گنجور

شمارهٔ ۳۲

مرا هوای سحرگه پیام آورد
نسیم بوی بهشتی از آن دیار آورد
دلم به مقدم او پر زلعل و در طبقی
به دست مردم چشمم پی نثار آورد
غلام فصل بهارم که هر ورق زگلش
مرا به تازه پیامی زروی یار آورد
کجاست بلبل خوش نغمه گو بیا و ببین
که باد صبح نسیمی زنوبهار آورد
به صد زبان نتوان گفت شکر این نعمت
اگر چه از پس صد ساله انتظار آورد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا هوای سحرگه پیام آورد
نسیم بوی بهشتی از آن دیار آورد
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی بویی بهشتی از آن دیار دور به من هدیه آورد.
دلم به مقدم او پر زلعل و در طبقی
به دست مردم چشمم پی نثار آورد
هوش مصنوعی: دل من به خاطر آمدن او خوش و شاداب است و در دست مردم، ظرفی پر از لعل (گوهرهای زیبا) برای نثار و هدیه آماده کرده‌ام.
غلام فصل بهارم که هر ورق زگلش
مرا به تازه پیامی زروی یار آورد
هوش مصنوعی: من خدمتگزار فصل بهار هستم که هر برگ گلش برای من پیامی تازه از چهره یار به ارمغان می‌آورد.
کجاست بلبل خوش نغمه گو بیا و ببین
که باد صبح نسیمی زنوبهار آورد
هوش مصنوعی: بلبل خوشخوان کجاست؟ بیا و نگاه کن که باد بهاری با خود نسیم تازه‌ای آورده است.
به صد زبان نتوان گفت شکر این نعمت
اگر چه از پس صد ساله انتظار آورد
هوش مصنوعی: هیچ زبانی نمی‌تواند به اندازه کافی از این نعمت سپاسگزاری کند، حتی اگر بعد از صد سال انتظار به دست آمده باشد.