصنوعی: چون تیر به سینه شکار می‌نشیند، ناگهان به حرکت درمی‌آید و با یک پرش سریع از جا می‌جهد، اما در این لحظه به خاطر زخم‌هایش به فکر و اندیشه فرو می‌رود.
حلمش از جا درنیارد از گناهان بزرگ
کوه قاف از سایه عنقا نگردد بی قرار
هوش مصنوعی: خوشخواری و بردباری او از گناهان بزرگ هیچ‌گاه تضعیف نمی‌شود و کوه قاف هم از دیده‌ی عنقا به آرامش نمی‌رسد.
پله خاک از گرانی ناله قارون کند
چون به افشاندن سبک سازد کف گوهر نثار
هوش مصنوعی: اگر چیزی به نام قارون وجود داشته باشد که به خاطر ثروت افسانه‌اش شناخته شده است، باید بگوییم که در غم و اندوه، حتی خاک و زمین نیز از بار سنگینی او به زاری می‌افتد. اما زمانی که او ثروت را بر روی زمین می‌پاشد و با بخشش آن، به دیگران کمک می‌کند، وزن سنگینی که بر روی زمین است، سبک‌تر می‌شود و این کار به معنای نثار و بخشش گوهرهای ارزشمند خواهد بود.
حفظ او تا شد ضعیفان جهان را دیده بان
می کند چون چشم ماهی سیر در دریا شرار
هوش مصنوعی: نگه‌داری از او به گونه‌ای است که ناتوانان جهان را نظاره‌گر می‌سازد، مانند چشمی که ماهی در دریا با آن حرارت و جنب و جوش می‌کند.
از اشارت می کند دست تماشایی قلم
تیغ چون ماه نوش هر جا که گردد آشکار
هوش مصنوعی: قلم مانند تیغی زیبا و درخشان، با اشاره‌ای خاص، در هر جا که نمایان شود، زیبایی و جذابیتش را نشان می‌دهد.
گرد بادش آسیای خون به گردش آورد
دامن دشتی که شد از آب تیغش لاله زار
هوش مصنوعی: بذر خونی که در دشت پراکنده شده، به خاطر وزش باد، در دل زمین دگرگون شده و سرسبزی و زیبایی ایجاد کرده است. این دشت که به وسیله تیغ آب بر زمین حک شده، مانند گلزار لاله‌ای می‌درخشد.
خون شود شیری که در ایام شیرین خورده است
بیستون را گر دهد سرپنجه قهرش فشار
هوش مصنوعی: این بیت بیان می‌کند که شیرین‌ترین چیزها نیز می‌توانند به تلخی تبدیل شوند، اگر قدرت و قهر کسی بر آن‌ها فشار آورد. به عبارت دیگر، حتی عناصر مثبت و زیبا هم ممکن است تحت فشار و قهر، دچار تغییر وضعیت و آسیب شوند.
خشک چون نال قلم در آستین شد دست ظلم
تا برآورد از نیام عدل تیغ آبدار
هوش مصنوعی: نوشته‌ی بی‌روح و بی‌حس، نشان از ظلمی دارد که در دل جامعه حاکم شده است و در این وضعیت، عدل و انصاف مانند شمشیری تیز و براق آماده‌ی بیرون آمدن از نیام است تا به کمک بیاید.
شهپر سیمرغ باشد بر فراز کوه قاف
تیغ در سرپنجه مردانه آن شهریار
هوش مصنوعی: پرهای سیمرغ در بالای کوه قاف به مانند تیغی در دست قوی و نیرومند آن پادشاه درخشنده است.
هست از تیغ کج او تکیه گاه اقبال را
پرخم آید در نظر زان روی چون ابروی یار
هوش مصنوعی: به دلیل قدرت و تاثیر تیغ کج او، شانس و اقبال به نوعی تحت‌الشعاع قرار می‌گیرد و در نگاه، مانند یک قوس نرم و ملایم دیده می‌شود، به طوری که زیبایی آن از نوع ابروی معشوق جلوه‌گر است.
