گنجور

شمارهٔ ۷۵

زحد گذشت و به غایت رسید و بی مر شد
جفای اختر و قصد سپهر و جور فلک
جفا و جور جهان را یکی است میر و ملک
بلا و قصد فلک را یکی است دیو و ملک
زمانه از همگان بر من است مستولی
که نزد او همه حق من است مستهلک
فغان از او که به صد سال گفت نتوانم
به صد هزار زبان از جفای او صد یک
فسانه شد همه احوال من به بود و نبود
فساد گشت همه عمر من به لی و به لک
کدام طبع که ازمن در او نخاست حسد
کدام سینه که از من در او نرست خسک
زغیر خویش به شایستگی پدید آیم
به وقت تجربه چون بر زنند زر به محک
چو آب از آتش و روز از شب و حق از باطل
چو شادی از غم و نیک از بد و یقین از شک
از آنکه معتقد مرتضا و فاطمه ام
که زین حصول درج باشد و خلاص درک
ز روزگار به دردم زدوستان محروم
چو مرتضی زامامت چو فاطمه زفدک
زبس که بی نمکی کرد با من این ایام
در آب دیده گریان گداختم چو نمک
(سپهر پیر به من آن کند که اهل خرد
هزار عیب کنند ار چنان کند کودک)

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زحد گذشت و به غایت رسید و بی مر شد
جفای اختر و قصد سپهر و جور فلک
هوش مصنوعی: از حد خود فراتر رفت و به اوج خود رسید و به درجاتی دست یافت که دیگر قابل تعیین نیست. این نتیجه ظلم و بدخواهی ستاره‌ها و ناعدالتی آسمان است.
جفا و جور جهان را یکی است میر و ملک
بلا و قصد فلک را یکی است دیو و ملک
هوش مصنوعی: ستم و ناعدالتی در دنیا یکی است، چه برای انسان‌ها و چه برای حاکمان. مشکلات زندگی و مقاصد آسمان همگی یکسان هستند، فرقی بین خوب و بد نیست.
زمانه از همگان بر من است مستولی
که نزد او همه حق من است مستهلک
هوش مصنوعی: زمانه بر همه چیز من تسلط دارد و در نزد او، تمامی حقوق من به فراموشی سپرده شده است.
فغان از او که به صد سال گفت نتوانم
به صد هزار زبان از جفای او صد یک
هوش مصنوعی: آه از کسی که در طول یک قرن نتوانسته به صد هزار زبان از ظلم و ستم او سخن بگوید، حتی به اندازه یک صدم.
فسانه شد همه احوال من به بود و نبود
فساد گشت همه عمر من به لی و به لک
هوش مصنوعی: داستان تمام زندگی من، از خوب و بد، به یک افسانه تبدیل شده و همهٔ عمرم به خاطر خواسته‌ها و نداشته‌هایم تباه شده است.
کدام طبع که ازمن در او نخاست حسد
کدام سینه که از من در او نرست خسک
هوش مصنوعی: کدام انسانی است که از من حسادت نکند و کدام دل وجود دارد که از من آسیب نبیند؟
زغیر خویش به شایستگی پدید آیم
به وقت تجربه چون بر زنند زر به محک
هوش مصنوعی: انسان، در زمان مواجهه با مشکلات و تجربیات زندگی، به شایستگی و قابلیت‌های خود پی می‌برد، همان‌طور که طلا تحت آزمایش و محک، خلوص و ارزش خود را نشان می‌دهد.
چو آب از آتش و روز از شب و حق از باطل
چو شادی از غم و نیک از بد و یقین از شک
هوش مصنوعی: آب از آتش جداست، همان‌طور که روز از شب، حقیقت از ناحق، شادی از اندوه، نیکی از بدی و یقین از تردید تفکیک می‌شود.
از آنکه معتقد مرتضا و فاطمه ام
که زین حصول درج باشد و خلاص درک
هوش مصنوعی: من به ولایت و مقام مرتضی و فاطمه ایمان دارم و می‌دانم که دستیابی به این فضائل، موجب نجات و رهایی است.
ز روزگار به دردم زدوستان محروم
چو مرتضی زامامت چو فاطمه زفدک
هوش مصنوعی: زمانه به من زخم می‌زند و از دوستانم محرومم، مثل مرتضی که از امامت دور افتاده و مانند فاطمه که از فدک بی‌بهره مانده است.
زبس که بی نمکی کرد با من این ایام
در آب دیده گریان گداختم چو نمک
هوش مصنوعی: در این روزها به حدی که با من بدرفتاری شده، مثل نمکی که در آب حل می‌شود، اشک‌هایم به خاطر این درد به شدت جاری شده است.
(سپهر پیر به من آن کند که اهل خرد
هزار عیب کنند ار چنان کند کودک)
هوش مصنوعی: آسمان کهن سال به من این را می‌آموزد که اگر کودک باشد، هزار عیب را به بهانه‌ای می‌توانند بر او بگذارند.