شمارهٔ ۲
دست چمن گرفت سر زلف آن نگار
تا مشکبوی گشت چمن همچو نوبهار
گر زانکه نوبهار ندارد به زیر زلف
پس در چمن به زلف چرا گشت مشکبار
بستان و باغ گاه نظاره به چشم خلق
چرخی است بر زمین و بهشتی است آشکار
گر در بهشت و چرخ رسد آفت فنا
بستان و باغ بس بود از هر دو یادگار
امروز هست قاعده باغ به ز دی
وامسال هست نزهت بستان فزون ز پار
تلقین کند چمن به سخن عندلیب را
مدح علاء دین شه سادات روزگار
چون گل نقاب در چمن از روی برگرفت
می گیر در چمن ز کف یار گل عذار
رغبت مرا به سوی گل و مل چه لایق است
چون یارگل عذار مرا نیست می گسار
بی روی یار از گل و گلشن مرا چه سود
بی وصل دوست با چمن و گل مرا چه کار
بستان که خاص و عام بر او بسته اند دل
مثل نگارخانه چین است از نگار
شاخ شکوفه بر سر بستان زمان زمان
بی منت سپهر ستاره کند نثار
بر بوستان به چشم بزرگی نگاه کرد
سلطان اهل بیت نبی خسرو تبار
عاشق به یاد دلبر گل رخ همی خورد
باده به رنگ لاله در اطراف لاله زار
آن باده که در دل پروردگار عقل
یک خرمی به تربیت او شود هزار
آبی که بی وسیلت او بر درخت جان
چشم امید خلق ندیده است روی بار
روزی که در حجاب شود آفتاب چرخ
بر چرخ جام نور دهد آفتاب وار
تا رنگ و بوی گل صفت رنگ و بوی اوست
دل را به عون او ندهد حادثات خار
جان عزیز هر که بدو شادمان نشد
در غم چو دشمن ملک الساده گشت خوار
از باده باد فایده بر من کجا وزد
چون در فراق یار دلم گشت خاکسار
ماهی که از خیال رخ او بر آسمان
بفکند آفتاب سپر صد هزار بار
گرچه دلم قرار ندارد ز عشق او
دارد همیشه انده او در دلم قرار
این دوستی که انده او در دلم گرفت
یک ساعت از کنار دلم کی کند کنار
جانم چو بارنامه او دید در خیال
غم در دلم ز قوت سودا فکند بار
از هجر او فکند فلک بیخ بی غمی
در عشق او ببست جهان راه زینهار
کردم شمار سوختگان هوای او
آمد از ابتدا دل خورشید در شمار
اندر دلم عزیز و گرامی است عشق او
چون مهر سید اجل اندر دل کبار
شاه شرف محمد بن حیدر آنکه هست
مقصود آفرینش و محبوب کردگار
آن بحر ابر دست که نشنید گوش عقل
بی آفرین او سخن آفریدگار
اجرام چرخ را ز مساعیش حل و عقد
اسلام و شرع را ز ایادیش کار و بار
شرع از حصول فطنت او مانده نیک روز
ملک از قبول دولت او گشته بخت یار
در حضرت خجسته او مجد را سکون
بر درگه مبارک او بخت را مدار
ای روح را به هدیه اکرام حق شناس
وی شخص را به تحفه انعام حق گزار
از جنت وفاق تو جنت بود نسیم
از دوزخ خلاف تو دوزخ بود شرار
افلاک از ولایت امن تو در امان
آفاق از حمایت تیغ تو در حصار
قصر کرم به طبع جواد تو مرتفع
حصن سخا زدست کریم تو استوار
گیتی همی نهد ز پی ناصح تو تخت
گردون همی زند زپی حاسد تو دار
بازی است هیبت تو که از غایت توان
در صیدگه کند ملک الموت را شکار
گوش فلک ز بانگ فنا یابدی امان
گر داردی ز نعل براق تو گوشوار
دست مهابت تو به هنگام معرکه