وام چندین ساله خورشید را واپس دهد
نور گیرد ماه اگر زان روی خورشید اشتهار
هوش مصنوعی: اگر خورشید بتواند وام سال‌های زیادی را بدهد، ماه هم می‌تواند از آن نور بگیرد، اگر به خاطر شهرت خورشید این کار را انجام دهد.
گر خلد خاری به پای رهروان در عهد او
از سیاست در خطر باشد سرسبز بهار
هوش مصنوعی: اگر در دوران او، بهشتی برای مسافران در خطر باشد، بهار همچنان سرسبز خواهد بود.
همچو زال زر جهد از خواب با موی سفید
گر به خواب رستم آید هیبت آن شهریار
هوش مصنوعی: همان‌طور که زال پیر، با موهای سپید، از خواب برمی‌خیزد، اگر خواب رستم هم بیاید، باز هم ترس و شکوه آن پادشاه (رستم) بر دل‌ها سنگینی می‌کند.
ابجد طفلانه شمشیر عالمگیر اوست
داستان رستم و افسانه اسفندیار
هوش مصنوعی: در اینجا به اشاره به داستان های حماسی ایرانی پرداخته می‌شود. در واقع، شخصیت رستم و اسفندیار به عنوان قهرمانان و نمادهای قدرت و شجاعت در فرهنگ ایران مطرح هستند. این بیان نشان دهنده تأثیر این داستان‌ها و آشکار کردن ابعاد مختلف زندگی و جنگ‌ها در متن ادبیات و فرهنگ ایران است.
آفتاب فتح را در آستین دارد چو صبح
رایت بیضای او هر جا که گردد آشکار
هوش مصنوعی: خورشید پیروزی را در آستین خود دارد و پرچم سفید او هر جا که بر آن بگذرد، نمایان می‌شود.
هر رگ سنگی شود انگشت زنهار دگر
گر نماید امتحان بر کوه، تیغ آبدار
هوش مصنوعی: با هر بار امتحان و آزمایش، قدرت و استقامت آن چیز نشان داده می‌شود. اگر کوه هم دوباره آزمایش شود، می‌تواند در برابر خطرات و چالش‌ها، قوت و شجاعت را به نمایش بگذارد.
پوست گردد چون زره از تیر باران خصم را
از کمان ماه تمام او چو گردد هاله دار
هوش مصنوعی: وقتی تیرهای دشمن به او می‌بارد، پوست او مانند زره محکم و مقاوم می‌شود و وقتی که ماه کامل در آسمان می‌تابد، او مانند هاله‌ای پینه‌دوزی شده به نظر می‌رسد.
کوچه ها پیدا شود در آسمان چون رود نیل
گر ز عزم صادق آرد رو به این نیلی حصار
هوش مصنوعی: اگر راه‌ها در آسمان نمایان شود همچون رود نیل، هر گاه نیت خالص و راستین باشد، می‌تواند به این حصار آبی نزدیک شود.
از مسامش لعل چون می از حریر آید برون
گر به کان لعل افتد ظل آن کوه وقار
هوش مصنوعی: اگر از دهانش لعل مانند شراب از پارچه نرم بیرون بیفتد، اگر به دامنه آن کوه بزرگ و با وقار بیفتد.
خنده بر لب بخیه الماس گردد خصم را
رخنه های ملک را کرده است از بس استوار
هوش مصنوعی: اگر لبخند بر لبان باشد، دشمن را به شدت آسیب می‌زند و حاکمان را از آن‌قدر مستحکم و محکم می‌کند که به راحتی نمی‌توانند آسیب‌پذیری‌های خود را پنهان کنند.
بگذراند گر شکوه ذاتی او را به دل
چاک گردد چون لباس غنچه این نیلی حصار
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند شکوه و زیبایی درونی او را درک کند، دلش همچون لباسی که در دور نیلوفر پرچم‌دار یا چاک شده باشد، زخم خواهد برداشت.
