شمارهٔ ۹۹
کرا نیست دل در کف دلبری
نیابد به کام دل از دل، ری
بر از دل به کام دل آن کس برد
که دایم بود در برش دلبری
ولیکن چه درمان که اندر جهان
نماند همی دلبری در بری
نگه کن بدان باغ دلبر که بود
گشاده در او هر دلی را دری
به هر طرف او خرمن لاله ای
به هر گام او توده عنبری
از او هر درختی یکی خسروی
سر هر یکی را بدیع افسری
به پیمان هر افسری کشوری
به فرمان هر خسروی لشکری
ز بی مهری لشکر مهرگان
نبینی کنون افسری بر سری
بهار ار زمرد همی از درخت
درآویخت چون دلبری زیوری
خزان زان زمرد همی زر کند
زهی من غلام چنین زرگری
به دیدار این طرفه صنعت رواست
که بینا شود چشم هر عبهری
هم اکنون خزان بینی از شرم سر
درآرد به کافورگون چادری
به باغ اندر از میوه چندین بتان
ندانم که آراست بی آزری
درخت آنگهی کاسمان گونه بود
ندیدم چو اختر بر او پیکری
کنون کآسمان رنگ از او بازخواست
پدید آمد از هر سویش اختری
به گوهر بماند همی سیب سرخ
شنیدی چنین کم بها گوهری
گر آبی به اختر بماند رواست
که او مادری بود و این دختری
چرا نار ماننده اخگر است
که ناید چنین سودمند اخگری
چو انگور مر باده را مادر است
روان را به راحت بهین رهبری
فدا دارد از بهر فرزند جان
چنین مهربان کم بود مادری
به فرزند او جان بپرور که نیست
چنو در جهان هیچ جان پروری
نه چون می طرب گستری دید کس
نه چون خواجه هرگز درم گستری
عمید و عماد همه مملکت
مهین حق گزاری بهین مهتری
عمر کاندر احکام عدل آمده است
هر انگشت از دست او عمری
نه بی شکر او بر زبان نکته ای
نه بی مدح او در جهان دفتری
نه چون حکم او عدل را حاکمی است
نه جز کلک او ملک را داوری
نه اقرار حریش را منکری است
نه معروف رادیش را منکری
نه جان را به بایستگی دیگری است
نه او را به شایستگی دیگری
نه محکم تر از حزم او جوشنی است
نه بران تر از کلک او خنجری
نه در غیب او عیب را مظهری است
نه از علم او غیب را مضمری
به مهر ار اشارت کند بر زمین
پدید آید اندر زمان کوثری
به خشم ار نهد چشم زی آسمان
ثریا برابر شود با ثری
به جوهر عرض قایم آمد وز اوست
قیام مهمات هر جوهری
کرا در سر از مهر او مغز نیست
به گردن در از غم بود چنبری
کجا ذوالفقاری کند کلک او
نبینی تنی با سر عنتری
کجا قوت دست اقبال اوست
به بازی نسنجد در خیبری
کرا عنتر و خیبر آید به دست
بباید دل و زهره حیدری
هنر گر بگردد به گرد جهان
نیاید به از کلک او درخوری
بود در صف عاد بدخواه او
ازو هر صریری یکی صرصری
نه تابنده از طاعت او سری است
نه پاینده با زخم او مغفری
چو ابر ار به گوهر نه آبستن است
چه دارد خروشیدن تندری
سر شرع و علم مسلمانی اوست
ولیکن سرش چون دل کافری
خرد اعور دوربین خواندش
چنین دوربین دیده ای اعوری
خداوند اگر پیش خدمت نیم
همی گیرم از رنج دل کیفری
همی گردم اینک خرد کرده گم
چو گردی در این بی نوا کردری
گهی جامه چون خرمن لاله ای
گهی دیده چون حوض نیلوفری
نه چشم مرا صورت لعبتی
نه گوش مرا نغمت مزمری
