گنجور

شمارهٔ ۹۲

بهار لاله رخساری نگار سرو بالایی
گل و شمشاد زلفینی مه و خورشید سیمایی
نگار و مه تو را خوانم، بهار و گل تو راگویم
که اینها عالم آرایند و آنها را تو آرایی
به شب با ماه بازم عشق ازیرا ماه رخساری
به روز از سرو باشم شاد ازیرا سرو بالایی
مگر آنی که حاصل گشت یعقوب و زلیخا را
زرویش فر برنایی زبویش نور بینایی
چه یوسف صورتی جاناکه چون بنمایی آن صورت
گزیند عقل یعقوبی و گیرد جان زلیخایی
زبیم چشم بد بر تو بخوانم سورت یوسف
چو تو با صورت یوسف، مرا رخساره بنمایی
تو را جانا که جانانی و دلبندی و دلداری
غلامانند جان و دل غلامان را چه فرمایی
چه فرمان آمد از عشقت که تقصیری پدید آمد
ز جان و دل در آن فرمان به مقدار توانایی
نه دیبا و نه دیناری، ولیکن دل ربودن را
چو دلبر شکل دیناری چو زیبا نقش دیبایی
چو با عشق تو پیوستم شکیبی داشتم در دل
که شرط عاشقان باشد به عشق اندر شکیبایی
جمال تو شکیبایی به زیبایی برید از من
جمال است آنکه بر باید شکیبایی به زیبایی
اگر در عهد برنایی، گل وصل تو بوییدم
چرا در ترک عهد من چو گل گشتی به رعنایی
چو برنایی برفت از من، ز عهد من برون رفتی
دریغا عهد برنایی دریغا عهد برنایی
گذشت آن عهد و ان مدت رمید آن روز و آن ساعت
که بودی طبع و عقلم را به پنهانی و پیدایی
رخ جانان غذای جان لب ساغر قرین لب
کف موسی رخ ساقی دم عیسی دم نایی
کنون کز روز برنایی و از روی تو تنهایم
اسیر دور گردونم ز جور این دو تنهایی
به برنایی و وصل تو تمنی می کند جانم
چو بی چشمان به بینایی چو نادانان به دانایی
غلام آن دلم کو را غلام عشق گرداند
به غارت سرو تاتاری به یغما ماه یغمایی
اگر عاقل به از نادان و گر دانا به از شیدا
شدم با عقل و دانایی غلام عشق و شیدایی
رباینده است عشق تو ستاننده است زلف تو
از این جز صبر نستانی و زان جز عقل نربایی
درازی را سر زلفت به سرو قامتت ماند
چو سرو باغ مجددین چرا او را نپیرایی
کریم خلق صدر شرق ابوالقاسم علی کایزد
به قدر و جود او داده است گردونی و دریایی
خداوندی که مولایند رایش را و ذاتش را
خردمندی و دانایی خداوندی و مولایی
سخا را دل قوی گردد چو از دستش سخن رانی
سخن را قدر بفزاید چو در مدحش بیفزایی
ز لفظ او زیادت شد سخن را صاحب رازی
ز بذل او پدید آمد سخا را حاتم طایی
خداوندا تویی آن کز بزرگی و خداوندی
چو خورشیدی زبی مثلی چو گردونی به والایی
زمین میدان جاه توست اگر چه آسمان قدری
زحل دربان قصر توست اگر چه مشتری رایی
اگر چه نسبت از پیغمبر آخر زمان داری
کند انصاف و اقبالت کلیمی و مسیحایی
گر آدم را به فرزندیت فخر آمد روا باشد
که فخر آل و اولاد بهین فرزند حوایی
زنور علم چون حیدر جهان تیره چون شب را
چو زهره روشنی دادی که صدر آل زهرایی
گر از نسبت شرف زاید در این بی مثل و مانندی
ور از رتبت ثنا آید در آن بی جنس و همتایی
چو دانش را قلم رانی همه فرهنگ و آدابی
چو بخشش را نعم گویی همه آلا و نعمایی
زهمت چون سخا ورزی به حکمت چون سخن گویی
نیاز از خلق برداری و زنگ از عقل بزدایی
اگر گردون طریق ظلم بگشاید، تو در بندی
و گر گیتی در انصاف بر بندد، تو بگشایی
نزیبد جز تو را رفعت، که رفعت را تو می زیبی
نشاید جز تو را رتبت که رتبت را تو می شایی
به خدمت مهر جویان را ره اقبال جاویدی