برنمی گردد ز کوه حلمش از تمکین صدا
با سبکروحی که یک جا جمع کرده است این وقار؟
هوش مصنوعی: او هرگز از کوه صبرش به خاطر سر و صدای تمکین برنمی‌گردد، زیرا با روحی آرام و استوار، وقار خود را در یکجا جمع کرده است.
گوهرش را نیست جز جیب فقیران مخزنی
بحر او را نیست غیر از دامن سایل کنار
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که ارزش و زیبایی واقعی موجودات را نمی‌توان در دارایی‌های مادی جستجو کرد. ثروت معنوی و حقیقی تنها در دل انسان‌های فقیر و نوع‌دوست یافت می‌شود. در واقع، دریا به معانی عمیق و روحانی اشاره دارد که فقط در دست افرادی که برای دیگران دلسوزی می‌کنند، وجود دارد.
ناف آهو نافه را از شرم بر صحرا فکند
کرد بر صحرای چین تا نکهت خلقش گذار
هوش مصنوعی: ناف آهو، به خاطر شرم و حیا، نافه را در دشت رها کرد و به دشت چین رفت تا بوی خوش او به مشام خلق برسد.
ماه اگر مالد به خاک آستان او جبین
از کلف دیگر نگردد چهره او داغدار
هوش مصنوعی: اگر ماه بر خاک آستان او بیفتد، پیشانی اش به خاطر عشق و ارادت به او هرگز پژمرده نخواهد شد و چهره اش ماتم زده نخواهد گردید.
تیغ او آلوده کم گردد به خون دشمنان
خصم بی مغزش ز خود آتش برآرد چون چنار
هوش مصنوعی: تیغ او به خاطر دشمنانش خونین نمی‌شود و با بی‌فکری آنها، همچون درخت چنار، آتش از درون خود برمی‌آورد.
گرگ در ایام عدلش چون سگ اصحاب کهف
برنمی آید ز بیم گوسفند از کنج غار
هوش مصنوعی: در زمان حکومت عدل، حتی گرگ‌ها نیز مانند سگی که در غار اصحاب کهف است، از ترس گوسفندها بیرون نمی‌آیند و در پناه خود پنهان می‌شوند.
چون دعای راستان کز آسمان ها بگذرد
می کند از جوشن نه تو خدنگ او گذار
هوش مصنوعی: دعای درستکاران به آسمان می‌رسد و به راحتی از موانع عبور می‌کند، پس تو نیز در کارهای خود از او غافل نشو.
دیده مخمور از خواب پریشان ایمن است
منتظم گردیده است از بس که وضع روزگار
هوش مصنوعی: چشم پر از خواب و سرگیجه در آرامش است و همه چیز به خوبی و نظم خاصی در آمده، به خاطر وضعیت روزگار.
حسن خلقش تازه رو بر می خورد با خار وگل
نیست حیف و میل در میزان عدل نوبهار
هوش مصنوعی: شخصیت نیکو و رفتار خوب او همانند گل تازه‌ای است که با خار و گل آراسته شده است. به همین دلیل، هیچ گونه اسرافی در عدالت و زیبایی بهار وجود ندارد.
بر ضمیر روشن او خرده راز فلک
بر طبق پیوسته باشد چون زر گل آشکار
هوش مصنوعی: در دل و ذهن روشن او، سخنان نهفته آسمان همیشه و به طور مداوم مانند طلا و گل نمایان می‌شود.
آب گردد استخوان بیستون چون جوی شیر
برق شمشیرش کند گر در دل خارا گذار
هوش مصنوعی: آب، استخوان کوه بیستون را مانند جوی شیر تبدیل می‌کند، و اگر شمشیری به آرامی بر دل سنگی بگذرد، اثر خود را خواهد گذاشت.