زلف ظفر گرفته به تیغ چو ذوالفقار
هر جان که از شراب خلاف تو مست شد
تا روز حشر سر نکند خالی از خمار
گر حکم تو ز روی زمین پای درکشد
بیرون کشد ز دست زمین آلت وقار
شاها نگاه کن که همی حالت خوش است
جان را ز لطف و لذت این نظم خوشگوار
گر هست در جهان سخنی مثل این بگو
ور هست بر زمین گهری مثل این بیار
چون شاعران نیک معانی بجسته ام
در مدح بی نهایت تو راه اختصار
حاشا اگر ز صدر تو دوری بود مرا
نزدیک تو به شعر کرا باشد این شعار
تا کوته است از پی عمر دراز دهر
دست فنا ز دامن این هفت و این چهار
در قالب بقای تو باد از ثنا سلب
در ساعد ثنای تو باد از بقا سوار
احباب تو ز راحت اقبال شادمان
اعدای تو ز آفت ادبار سوگوار
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دست چمن گرفت سر زلف آن نگار
تا مشکبوی گشت چمن همچو نوبهار
هوش مصنوعی: چمن، به دست آن معشوق، زلفهایش را گرفت و این کار باعث شد چمن بویی مانند مشک بگیرد و بهاری دوباره به خود ببیند.
گر زانکه نوبهار ندارد به زیر زلف
پس در چمن به زلف چرا گشت مشکبار
هوش مصنوعی: اگر بهار به لطافت و زیبایی در زیر زلف وجود ندارد، پس چرا چمن به خاطر زلفی که در خود دارد، مشکی و خوشبو شده است؟
بستان و باغ گاه نظاره به چشم خلق
چرخی است بر زمین و بهشتی است آشکار
هوش مصنوعی: باغ و باغچه مکانی است که مردم با دیدن آن لذت میبرند؛ مانند دایرهای که بر روی زمین میچرخد و به عنوان نماد زیبایی و صفا به شمار میآید.
گر در بهشت و چرخ رسد آفت فنا
بستان و باغ بس بود از هر دو یادگار
هوش مصنوعی: اگرچه بهشت و آسمان در برابر ما قرار داشته باشند، اما مرگ و فنا از همه چیز مهمتر است. پس بهتر است که از باغ و بستانی که داریم فاصله نگیریم و به یادگارهای آن اهمیت دهیم.
امروز هست قاعده باغ به ز دی
وامسال هست نزهت بستان فزون ز پار
هوش مصنوعی: امروز وضعیت باغ بهتر از دیروز است و همینطور امسال، فضای باغ از سال گذشته سرسبزتر و زیباتر به نظر میرسد.
تلقین کند چمن به سخن عندلیب را
مدح علاء دین شه سادات روزگار
هوش مصنوعی: چمن به بلبل میآموزد که درباره مدح و ستایش علاء دین، پادشاه سادات زمانه خود، سخن بگوید.
چون گل نقاب در چمن از روی برگرفت
می گیر در چمن ز کف یار گل عذار
هوش مصنوعی: زمانی که گل، پوشش خود را از روی برگ برمیدارد و زیباییاش را نمایش میدهد، تو هم زیبایی را که از دست محبوب به دست آوردی، در باغ بچش.
رغبت مرا به سوی گل و مل چه لایق است
چون یارگل عذار مرا نیست می گسار
هوش مصنوعی: علاقه و تمایل من به گل و خوشبوئیاش چه ارزشی دارد وقتی که یار و محبوب من به دلربایی و زیبائیاش نیست.
بی روی یار از گل و گلشن مرا چه سود
بی وصل دوست با چمن و گل مرا چه کار
هوش مصنوعی: بدون وجود یارم، زیبایی گل و باغچه برایم فایدهای ندارد، و در غیاب محبوبم، هیچ ارزشی برای چمن و گلها قائل نیستم.