زترمذ به راون چنان آمدم
چو با گوهری سوی بدگوری
به آخر چو بلعام باطل شدم
وز آغاز بودم چو پیغمبری
هر آن کاندر این ره بدیدی مرا
بر اسبی نشسته بدیدی خری
چو کشتی مرا مرکبی زیر ران
زپای و رکاب منش لنگری
رسیدیم و این شهر با شهره دید
که دیدنش در دیده زد نشتری
در او با بنا گشته هر بی بنی
براو چون علی گشته هر قنبری
نه در قوم او قیمت مردمی
نه در باغ او قامت عرعری
نه جز سرد و بی تاب طبع و دلی
نه جز خشک و بی آب جوی و جری
کنون اندر این شهر بی بر منم
دوم بالشی و سیوم بستری
نه مشک مرا یافته نافه ای
نه عود مرا ساخته مجمری
چه غم ها خورد دل که ماند جدا
چنین خاطبی از چنان منبری
ایا نقش کلک تو بر روی درج
چو بر سوسنی رسته سیسنبری
مرا روز هم رنگ سیسنبر سات
مرا دیده هم گونه معبری
به هر ساعتی باد ترمذ مرا
بسوزد دل و جان به گرم آذری
به اسبی نجستی رضای رهی
بیندیش از بهر من استری
ولیکن شرنگی که حاصل بود
سوی من به از وعده شکری
به استر بیرزد چو من بنده ای
به اسب ار نیرزد چو من چاکری
اگر پیش تو بودمی بستمی
ز خدمتگری بر میان میرزی
الا تا هوا و آتش و خاک و آب
بود مایه جان هر جان وری
از آن می که جان را زیادت کند
همه ساله بر دست تو ساغری
شرابی که خورشید را منظر است
همی خور به دیدار مه منظری
نه هست از تو امید را چاره ای
نه خورشید را چاره از خاوری
همی تا ستایش بود در جهان
ستایش بر از هر ستایشگری
زدفتر چو این خواندی آن را بخوان
«چنین خواندم امروز در دفتری»
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کرا نیست دل در کف دلبری
نیابد به کام دل از دل، ری
هوش مصنوعی: اگر کسی دلش در دست محبوب نباشد، هرگز نمیتواند آنچه را که میخواهد از دل خود به دست آورد.
بر از دل به کام دل آن کس برد
که دایم بود در برش دلبری
هوش مصنوعی: کسی که همیشه محبوبش را در کنار خود داشته باشد، میتواند به راحتی از دل و احساساتش بهرهبرداری کند و به خواستههایش برسد.
ولیکن چه درمان که اندر جهان
نماند همی دلبری در بری
هوش مصنوعی: ولی چه فایدهای دارد، وقتی در این دنیا دیگر دلبری نمانده است که به دل ببندیم؟
نگه کن بدان باغ دلبر که بود
گشاده در او هر دلی را دری
هوش مصنوعی: به باغ دلبر نگاه کن که هر کسی با دلش بتواند وارد آن شود و در آنجا را به روی خود باز میبیند.
به هر طرف او خرمن لاله ای
به هر گام او توده عنبری
هوش مصنوعی: در هر سو که او میرود، جایی گلهای لاله به وفور پیدا میشود و با هر قدمی که برمیدارد، بوی خوش عطر مشامنواز چوب عنبر را حس میکند.
از او هر درختی یکی خسروی
سر هر یکی را بدیع افسری
هوش مصنوعی: هر درختی که از او رشد میکند، به گونهای مانند یک پادشاهی است و هر یک از آنها دارای شکوه و زیبایی خاصی است.
به پیمان هر افسری کشوری
به فرمان هر خسروی لشکری
هوش مصنوعی: در هر سرزمین، طبق تصمیم و توافق هر فرماندهای، نیروهایی به عنوان سپاه آمادهی خدمت هستند.