خانه بر دوشی به غیر از جغد در عالم نماند
بس که شد معمور از معماری عدلش دیار
هوش مصنوعی: در این دنیا، جز جغد، هیچ موجودی در خانه‌ای که بر دوش می‌کشیم، باقی نمانده است. این امر به خاطر آن است که سرزمین‌ها از عدل و انصاف پر شده‌اند.
آهوان سیر چراغان می کنند از چشم شیر
با حضور خاطر، از عدلش، دل شبهای تار
هوش مصنوعی: آهوان در نور و روشنی می‌رقصند و از چشمان شیر به خوبی و آرامش خاطر می‌رسند، زیرا عدالت او دل شب‌های تار را روشن می‌کند.
آهوان سیر چراغان می کنند از چشم سیر
با حضور خاطر، از عدلش، دل شبهای تار
هوش مصنوعی: آهوها با زیبایی و درخششی خاصی در دل شب، توجه و دل‌مشغولی خود را جلب می‌کنند، و این زیبایی ناشی از محبت و عدل الهی است که در دل شب‌های تار حکم‌فرماست.
نیست در عقل متین او تصرف باده را
سیل کوه قاف را هرگز نسازد بی قرار
هوش مصنوعی: در عقل درست او، تأثیری از شراب وجود ندارد، مانند اینکه کوه قاف قادر نیست در جایی آرام بگیرد.
گر درآرد نوبهار خلق او را در ضمیر
بر سپند آتش گلستان گردد ابراهیم وار
هوش مصنوعی: اگر بهار نو از وجود او در دل‌ها جوانه بزند، همچون آتش سوزان در گلستان، او به مقام ابراهیم خواهد رسید.
بهر مظلومان اگر نوشیروان زنجیر بست
می دهد دامن به دست دادخواه آن شهریار
هوش مصنوعی: نوشیروان، شاه معروف و عادل، در صورتی که برای دفاع از حقوق مظلومان مجبور شود زنجیر به دست بزند، همچنان آماده است که به یاری دادخواهی بشتابد و دامن حمایت خود را به او تقدیم کند. این بیانگر آن است که حتی بزرگ‌ترین پادشاهان نیز برای کمک به مظلومان از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کنند.
خضر را در رهنوردی رهبری در کار نیست
بخت سبز او ندارد احتیاج مستشار
هوش مصنوعی: خضر در مسیر به پیشرفت و هدایت نیازی به راهنمایی ندارد، زیرا شانس و سرنوشت خوب او به کسی نیاز ندارد که مشاوره دهد.
ابر دستش خون دریا را به جوش آورده است
نیست مرجان این که گردیده است از بحر آشکار
هوش مصنوعی: ابر به قدری دریا را تحت تأثیر قرار داده که خون دریا به جوش آمده است. این پدیده، مرجان نیست که از عمق دریا نمایان شده باشد.
غیر جام می که خونش در شریعت خوردنی است
خالی از وی برنگردیده است هیچ امیدوار
هوش مصنوعی: هیچ کسی بدون امید به بازگشت، خالی از شراب نمی‌شود، چرا که تنها جامی که خونش در دین قابل نوشیدن است، می‌تواند شوق و امید را در دل زنده نگه دارد.
لب گشودن رفت از یاد صدف در عهد او
بی سؤال از بس که بخشد آن کف گوهر نثار
هوش مصنوعی: دهان باز کردن دیگر به یاد صدف نیست، چون در زمان او به قدری طلا و جواهر نثار می‌شود که حتی نیازی به سوال کردن نیست.
طفل از پستان گرفتن می کند پهلو تهی
در زمان همت او شد گرفتن بس که عار
هوش مصنوعی: کودک وقتی شیر خوردن را کنار می‌گذارد، از نعمت شیر محروم می‌شود. این دلالت دارد که در زمان تلاش و کوشش، باید از برخی چیزها گذشت، ولی ممکن است این گذشت برای او مشکلاتی ایجاد کند.