به نعمت مدخ گویان را در عیش مهیایی
چنان بینی به چشم دل همی اسرار اعدا را
که هر دانا چنان داند که صاحب سر اعدایی
جهان نور از تو می گیرد مگر انباز خورشیدی
همیشه برتری داری مگر هم راز جوزایی
جهان را از تو حاصل شد هم آسایش هم آرایش
به فضل آرایش دهری به بذل آسایش مایی
اگر جان پرورد فردوس و دل خرم کند حورا
همی نازند باغ و گل به فردوسی و حورایی
پر از خوبان و حوران شد جهان یک چند جان پرور
بدین خوبان نوروزی بدین حوران صحرایی
اگر خلقت نفرماید که فرماید به فروردین
هوا را عنبر افشانی صبا را مشک پیمایی
بهاری ابر کز دریا برآید قطره پالاید
تویی آن ابر دریا دل که بر ما بدره پالایی
چو در باغ آمدی گل را زبان رعد می گوید
بدین شادی طراوت گیر و خوش بشکف چه می پایی
کزین پس با سرشک ابر و بذل بر مجددین
زرنج خار نندیشی زباد دی نفرسایی
خداوندا به جان و دیده گر حاجت بود تن را
تو آن شخصی که عالم را چو جان و دیده می‌بایی
اگر چه سخندانی مرا آمد ید بیضا
خرد نامم زسودای مدیحت کرد سودایی
ذخیره هر دو عالم شد مدیح تو مرا زیرا
که هم اقبال امروزی و هم امید فردایی
به هر وقتم که یادآری مدایح را مهیایم
به هر وقتت که مدح آرم ایادی را مهیایی
چو حق رخساره بنماید مگر باطل شود باطل
در افتادند مداحان از این مدحت به رسوایی
همیشه تا دل عاقل به علم و عدل بگراید
بزی تا همچنین دایم به علم و عدل بگرایی
به دست حرمت باقی همه پای عدو بندی
به پای همت عالی همه فرق فلک سایی
زباز دولت عالی و شاهین مراد دل
نصیب ناصح مصلح همایی باد و عنقایی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بهار لاله رخساری نگار سرو بالایی
گل و شمشاد زلفینی مه و خورشید سیمایی
هوش مصنوعی: بهار زمانه‌ای است که چهره زیبا و دلربای دختران شبیه به گل های لاله و سروها به نظر می‌رسد. زلف‌های او مانند شمشاد است و زیبایی‌اش به مه و خورشید می‌ماند.
نگار و مه تو را خوانم، بهار و گل تو راگویم
که اینها عالم آرایند و آنها را تو آرایی
هوش مصنوعی: عزیزم، من تو را به زیبایی‌های بهار و گل‌ها تشبیه می‌کنم، زیرا این چیزها به جلوه‌گری و زیبایی تو شباهت دارند و تو هستی که آن‌ها را زینت می‌بخشی.
به شب با ماه بازم عشق ازیرا ماه رخساری
به روز از سرو باشم شاد ازیرا سرو بالایی
هوش مصنوعی: در شب که ماه می‌تابد، عشق به سراغم می‌آید، زیرا چهره‌اش مانند ماه زیباست. و در روز، خوشحالی‌ام از سرو قامت اوست، زیرا قامتش بلند و دل‌نواز است.
مگر آنی که حاصل گشت یعقوب و زلیخا را
زرویش فر برنایی زبویش نور بینایی
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به طور ساده‌تر بگوییم، این بیت اشاره به این دارد که نتیجه عشق و دلدادگی یعقوب و زلیخا، زیبایی و نورانی بودن است که از وجود آن‌ها و احساساتشان نشأت می‌گیرد.
چه یوسف صورتی جاناکه چون بنمایی آن صورت
گزیند عقل یعقوبی و گیرد جان زلیخایی
هوش مصنوعی: چه زیبایی خیره‌کننده‌ای که وقتی آن را ببینی، عقل یعقوبی عاشق و مجذوب آن می‌شود و جان زلیخا را به تسخیر درمی‌آورد.
زبیم چشم بد بر تو بخوانم سورت یوسف
چو تو با صورت یوسف، مرا رخساره بنمایی
هوش مصنوعی: من از چشم بد بر تو دعا می‌کنم، چهره‌ات مانند یوسف است؛ اگر تو با آن زیبایی، چهره‌ات را به من نشان دهی.