ز بی مهری لشکر مهرگان
نبینی کنون افسری بر سری
هوش مصنوعی: به دلیل بیتوجهی و ناآگاهی، دیگر هیچ نشانی از نعمتهای مهر و محبت نمیبینی و حالا فقط افسری بر سر کسی حکمرانی میکند که مهر و محبت را فراموش کرده است.
بهار ار زمرد همی از درخت
درآویخت چون دلبری زیوری
هوش مصنوعی: بهار اگرچه همچون زمردی از درختان آویزان شده است، همچنان به زیبایی و زینت یک معشوق میماند.
خزان زان زمرد همی زر کند
زهی من غلام چنین زرگری
هوش مصنوعی: خزان باعث میشود که این زمرد زیبا به طلا تبدیل شود. آه، من خوشحالم که چنین هنرمند زری را دارم.
به دیدار این طرفه صنعت رواست
که بینا شود چشم هر عبهری
هوش مصنوعی: دیدن این هنر شگفتانگیز درست است، زیرا باعث میشود چشم هر ناظری به دقت و زیبایی آن پی ببرد.
هم اکنون خزان بینی از شرم سر
درآرد به کافورگون چادری
هوش مصنوعی: همین حالا میتوانی ببینی که پاییز با شرم، از زیر چادر سفیدی که مانند کافور است، بیرون میآید.
به باغ اندر از میوه چندین بتان
ندانم که آراست بی آزری
هوش مصنوعی: در باغ میوههای زیادی وجود دارد که نمیدانم کدام یک از این معشوقان بینقص و زیبا به آنجا آمدهاند.
درخت آنگهی کاسمان گونه بود
ندیدم چو اختر بر او پیکری
هوش مصنوعی: درختی را دیدم که همچون آسمان بود و شبیه ستارهای زیبا بر روی آن نمیدیدم.
کنون کآسمان رنگ از او بازخواست
پدید آمد از هر سویش اختری
هوش مصنوعی: اکنون که آسمان از او رنگ گرفته، ستارهای از هر سو نمایان شده است.
به گوهر بماند همی سیب سرخ
شنیدی چنین کم بها گوهری
هوش مصنوعی: سیب سرخ، به خاطر زیباییاش، مانند گوهری ارزشمند است، اما اگر آن را کمارزش بدانیم، زیبایی و ارزشش کاهش پیدا میکند.
گر آبی به اختر بماند رواست
که او مادری بود و این دختری
هوش مصنوعی: اگر آبی (آبرو) به ستارهای باقی بماند، این درست است که آن ستاره مادر است و این دیگر دختر.
چرا نار ماننده اخگر است
که ناید چنین سودمند اخگری
هوش مصنوعی: چرا آتش مانند زبانهاش سودمند نیست؟
چو انگور مر باده را مادر است
روان را به راحت بهین رهبری
هوش مصنوعی: انگور مانند مادر باده است که روح را با آرامش و به بهترین شکل هدایت میکند.
فدا دارد از بهر فرزند جان
چنین مهربان کم بود مادری
هوش مصنوعی: مادری که اینگونه برای فرزندش جانش را فدای او میکند، بسیار نادر است.
به فرزند او جان بپرور که نیست
چنو در جهان هیچ جان پروری
هوش مصنوعی: به فرزند او عشق و مهربانی بده و از او مراقبت کن، زیرا در دنیا مانند او کسی را پیدا نخواهی کرد که اینگونه به پرورش جان و روح دیگران بپردازد.
نه چون می طرب گستری دید کس
نه چون خواجه هرگز درم گستری
هوش مصنوعی: هیچ کس مانند من، به خاطر شادی و هنرمندی اش، مسند و مقام نداشته و هیچ کس مانند خواجه، هرگز ثروت و پول را در اختیار ندارد.
عمید و عماد همه مملکت
مهین حق گزاری بهین مهتری
هوش مصنوعی: مقام و اساس همه کشور بزرگ، بر عهده افرادی است که به بهترین شکل مسئولیت را میپذیرند.