از ورق گردانی باد خزان آسوده است
نخل امیدی که آید در زمان او به بار
هوش مصنوعی: در زمان پاییز، نخل که نماد امید است، از وزش بادهای خزان نگرانی ندارد و به میوه‌دهی در زمان مناسب خود دلخوش است.
بر امید بخشش دست گهربارش کند
صد هزاران دست از یک آستین بیرون چنار
هوش مصنوعی: به امید عطای او، از آستینی که دارد، صدها دست بیرون می‌آورد.
دخل بحر و کان چه باشد با سخای ذاتیش؟
خرده گل چیست پیش خرج باد نوبهار؟
هوش مصنوعی: در ورای وسعت دریا، چه اهمیتی دارد؟ در برابر بخشندگی ذات او، چه ارزشی دارد؟ گل‌های کوچک در برابر هزینه‌ای که برای وزش نسیم بهار صرف می‌شود، به چه معنا هستند؟
ناف عالم را به نام او بریده است آسمان
مکه را تسخیر خواهد کرد آن عالم مدار
هوش مصنوعی: جهان به نام او آغاز شده و اوست که آسمان مکه را تحت کنترل خواهد داشت.
در نخستین رزم، ملک از زاده اکبر گرفت
در جهاد اکبر او از خسروان شد نامدار
هوش مصنوعی: در اولین نبرد، ملک از فرزند اکبر پیروزی را به دست آورد و در سخت‌ترین نبرد، او به عنوان یک نامدار در میان پادشاهان شناخته شد.
سر به سر فیلان مست کشور هندوستان
چون کجک گشتند از تیغ کج او هوشیار
هوش مصنوعی: فیل‌های دیوانه در سرزمین هند زمانی که به دست او با یک تیغ منحرف شدند، از سوی او هشیار شدند.
چون سلیمان می شود بر دیو و دد فرمانروا
شهسواری را که باشد فیل مست اول شکار
هوش مصنوعی: وقتی سلیمان بر جن و خفاش سلطه پیدا کند، او به مانند یک فرمانروای بزرگ است؛ جنگجویی که در آغاز باید به شکار فیل مست بپردازد.
تا به دولت بر سریر پادشاهی تکیه کرد
آمد از توران به درگاهش دو شاه نامدار
هوش مصنوعی: زمانی که فرد بر تخت پادشاهی نشسته و به مقام قدرت دست یافته بود، دو پادشاه بزرگ از سرزمین توران به سوی او آمدند.
از عنایت های آن فرمانده دنیا و دین
هر دو گردیدند از دنیی و عقبی کامکار
هوش مصنوعی: از لطف و توجه آن فرمانده، هر دو دنیا و دین به موفقیت رسیدند و از جهان و آخرت بهره‌مند شدند.
گرچه در دعوی است اقبالش ز شاهد بی نیاز
زین دو عادل شد مبرهن بر صغار و بر کبار
هوش مصنوعی: هرچند در مناظره و بحثش موفقیت دارد و به نیازی به شواهد ندارد، اما این موضوع برای کوچک‌تر و بزرگ‌ترها به‌راحتی روشن و مشخص شده است.
تا شود از پرتو خورشید، ماه نو تمام
تا به گرد خاک باشد چرخ گردان را مدار
هوش مصنوعی: برای اینکه ماه نو به طور کامل روشن شود، لازم است نور خورشید به آن بتابد و برای اینکه چرخ گردان زمین به خوبی بچرخد، باید به دور خاک بگردد.
باد در زیر نگین او را جهان چون آفتاب
تا شود نور ظهور صاحب الامر آشکار
هوش مصنوعی: باد به زیر نگین او می‌وزد و جهان را مانند آفتاب روشن می‌کند، به گونه‌ای که نور ظهور صاحب الامر به روشنی نمایان می‌شود.