تو را جانا که جانانی و دلبندی و دلداری
غلامانند جان و دل غلامان را چه فرمایی
هوش مصنوعی: عزیزم، تو که محبوب و دلربا هستی و دل‌ها را تسخیر می‌کنی، با این حال، نسبت به جان و دل کسانی که جایت را دارند چه قلمرو و اختیاری می‌دهی؟
چه فرمان آمد از عشقت که تقصیری پدید آمد
ز جان و دل در آن فرمان به مقدار توانایی
هوش مصنوعی: از عشق تو چه دستوری صادر شد که بی‌اختیار از جان و دل کارهایی کردم که نشان‌دهنده تقصیر من بود، و من به اندازه توانم در آن دستور عمل کردم.
نه دیبا و نه دیناری، ولیکن دل ربودن را
چو دلبر شکل دیناری چو زیبا نقش دیبایی
هوش مصنوعی: نه لباس گران‌بها و نه سکه‌ای دارند، اما به حقیقت دل را می‌ربایند. چون دلبر که همچون سکه‌ای زیبا و باارزش است، نقش و زیبایی دل‌فریب دارد.
چو با عشق تو پیوستم شکیبی داشتم در دل
که شرط عاشقان باشد به عشق اندر شکیبایی
هوش مصنوعی: زمانی که به عشق تو وصل شدم، در دل شکیبایی داشتم که جزء لازمه‌های عشق ورزیدن به شمار می‌آید.
جمال تو شکیبایی به زیبایی برید از من
جمال است آنکه بر باید شکیبایی به زیبایی
هوش مصنوعی: زیبایی تو باعث شده که من صبر و شکیبایی را فراموش کنم، و واقعاً زیبایی یعنی تحمل و صبر در برابر آن جمال.
اگر در عهد برنایی، گل وصل تو بوییدم
چرا در ترک عهد من چو گل گشتی به رعنایی
هوش مصنوعی: اگر در زمان جوانی و خوشی، بوی عشق تو را حس کرده بودم، چرا اکنون در بی‌وفایی من، همچون گلی زیبا و دل‌ربا شده‌ای؟
چو برنایی برفت از من، ز عهد من برون رفتی
دریغا عهد برنایی دریغا عهد برنایی
هوش مصنوعی: وقتی که محبت و دوستی‌ام از دست رفت، تو نیز از زندگی‌ام خارج شدی. افسوس که این محبت و دوستی به پایان رسید.
گذشت آن عهد و ان مدت رمید آن روز و آن ساعت
که بودی طبع و عقلم را به پنهانی و پیدایی
هوش مصنوعی: زمان آن عهد و آن مدت سپری شد، آن روز و ساعتی که طبع و عقل من به روشنی و به طور پنهانی درگیر تو بود.
رخ جانان غذای جان لب ساغر قرین لب
کف موسی رخ ساقی دم عیسی دم نایی
هوش مصنوعی: چهره‌ی محبوب، نجات‌بخش روح انسان است و لب‌های پر از شرابش همراه لب‌های موسی، و چهره‌ی ساقی بعد از نوشیدن، مانند دم عیسی و نغمه‌ی نایی می‌باشد.
کنون کز روز برنایی و از روی تو تنهایم
اسیر دور گردونم ز جور این دو تنهایی
هوش مصنوعی: اکنون که از روز شادی و زیبایی تو دور هستم، تنها و سردرگم هستم. این دوری از تو و رنج ناشی از این تنهایی، مرا به سختی گرفتار کرده است.
به برنایی و وصل تو تمنی می کند جانم
چو بی چشمان به بینایی چو نادانان به دانایی
هوش مصنوعی: جانم به وصالت longing دارد، مانند کسی که بدون چشم، در پی بینایی است و مانند نادانی که به دنبال آگاهی می‌گردد.
غلام آن دلم کو را غلام عشق گرداند
به غارت سرو تاتاری به یغما ماه یغمایی
هوش مصنوعی: من دلی را می‌خواهم که در عشق تسلیم شود و به اسارت زیبایی‌های دلربا افتد، مانند سروهایی که در دست تاتارها به غارت می‌روند و ماهی که خود را به یغما می‌دهد.
اگر عاقل به از نادان و گر دانا به از شیدا
شدم با عقل و دانایی غلام عشق و شیدایی
هوش مصنوعی: اگر انسان عاقل از نادانی برتر است و اگر فرد دانا بهتر از مجنون باشد، من با داشتن عقل و دانش، خود را بنده عشق و شیدایی می‌دانم.
رباینده است عشق تو ستاننده است زلف تو
از این جز صبر نستانی و زان جز عقل نربایی
هوش مصنوعی: عشق تو مانند دزد است و زلف تو مانند چیزی است که می‌گیرد و می‌ستاند. در این میان، جز صبر و بردباری چیزی نمی‌توان به دست آورد و به جز عقل و خرد، چیزی دیگر نمی‌توان به دست آورد.