بستان که خاص و عام بر او بسته اند دل
مثل نگارخانه چین است از نگار
هوش مصنوعی: بستانی که همه بر آن عشق و محبت دارند، دل انسان مانند گالری زیباییهاست که پر از نقش و نگار است.
شاخ شکوفه بر سر بستان زمان زمان
بی منت سپهر ستاره کند نثار
هوش مصنوعی: در باغ، گلهای تازه و زیبا درختان را زینت میبخشند و در زمانهای مختلف، آسمان ستارهها را بدون هیچ گونه درخواستی نثار میکند.
بر بوستان به چشم بزرگی نگاه کرد
سلطان اهل بیت نبی خسرو تبار
هوش مصنوعی: سلطان بزرگ، که از نسل پیامبر (ص) است، با نگاهی پر از اهتمام به باغ و گلزار نگریست.
عاشق به یاد دلبر گل رخ همی خورد
باده به رنگ لاله در اطراف لاله زار
هوش مصنوعی: عاشق به خاطر یاد معشوقش، به نشانه زیبایی او، شرابی مینوشد که رنگ آن به قرمزی گل لاله است و در اطراف باغ لالهزار نشسته است.
آن باده که در دل پروردگار عقل
یک خرمی به تربیت او شود هزار
هوش مصنوعی: بادهای که در دل خداوند عقل وجود دارد، میتواند مقدماتی را برای رشد و تربیت هزاران خوشی و شادی فراهم کند.
آبی که بی وسیلت او بر درخت جان
چشم امید خلق ندیده است روی بار
هوش مصنوعی: آب که به واسطه تو نمیآید، بر درخت جان، چشم امید مردم به باروری آن دوخته نشده است.
روزی که در حجاب شود آفتاب چرخ
بر چرخ جام نور دهد آفتاب وار
هوش مصنوعی: روزی که خورشید در پشت ابرها پنهان شود، آسمان به گونهای خواهد شد که مانند یک جام نورانی، درخشش خاصی خواهد داشت.
تا رنگ و بوی گل صفت رنگ و بوی اوست
دل را به عون او ندهد حادثات خار
هوش مصنوعی: تا وقتی که رنگ و بوی گل مثل رنگ و بوی اوست، دل به کمک او نمیتواند به سختیهای زندگی پاسخ دهد.
جان عزیز هر که بدو شادمان نشد
در غم چو دشمن ملک الساده گشت خوار
هوش مصنوعی: کسی که در زندگیاش با شادی دیگران شاد نمیشود، در زمان سختی و غم به حال او، مثل دشمنی میشود که مقام و ارزشش پایین میآید.
از باده باد فایده بر من کجا وزد
چون در فراق یار دلم گشت خاکسار
هوش مصنوعی: شراب از کجا میتواند به من نفعی برساند، وقتی که در دوری از محبوب، دل من به خاک ذلت افتاده است؟
ماهی که از خیال رخ او بر آسمان
بفکند آفتاب سپر صد هزار بار
هوش مصنوعی: ماهی که به خاطر زیبایی و رخ او در آسمان به وجود میآید، مانند آفتابی است که صدها بار درخشانتر از خورشید میتابد.
گرچه دلم قرار ندارد ز عشق او
دارد همیشه انده او در دلم قرار
هوش مصنوعی: هرچند دل من آرامش ندارد به خاطر عشق او، اما همیشه غم او در دلم باعث آرامش میشود.
این دوستی که انده او در دلم گرفت
یک ساعت از کنار دلم کی کند کنار
هوش مصنوعی: این دوستی که غم و اندوه او در دل من نشسته، هرگز نمیتواند حتی برای یک ساعت از قلبم دور شود.
جانم چو بارنامه او دید در خیال
غم در دلم ز قوت سودا فکند بار
هوش مصنوعی: زمانی که جانم به یاد او میافتد، در دل من نگرانیها و غمها به وجود میآید و احساسات سنگینی به روحم میفشارد.