بادها مشکین نفس شد ابرها گوهرنثار
خوش به آیین تمام امسال می آید بهار
هوش مصنوعی: نسیم‌ها خوشبو و معطر شده‌اند و ابرها مانند جواهر باران می‌بارند. به دلایل فراوان، بهار امسال به زیبایی و جلوه‌ای تازه می‌آید.
زنگ کلفت ابر از دلها به تردستی زدود
رفت گرد از سینه ها با دامن گل نوبهار
هوش مصنوعی: ابرهای سنگین و تیره با نرمی و مهارت از دل‌ها پاک شدند و غم و اندوه از سینه‌ها بیرون رفت مثل اینکه با دامن گل‌های تازه بهار دور شده‌اند.
ابرها در یکدگر پیوست چون بال پری
شد بساط خاک چون تخت سلیمان سایه دار
هوش مصنوعی: ابرها به هم پیوسته‌اند و مانند بال پر پرندگان شده‌اند. زمین زیر سایه آن‌ها مانند تخت سلیمان می‌شود و آرامش و زیبایی خاصی پیدا می‌کند.
جوش گل برداشت چون خشت از سر خم خاک را
چرخ مینایی ز برگ عیش پر شد غنچه وار
هوش مصنوعی: گل خوشبو و زیبا از دل خاکی که شکل خمیده‌ای دارد، سر برآورده و مانند خشت برمی‌خیزد. چرخ مینا، که نماد شادی و خوشی است، از خوشی و لذت پر شده و مانند غنچه‌ای شکوفا می‌شود.
محو شد چون صبح کاذب از جهان آثار برف
تا شد از شاخ شکوفه صبح صادق آشکار
هوش مصنوعی: پیداست که آثار برف به‌گونه‌ای ناگهانی و زودگذر مانند صبحی دروغین از بین رفتند و درختان شکوفه‌ها را به نمایش گذاشتند که نشانه‌ای از صبح واقعی و روشن است.
زهر سرما را شکرخند شکوفه همچو شیر
نرم نرم آورد بیرون از عروق شاخسار
هوش مصنوعی: سرما همانند زهر، به آرامی و با لطافت، شکوفه‌ها را همچون شیر نرم از درون شاخسار خارج می‌کند.
از الف زان سان که پیدا شد حروف مختلف
صد هزاران رنگ گل ظاهر شد از هر نوک خار
هوش مصنوعی: با ظهور حروف الفبا، تنوع و زیبایی‌های بی‌شماری مانند رنگ‌های مختلف گل‌ها نمایان می‌شود، حتی از نوک خاری نیز جلوه‌های زیبا و تازه‌ای به وجود می‌آید.
دامن دریای اخضر شد ز شادابی چمن
ماهی سیمین شد از سیم شکوفه جویبار
هوش مصنوعی: دشت سرسبز و شاداب باعث شده که دریا به رنگ سبز درآید و گل‌های زیبای در آب، مانند ماهی‌های نقره‌ای در جویبار شنا کنند.
از عقیق و لعل و یاقوت آنچه در گنجینه داشت
در لباس لاله و گل داد بیرون کوهسار
هوش مصنوعی: از سنگ‌های قیمتی مانند عقیق، لعل و یاقوت که در گنجینه داشته، در پوشش گل و لاله به بیرون ریخته شده است، بر روی کوهسار.
از رگ ابر آسمان چون سینه شهباز شد
خاک چون بال تذروان شد ز گلها پرنگار
هوش مصنوعی: وقتی که ابرها از آسمان به زمین می‌بارند، زمین مانند سینه‌ای پر از احساس می‌شود و خاک به شکل بال زیبای پرندگان در می‌آید و از گل‌ها رنگارنگ و زیبا می‌شود.
آنچنان کز خم می پرزور دورافکند خشت
خاک را از جای خود برداشت جوش لاله زار
هوش مصنوعی: گویی که با نیرویی بسیار، می‌تواند خاک را از زمین خود بلند کند و در نتیجه، جلوه‌ای زیبا و سرشار از زندگی را برپا کند.