عمر کاندر احکام عدل آمده است
هر انگشت از دست او عمری
هوش مصنوعی: عمر در قواعد و اصول عدالت سپری میشود و هر انگشت از دست او نشاندهنده یک عمر کامل است.
نه بی شکر او بر زبان نکته ای
نه بی مدح او در جهان دفتری
هوش مصنوعی: بدون لطف او نمیتوان سخنی شیرین گفت و در عالم نیز بدون ستایش او کتابی وجود ندارد.
نه چون حکم او عدل را حاکمی است
نه جز کلک او ملک را داوری
هوش مصنوعی: حکم الهی مانند حاکمی عادل نیست و جز نوشتههای او، کسی برای زمین و دنیا داوری ندارد.
نه اقرار حریش را منکری است
نه معروف رادیش را منکری
هوش مصنوعی: نه کسی منکر وجود حریش است و نه از معروف رادیش ابراز انکار میشود.
نه جان را به بایستگی دیگری است
نه او را به شایستگی دیگری
هوش مصنوعی: نه جان نیازمند چیزی از دیگری است و نه او شایستهی دریافت چیزی از دیگری است.
نه محکم تر از حزم او جوشنی است
نه بران تر از کلک او خنجری
هوش مصنوعی: هیچ چیزی نمیتواند به اندازهی احتیاط او قوت داشته باشد و هیچ چیز به اندازهی تیزی قلم او خطرناک نیست.
نه در غیب او عیب را مظهری است
نه از علم او غیب را مضمری
هوش مصنوعی: در دنیای ناپیدا و نامحسوس، نقصی وجود ندارد که بتوان آن را به وضوح نشان داد و همچنین هیچ چیزی در دانش او پنهان نیست.
به مهر ار اشارت کند بر زمین
پدید آید اندر زمان کوثری
هوش مصنوعی: اگر که با محبت اشارهای کند، در آن صورت در زمان کوتاهی، مظهر خیر و برکت پدیدار میشود.
به خشم ار نهد چشم زی آسمان
ثریا برابر شود با ثری
هوش مصنوعی: اگر کسی از خشم چشمش را به آسمان ثریا بیندازد، این کار او را برابر با خود ثریا میسازد.
به جوهر عرض قایم آمد وز اوست
قیام مهمات هر جوهری
هوش مصنوعی: هر چیزی که وجود دارد به جوهر و ماهیت خود وابسته است و همهٔ امور مهم به وجود آوردن این جوهر است.
کرا در سر از مهر او مغز نیست
به گردن در از غم بود چنبری
هوش مصنوعی: اگر کسی در دلش از محبت او چیزی نداشته باشد، به مانند آن است که وجودش تنها به خاطر غم و اندوهی که دارد، به دور خود میچرخد.
کجا ذوالفقاری کند کلک او
نبینی تنی با سر عنتری
هوش مصنوعی: کجا میتوانی ببینی که چون ذوالفقار به دست اوست، کسی در پیش او سر تسلیم فرود آورد.
کجا قوت دست اقبال اوست
به بازی نسنجد در خیبری
هوش مصنوعی: کجا قدرت و شانس او در بازی به اندازهای است که بتواند در مقابل خیبر قرار بگیرد؟
کرا عنتر و خیبر آید به دست
بباید دل و زهره حیدری
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر کسی بخواهد به مقامهایی بزرگ و ارزشمند دست یابد، باید شجاعت و عزم قوی داشته باشد. برای دستیابی به موفقیتهای بزرگ، لازم است که دلیر و شجاع باشد و از تلاش و کوشش دریغ نکند.
هنر گر بگردد به گرد جهان
نیاید به از کلک او درخوری
هوش مصنوعی: اگر هنر در هر جایی به نمایش گذاشته شود، هیچ چیزی بهتر از هنر او نیست که قابل توجه و ارزشمند باشد.
بود در صف عاد بدخواه او
ازو هر صریری یکی صرصری
هوش مصنوعی: در زمان قوم عاد، افرادی که به او بدخواهی میکردند، هر کدام به نوعی در صف او قرار داشتند و به یکدیگر میپیوستند.