از هجر او فکند فلک بیخ بی غمی
در عشق او ببست جهان راه زینهار
هوش مصنوعی: از دوری او زمانه بیخبر از غم به عشق او جهانی را پر از خطر کرده است.
کردم شمار سوختگان هوای او
آمد از ابتدا دل خورشید در شمار
هوش مصنوعی: من از همان ابتدا در شمار سوختگان عشق او بودم، مثل خورشید که همیشه در دل و وجودم وجود دارد.
اندر دلم عزیز و گرامی است عشق او
چون مهر سید اجل اندر دل کبار
هوش مصنوعی: در دل من عشق او بسیار عزیز و ارزشمند است، مانند مهر و محبت بزرگانی که در دل بزرگواران نشسته است.
شاه شرف محمد بن حیدر آنکه هست
مقصود آفرینش و محبوب کردگار
هوش مصنوعی: شاه شرف، که محمد بن حیدر نام دارد، کسی است که کائنات به خاطر او خلق شده و او مورد محبت خداوند است.
آن بحر ابر دست که نشنید گوش عقل
بی آفرین او سخن آفریدگار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آن دریای وسیع و فراخ که گوش عقل به صدای آن نرسیده، آثار و کلام آفریدگار را به وجود آورده است. به عبارت دیگر، زیبایی و عظمت آفرینش، فراتر از درک انسانی است و تنها خالق آن میتواند به درستی آن را بشناسد.
اجرام چرخ را ز مساعیش حل و عقد
اسلام و شرع را ز ایادیش کار و بار
هوش مصنوعی: حرکت اجرام آسمانی ناشی از تلاشهای آنهاست و اصول و قوانین اسلام و شریعت نیز بر اساس پشتیبانی و تدبیر الهی سامان یافتهاند.
شرع از حصول فطنت او مانده نیک روز
ملک از قبول دولت او گشته بخت یار
هوش مصنوعی: شرع و قوانین دینی به خاطر درک و فهم او کامل و مناسب شدهاند، و روزگار به خاطر پذیرش و حمایت او، به خوبی و خوشی پیش رفته است.
در حضرت خجسته او مجد را سکون
بر درگه مبارک او بخت را مدار
هوش مصنوعی: در محضر خجسته و دلنشین او، مجد و عظمت به آرامش میرسد و در درگاه پربرکت او، خوشبختی چرخش نخواهد داشت.
ای روح را به هدیه اکرام حق شناس
وی شخص را به تحفه انعام حق گزار
هوش مصنوعی: ای روح، به خاطر لطف و کرم الهی شکرگزار باش و این فرد را به خاطر نعمتهایی که دارد، مورد محبت و قدردانی قرار بده.
از جنت وفاق تو جنت بود نسیم
از دوزخ خلاف تو دوزخ بود شرار
هوش مصنوعی: نسیم محبت و نزدیکی تو بهشت است، و دشمنی و جدایی تو آتش جهنم است.
افلاک از ولایت امن تو در امان
آفاق از حمایت تیغ تو در حصار
هوش مصنوعی: آسمانها به خاطر امنیت تو در امان هستند و جهان به دلیل حفاظت تو از خطرها محافظت شده است.
قصر کرم به طبع جواد تو مرتفع
حصن سخا زدست کریم تو استوار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی سخاوتمند و بزرگوار میپردازد. آن شخص بهگونهای است که کرم و generosity او باعث شده که مانند قصر بلندی برای دیگران قرار گیرد. ویژگیهای نیکوی او همچون دیواری مستحکم، از او حمایت میکند و او را در برابر مشکلات محافظت مینماید. در واقع، این بیت به ستایش از صفات مثبت و بخشندهاش اشاره دارد که باعث سعادت و رفاه دیگران میشود.