درازی را سر زلفت به سرو قامتت ماند
چو سرو باغ مجددین چرا او را نپیرایی
هوش مصنوعی: موهای بلند تو مانند قامت سرو زیبای توست. پس چرا به او نمی‌رسید و درختی که به زیبایی توست را پیر نمی‌کنید؟
کریم خلق صدر شرق ابوالقاسم علی کایزد
به قدر و جود او داده است گردونی و دریایی
هوش مصنوعی: ابوالقاسم علی، که از بزرگ‌ترین شخصیت‌های سرزمین شرق است، به خاطر کرامت و بخشندگی‌اش به اندازه‌ای بلندمرتبه و برجسته است که به او نعمت‌هایی همچون آسمان و دریا عطا شده است.
خداوندی که مولایند رایش را و ذاتش را
خردمندی و دانایی خداوندی و مولایی
هوش مصنوعی: خداوندی که صاحب و سرپرست است، دانا و خردمند است و ذاتش هم نشان‌دهنده‌ی حکمت و دانش اوست.
سخا را دل قوی گردد چو از دستش سخن رانی
سخن را قدر بفزاید چو در مدحش بیفزایی
هوش مصنوعی: زمانی که کسی با سخاوت و generosity صحبت می‌کند، دلش قوی و شاداب می‌شود. همچنین، وقتی درباره پیروزی‌ها و خوبی‌های دیگران صحبت می‌کنیم و آنها را مدح می‌گوییم، ارزش کلمات و صحبت‌های ما نیز بیشتر می‌شود.
ز لفظ او زیادت شد سخن را صاحب رازی
ز بذل او پدید آمد سخا را حاتم طایی
هوش مصنوعی: سخن بسیار از زیبایی کلام او نشأت می‌گیرد؛ مانند این‌که از generosity او، سخاوت حاتم طایی پدید آمده است.
خداوندا تویی آن کز بزرگی و خداوندی
چو خورشیدی زبی مثلی چو گردونی به والایی
هوش مصنوعی: ای خداوند بزرگ و عظیم، تو همچون خورشیدی هستی که همتا و مشابهی ندارد و در مرتبه‌ی والایی قرار داری.
زمین میدان جاه توست اگر چه آسمان قدری
زحل دربان قصر توست اگر چه مشتری رایی
هوش مصنوعی: زمین، محل نمایشگاه قدرت و بزرگی توست، حتی اگر آسمان با زحل، که دلداده‌ی قصر توست، زیبا باشد. همچنین مشتری هم هیبت و عظمت خاصی دارد.
اگر چه نسبت از پیغمبر آخر زمان داری
کند انصاف و اقبالت کلیمی و مسیحایی
هوش مصنوعی: هرچند که تو نسبتی با پیامبر آخر الزمان داری، اما انصاف و خوش‌اقبالی تو بیشتر شبیه یهودی و مسیحی است.
گر آدم را به فرزندیت فخر آمد روا باشد
که فخر آل و اولاد بهین فرزند حوایی
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر فرزندی خود را مفتخر بداند، این افتخار نه تنها قابل قبول است، بلکه افتخار به اصالت و نسل خوب نیز می‌تواند جایگاه والایی داشته باشد.
زنور علم چون حیدر جهان تیره چون شب را
چو زهره روشنی دادی که صدر آل زهرایی
هوش مصنوعی: نور علم همچون حیدر (علی) است و در جهان تاریک همچون شب، همان‌طور که زهره (Venus) روشنی می‌بخشد، تو نیز به اهل بیت پیامبر (ص) روشنی و نور داده‌ای.
گر از نسبت شرف زاید در این بی مثل و مانندی
ور از رتبت ثنا آید در آن بی جنس و همتایی
هوش مصنوعی: اگر از جایگاه و مقام شرافتی از فردی به وجود آید، در این دنیا مانند و همتایی برای او وجود ندارد. و اگر از صفات خوب و ستایش‌برانگیز باشد، در این صورت هم جنس و همتایی برای او نخواهد بود.
چو دانش را قلم رانی همه فرهنگ و آدابی
چو بخشش را نعم گویی همه آلا و نعمایی
هوش مصنوعی: وقتی علم و دانش را به کار بگیری، تمام آداب و رسوم فرهنگی را تحت تأثیر قرار می‌دهد، درست مانند اینکه وقتی بخشش می‌کنی، نعمت‌ها و فواید زیادی به دست می‌آوری.