نه تابنده از طاعت او سری است
نه پاینده با زخم او مغفری
هوش مصنوعی: نه کسی که به خاطر اطاعت خدا درخشان است، و نه کسی که از درد و زخم او دچار مشکل شده، میتواند در زندگی پایدار بماند.
چو ابر ار به گوهر نه آبستن است
چه دارد خروشیدن تندری
هوش مصنوعی: اگر ابر به جواهر بارور نشده باشد، چه نیازی به رعد و برق و طوفان دارد؟
سر شرع و علم مسلمانی اوست
ولیکن سرش چون دل کافری
هوش مصنوعی: او به اصول دین و علم اسلام آگاه است، اما در باطنش مانند دل یک کافر است.
خرد اعور دوربین خواندش
چنین دوربین دیده ای اعوری
هوش مصنوعی: خردی که ناقص و ناتوان است، چنین مینگرد: او کسی است که بیناییاش نقص دارد و فقط به آنچه در نظرش میآید، توجه میکند.
خداوند اگر پیش خدمت نیم
همی گیرم از رنج دل کیفری
هوش مصنوعی: اگر خداوند حتی در مقام خدمتگزار هم به من کمک کند، از رنجهای دل خود رهایی مییابم.
همی گردم اینک خرد کرده گم
چو گردی در این بی نوا کردری
هوش مصنوعی: من هماکنون در حال چرخیدن و جستجو هستم، مانند گرد و غباری که در این دنیای بیصدا پراکنده شده است.
گهی جامه چون خرمن لاله ای
گهی دیده چون حوض نیلوفری
هوش مصنوعی: گاهی لباس من مانند دشت لالهها زیبا و رنگارنگ است و گاهی چشمهایم مانند حوضی پر از نیلوفر آبی، آرام و دلنواز است.
نه چشم مرا صورت لعبتی
نه گوش مرا نغمت مزمری
هوش مصنوعی: نه چهرهات برای من جذابیت دارد و نه صدایت برایم دلنشین است.
زترمذ به راون چنان آمدم
چو با گوهری سوی بدگوری
هوش مصنوعی: از ترمذ به سمت راون آمدم، مانند کسی که با دکانی پر از جواهر به سمت جایی نا مناسب میرود.
به آخر چو بلعام باطل شدم
وز آغاز بودم چو پیغمبری
هوش مصنوعی: در پایان، مانند بلعام که به راهی غلط رفت، به فساد و باطل دچار شدم و در آغاز، مثل یک پیامبر و راهنما بودم.
هر آن کاندر این ره بدیدی مرا
بر اسبی نشسته بدیدی خری
هوش مصنوعی: هر کس که در این راه مرا ببیند، بر اسبی نشسته میبیند و نه روی دیوانهوار.
چو کشتی مرا مرکبی زیر ران
زپای و رکاب منش لنگری
هوش مصنوعی: مثل کشتی من، زیر پای تو رکابی و لنگری دارم که مرا نگه میدارد.
رسیدیم و این شهر با شهره دید
که دیدنش در دیده زد نشتری
هوش مصنوعی: ما به این شهر رسیدیم و متوجه شدیم که دیدن آن باعث ایجاد تأثیری عمیق و تیز بر ذهن و احساسات ما شد.
در او با بنا گشته هر بی بنی
براو چون علی گشته هر قنبری
هوش مصنوعی: در او هر چیزی که بیپایه و اساس است، براساس او شکل گرفته است، همانطور که هر کدام از بناها به علی تبدیل شدهاند.
نه در قوم او قیمت مردمی
نه در باغ او قامت عرعری
هوش مصنوعی: نه در گروه او ارزشی برای انسانیت وجود دارد و نه در باغش نشانهای از زیبایی و شکوه دیده میشود.
