گنجور

شمارهٔ ۳۴

بی دوست مانده ام چو تو را دوست خوانده ام
کز دوست دوستانه ندیدم جزای خویش
گر عاشقی خطاست به نزدیک عاقلان
آن عاشقم که خوش بودم با بلای خویش
ماهی و دل هوای تو را کرده است خوش
خرم دلی بود که گزیند هوای خویش
آنم که تا اجل نرسد در قفای من
یابی دعای خیر من اندر قفای خویش
تحسین کند فلک چو بخوانم ثنای تو
بر من سخا کنی چو ببینی ثنای خویش

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بی دوست مانده ام چو تو را دوست خوانده ام
کز دوست دوستانه ندیدم جزای خویش
هوش مصنوعی: در تنهایی و بی‌دوستی به سر می‌برم، چون تو را به عنوان دوست خود پذیرفته‌ام، اما از جانب دوستان، هیچ پاداشی ندیدم.
گر عاشقی خطاست به نزدیک عاقلان
آن عاشقم که خوش بودم با بلای خویش
هوش مصنوعی: اگر عشق ورزیدن اشتباه است، در نظر عاقل‌ها، من همان عاشقم که با درد و رنج خود خوشحال هستم.
ماهی و دل هوای تو را کرده است خوش
خرم دلی بود که گزیند هوای خویش
هوش مصنوعی: دل ماهی از شادابی و خوشحالی پر شده و به یاد توست. دل خوشی که برای خود انتخاب می‌کند، نشان‌دهندهٔ حال خوشی است که دارد.
آنم که تا اجل نرسد در قفای من
یابی دعای خیر من اندر قفای خویش
هوش مصنوعی: من کسی هستم که تا وقتی مرگ به سراغم نیامده، دعای خیر من همیشه در پی شما خواهد بود.
تحسین کند فلک چو بخوانم ثنای تو
بر من سخا کنی چو ببینی ثنای خویش
هوش مصنوعی: زمانی که ستارگان به ستایش من می‌نشینند، تو نیز به خاطر این ستایش بر من بزرگواری و بخشش می‌کنی، چرا که خود را می‌بینی که مورد احترام قرار گرفته‌ای.