گیتی همی نهد ز پی ناصح تو تخت
گردون همی زند زپی حاسد تو دار
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر نصیحتهای تو، به تو احترام میگذارد و به خاطر حسادتهای تو، به تو آسیب میزند.
بازی است هیبت تو که از غایت توان
در صیدگه کند ملک الموت را شکار
هوش مصنوعی: هیبت و جلال تو به قدری است که حتی ملک الموت نیز در حضور تو احساس ضعف میکند و نمیتواند از پس تو برآید.
گوش فلک ز بانگ فنا یابدی امان
گر داردی ز نعل براق تو گوشوار
هوش مصنوعی: گوش آسمان از صدای فنا بیدار و نگران است؛ اگر تو از نعل براق (اسرار و معجزات) خود، گوشوارهای به یادگار برداشته باشی.
دست مهابت تو به هنگام معرکه
زلف ظفر گرفته به تیغ چو ذوالفقار
هوش مصنوعی: در لحظههای نبرد، قدرت و زیبایی تو همچون شمشیر ذوالفقار است که پیروزی را در چنگ دارد.
هر جان که از شراب خلاف تو مست شد
تا روز حشر سر نکند خالی از خمار
هوش مصنوعی: هرکس که از عشق و جذابیت تو در مستی فرو رود، تا روز قیامت هیچ وقت خالی از حالت مستی و سرخوشی نخواهد بود.
گر حکم تو ز روی زمین پای درکشد
بیرون کشد ز دست زمین آلت وقار
هوش مصنوعی: اگر فرمان تو از روی زمین به زمین بیفتد، آنوقت آرامش و وقار را از دست زمین میگیرد.
شاها نگاه کن که همی حالت خوش است
جان را ز لطف و لذت این نظم خوشگوار
هوش مصنوعی: ای پادشاه، بنگر که چقدر حال خوشی دارم؛ جانم به خاطر لطف و لذت این شعر زیبا شاد است.
گر هست در جهان سخنی مثل این بگو
ور هست بر زمین گهری مثل این بیار
هوش مصنوعی: اگر در تمام دنیا سخنی مانند این وجود دارد، بگو آن را؛ و اگر در زمین جواهری با ارزش مثل این وجود دارد، بیاورید.
چون شاعران نیک معانی بجسته ام
در مدح بی نهایت تو راه اختصار
هوش مصنوعی: من هم مانند شاعران خوب، معانی زیبا و عمیق را انتخاب کردهام تا در ستایش بیپایانت بهطور مختصر و گویا سخن بگویم.
حاشا اگر ز صدر تو دوری بود مرا
نزدیک تو به شعر کرا باشد این شعار
هوش مصنوعی: هرگز نمیتوانم تصور کنم که از تو دور باشم، زیرا نزدیک بودن به تو برای من همچون شعری است که نمیتوانم به آن بیتوجهی کنم.
تا کوته است از پی عمر دراز دهر
دست فنا ز دامن این هفت و این چهار
هوش مصنوعی: تا زمانی که عمر کوتاه است و دنیای فانی در پی ماست، باید مراقب باشیم و از تاثیرات منفی زمانه دوری گزینیم.
در قالب بقای تو باد از ثنا سلب
در ساعد ثنای تو باد از بقا سوار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به بیان احساسات خود درباره وجود محبوبش میپردازد. او میگوید که وجود محبوبش سبب دوام و پایداری اوست و در عین حال، این وجود در او الهامبخش ستایش و تحسین است. شاعر به نوعی اشاره میکند که هر دو عنصر بقا و ستایش به هم وابستهاند و وجود محبوبش در زندگیاش تأثیر عمیقی میگذارد.
احباب تو ز راحت اقبال شادمان
اعدای تو ز آفت ادبار سوگوار
هوش مصنوعی: دوستان تو از خوشبختی و خوشحالی شاد هستند، ولی دشمنان تو از بدبختی و ناامیدی دچار غم و اندوه هستند.