گریه شادی ز شبنم بر رخ گلها دوید
تا کشید ابر بهاران بوستان را در کنار
هوش مصنوعی: اشک شوق شبنم بر چهره گل‌ها روان شد، تا اینکه ابر بهاری بوستان را در آغوش گرفت.
تا چه در گوش درختان گفت باد صبحدم
کز طرب شد پایکوبان سرو دست افشان چنار
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی چه حرف‌هایی در گوش درختان می‌زند که سروها از خوشحالی می‌رقصند و چنارها دست‌هایشان را به نشانه شادی بالا برده‌اند.
از شکوه باغ دریایی پر از گوهر شده است
هر رگ شاخی رگ ابری است مرواریدبار
هوش مصنوعی: باغی پر از زیبایی و درخشش، هر شاخه‌اش مانند رگ‌هایی است که از ابری پر از مروارید سرازیر می‌شوند.
چون غبار خط که برخیزد ز روی گلرخان
سبز برمی خیزد از روی زمین گرد و غبار
هوش مصنوعی: وقتی غبار خط از چهره‌های زیبا برمی‌خیزد، گرد و غباری که بر روی زمین نشسته نیز از جا برمی‌خیزد.
بس که هر خاری ملایم شد ز تأثیر هوا
می کند گل در گریبان عاشقان را خارخار
هوش مصنوعی: این بیت می‌گوید که به دلیل تأثیر محیط و شرایط، حتی خارهایی که در ابتدا تند و زننده به نظر می‌رسند، نرم و ملایم می‌شوند و عشق و هیجان زندگی به قدری قوی است که باعث می‌شود عاشقان در دل‌شان حسرت‌ها و دردهای خود را تحمل کنند.
از شکوفه هر کف خاکی ید بیضا شده است
صخره موسی است هر سنگی ز جوش چشمه سار
هوش مصنوعی: هر شکوفه‌ای که از خاک روییده، نشانی از معجزه و زیبایی دارد. همچنین هر سنگی که در طبیعت وجود دارد، می‌تواند در بر داشته باشد جوشش و زندگی مانند چشمه‌ای که از دل زمین سرچشمه می‌گیرد.
از بنفشه باغ ها پر شعله نیلوفری است؟
یا مه مصرست از سیلی شده نیلی عذار
هوش مصنوعی: آیا گل بنفشه باغ‌ها آتشین است یا اینکه زیبایی مه چهره‌اش ناشی از ضربه‌ای است که به صورتش خورده و آن را نیلی کرده؟
نگسلد فریاد مرغان چمن از یکدگر
روز و شب از تردماغی چون صدای آبشار
هوش مصنوعی: فریاد پرندگان در چمن به خاطر تردماغی و همزمانی روز و شب هرگز قطع نمی‌شود، همانطور که صدای آبشار به طور مداوم جاری است.
ابرها مستغنی از آمد شد دریا شدند
از طراوت شد جهان خاک از بس آبدار
هوش مصنوعی: ابرها بی‌نیاز از بارش، مانند دریاهایی شدند که از طراوت و سرزندگی پر شده‌اند و دنیا نیز از فراوانی آب، چهره‌ای شاداب و پررنگ و لعاب به خود گرفته است.
شسته رو از خواب می خیزند خوبان همچو گل
بس که گردیده است عالم از رطوبت مایه دار
هوش مصنوعی: خوبان شاداب و پاک از خواب بیدار می‌شوند، مانند گل‌ها، زیرا که دنیا از رطوبت فراوانی پر شده است.
از خمار آرد برون کسب هوا مخمور را
شد جهان از بس به کیفیت ز فیض نوبهار
هوش مصنوعی: از حالت مستی و خمار بیرون آمده، درکی از جو و حال خوب پیدا کرده است. دنیا به خاطر فیض و برکت بهاری، پر از زیبایی و طراوت شده است.