نه جز سرد و بی تاب طبع و دلی
نه جز خشک و بی آب جوی و جری
هوش مصنوعی: تنها نه سرد و بیتاب است طبیعت و دل، و نه جوی و جاری، خشک و بدون آب.
کنون اندر این شهر بی بر منم
دوم بالشی و سیوم بستری
هوش مصنوعی: در حال حاضر در این شهر به تنهایی به سر میبرم، یک بالش دارم و یک تشک.
نه مشک مرا یافته نافه ای
نه عود مرا ساخته مجمری
هوش مصنوعی: هیچ کس عطر خاص من را پیدا نکرده و هیچ مادهای برای من عود نساخته است.
چه غم ها خورد دل که ماند جدا
چنین خاطبی از چنان منبری
هوش مصنوعی: دل چه غمهایی را تحمل کرده که جدا از محبوبی مثل تو، بر روی منبر نشسته است.
ایا نقش کلک تو بر روی درج
چو بر سوسنی رسته سیسنبری
هوش مصنوعی: آیا نقش دست خط تو بر روی کاغذ، همچون گل سوسن تازه شکفته شده است؟
مرا روز هم رنگ سیسنبر سات
مرا دیده هم گونه معبری
هوش مصنوعی: روزها به رنگ سیبزرشکی در میآیند و من را همچون کسی میبینند که در مسیر عبور قرار دارد.
به هر ساعتی باد ترمذ مرا
بسوزد دل و جان به گرم آذری
هوش مصنوعی: در هر زمانی که نسیم ترمذ، جان و دل مرا میسوزاند، همانند گرمای آذر من را متاثر میسازد.
به اسبی نجستی رضای رهی
بیندیش از بهر من استری
هوش مصنوعی: به اسب نجیب فکر کن، زیرا در واقع نمایانگر رضایت و آرامش برای من است.
ولیکن شرنگی که حاصل بود
سوی من به از وعده شکری
هوش مصنوعی: اما آن تلخی که نصیب من شد، بهتر از وعدهی شیرینی بود.
به استر بیرزد چو من بنده ای
به اسب ار نیرزد چو من چاکری
هوش مصنوعی: اگر استری به من بیاحترامی کند، اجارهای که بر آن سوار هستم به هیچ عنوان کمتر از یک بنده نیست. اما اگر اسبی به من توجهی نکند، از این بدتر است که من یک چاکر بیش نیستم.
اگر پیش تو بودمی بستمی
ز خدمتگری بر میان میرزی
هوش مصنوعی: اگر نزد تو بودم، به خاطر خدمتگذاری خود را میان تو قرار میدادم.
الا تا هوا و آتش و خاک و آب
بود مایه جان هر جان وری
هوش مصنوعی: اینجا اشاره شده که تا زمانی که عناصر هوا، آتش، خاک و آب وجود دارند، این عناصر باعث حیات و وجود هر جانی هستند.
از آن می که جان را زیادت کند
همه ساله بر دست تو ساغری
هوش مصنوعی: بخاطر این که جانم را هر ساله تازه و سرزنده میکند، همیشه در دستان تو یک جام قرار دارد.
شرابی که خورشید را منظر است
همی خور به دیدار مه منظری
هوش مصنوعی: شرابی که درخشندگی خورشید را دارد، به خاطر دیدار با زیبایی ماه مینوشد.
نه هست از تو امید را چاره ای
نه خورشید را چاره از خاوری
هوش مصنوعی: نه امیدی از تو دارم که به مشکلم پایان دهد و نه خورشید میتواند از سمت خاور مشکلی را حل کند.
همی تا ستایش بود در جهان
ستایش بر از هر ستایشگری
هوش مصنوعی: تا زمانی که ستایش در این دنیا وجود دارد، ستایش بر بالاتر از هر ستایشگری خواهد بود.
زدفتر چو این خواندی آن را بخوان
«چنین خواندم امروز در دفتری»
هوش مصنوعی: وقتی این نوشته را از دفتر میخوانی، به یاد داشته باش که امروز در دفتری مشابه نیز آن را خواندم.