گر کند صیاد دام خود نهان در زیر خاک
در کشیدن سنبل سیراب گردد آشکار
هوش مصنوعی: اگر صیاد دام خود را به طور پنهانی زیر خاک قرار دهد، زمانی که سنبل (نوعی گل) را بیرون بکشد، نمایان خواهد شد که آب چگونه بر روی آن تأثیر گذاشته است.
جلوه نشو و نما از بس بلند افتاده است
از برای چیدن گل خم نمی گردد سوار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زیبایی و جلوه‌ی یک چیز به قدری زیاد است که حتی اگر بخواهند آن را مدنظر قرار دهند یا از آن بهره‌برداری کنند، هنوز هم به خاطر بلندی و عظمتش به سادگی در دسترس نیست. به این ترتیب، شخصی که در تلاش است چیزی را به دست آورد، نمی‌تواند با سادگی خم شود و آن را بچیند. در واقع، این تصویر به تلاش و عدم دسترسی به چیزی اشاره دارد که بسیار ارزشمند و بالا است.
از لب خندان کند گل در گریبان هدف
غنچه پیکان ز فیض انبساط نوبهار
هوش مصنوعی: گل با لبخند زیبایش در آغوش خود غنچه را در بر می‌گیرد و مانند پیکانی از نعمت‌های بهار که به حیات و رونق زندگی اشاره دارد، به جلو می‌کشاند.
شاخ گل می گردد از تردستی آب و هوا
چوب تعلیمی اگر در دست خود گیرد سوار
هوش مصنوعی: شاخ گل با مهارت و نازکی آب و هوا تغییر شکل می‌دهد، اگر سوار، چوبی که در دست دارد را به درستی به کار برد.
سبز شد چون بال طوطی بال و پر پروانه را
بس که شد آتش ز لطف نوبهاران آبدار
هوش مصنوعی: نارنجی و سبز شدن گل‌ها و درختان به خاطر محبت و زیبایی بهار است. این فصل به قدری لذت‌بخش و شاداب است که حتی پروانه‌ها و پرندگان هم تحت تأثیر آن قرار می‌گیرند و احساس خوشی می‌کنند. آتش شوق بهار باعث می‌شود طبیعت شکوفا و سرزنده شود.
از فروغ لاله و گل آب می گردد به چشم
زین سبب باشند دایم ابرها گوهرنثار
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و شادابی لاله و گل، اشک و آب به چشم‌ها می‌افتد. به همین دلیل، ابرها دائماً گوهرهای خود را نثار می‌کنند.
تازه رویان چمن محو تماشای خودند
هر گلی آیینه ها دارد ز شبنم در کنار
هوش مصنوعی: گل‌های تازه‌روی چمن از زیبایی و جلوه‌گری خودشان شگفت‌زده شده‌اند و هر گلی در کنار خود، آینه‌ای از شبنم دارد که به زیبایی آن می‌افزاید.
همچو زخم آب، زخم سنگ می جوشد به هم
بس که از لطف بهاران شد ملایم کوهسار
هوش مصنوعی: زخم سنگی مثل زخم آبی به آرامی سر باز می‌کند، چون کوهسار به خاطر لطف بهاران نرم و ملایم شده است.
از خجالت در گریبان سرکشد چون خارپشت
گر درین موسم بهشت عدن گردد آشکار
هوش مصنوعی: اگر در این فصل بهشت آشکار شود، مانند خارپشت از خجالت در گریبان خود پنهان می‌شود.
یوسف گم کرده خود را فرامش می کند
پیر کنعان را به طرف باغ اگر افتد گذار
هوش مصنوعی: یوسف که به دنبال هویتش می‌گردد، در سفر به باغ، یاد پیر کنعان را از یاد می‌برد.
سر برآوردند ارواح نباتی از زمین
صور اسرافیل تا از رعد گردید آشکار
هوش مصنوعی: روح‌های گیاهی از زمین سر برآوردند و با صدای رعد، خود را آشکار کردند.