زهمت چون سخا ورزی به حکمت چون سخن گویی
نیاز از خلق برداری و زنگ از عقل بزدایی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر تلاش و صداقت خود باقیات سخی و بخشنده باشی و با حکمت و خرد سخن بگویی، می‌توانی از دیگران بی‌نیاز شوی و زنگارهای نادانی را از ذهن خود دور کنی.
اگر گردون طریق ظلم بگشاید، تو در بندی
و گر گیتی در انصاف بر بندد، تو بگشایی
هوش مصنوعی: اگر آسمان به ظلم و ستم راهی را باز کند، تو مانند کسی خواهی بود که در بند و زنجیر قرار داری، اما اگر جهان با عدالت و انصاف برخورد کند، آن گاه تو خواهی توانست آزادانه عمل کنی و از قید و بند رهایی یابی.
نزیبد جز تو را رفعت، که رفعت را تو می زیبی
نشاید جز تو را رتبت که رتبت را تو می شایی
هوش مصنوعی: تنها تو هستی که شایسته بلندمرتبه‌گی هستی، زیرا بلندی خود را تنها به تو می‌توان نسبت داد. همچنین، تنها تو هستی که شایسته مقام و رتبه هستی، چون مقام خود را فقط به تو می‌توان نسبت داد.
به خدمت مهر جویان را ره اقبال جاویدی
به نعمت مدخ گویان را در عیش مهیایی
هوش مصنوعی: به کسانی که به دنبال عشق و دوستی هستند، راهی به سوی خوشبختی و نعمت‌های دائم وجود دارد و آنها در حال لذت بردن از زندگی شادی‌آور هستند.
چنان بینی به چشم دل همی اسرار اعدا را
که هر دانا چنان داند که صاحب سر اعدایی
هوش مصنوعی: چنان می‌بینی که با دل خود به رازهای دشمنان پی می‌بری، طوری که هر دانایی می‌داند که صاحب راز، در واقع خودش دشمنی است.
جهان نور از تو می گیرد مگر انباز خورشیدی
همیشه برتری داری مگر هم راز جوزایی
هوش مصنوعی: جهان از نورت بهره‌مند است، اما تو همیشه برتر از خورشید و همراز جوزا هستی.
جهان را از تو حاصل شد هم آسایش هم آرایش
به فضل آرایش دهری به بذل آسایش مایی
هوش مصنوعی: جهان به خاطر وجود تو به آرامش و زیبایی دست یافته است. با قدردانی از زیبایی‌های زندگی، ما باید به دیگران آرامش ببخشیم.
اگر جان پرورد فردوس و دل خرم کند حورا
همی نازند باغ و گل به فردوسی و حورایی
هوش مصنوعی: اگر جان انسان در بهشت و دلش شاد باشد، فرشته‌ای با ناز و عشوه به او نزدیک می‌شود و باغ و گل‌ها نیز برای فردوسی و آن زیبایی آسمانی جشن می‌گیرند.
پر از خوبان و حوران شد جهان یک چند جان پرور
بدین خوبان نوروزی بدین حوران صحرایی
هوش مصنوعی: دنیا مدتی پر از نیکوکاران و نیایشگران شد، و زندگی جان‌پرورشان را به خوبی‌ها و زیبایی‌های نوروزی و حوران صحرایی آراسته کردند.
اگر خلقت نفرماید که فرماید به فروردین
هوا را عنبر افشانی صبا را مشک پیمایی
هوش مصنوعی: اگر خداوند خالق اجازه دهد، بهاری زیبا و خوشبو برپا می‌شود که در آن نسیم صبحگاهی را معطر می‌کند و عطرش به مشام می‌رسد.
بهاری ابر کز دریا برآید قطره پالاید
تویی آن ابر دریا دل که بر ما بدره پالایی
هوش مصنوعی: بهاری که از دریا برای بارش به زمین می‌آید، تویی که مانند آن ابر هستی و دل بزرگی داری که بر ما احساس پاکی و تازگی را نازل می‌کنی.
چو در باغ آمدی گل را زبان رعد می گوید
بدین شادی طراوت گیر و خوش بشکف چه می پایی
هوش مصنوعی: زمانی که وارد باغ می‌شوی، شکوفه‌ها به زبان رعد و برق به تو خوشامد می‌گویند. پس با این شادمانی و طراوت، دل شاد کن و خوش باش؛ چرا که زندگی زیبایی‌های فراوان دارد.
کزین پس با سرشک ابر و بذل بر مجددین
زرنج خار نندیشی زباد دی نفرسایی
هوش مصنوعی: از این پس با اشک‌هایی مانند ابر، به کسانی که دوباره به دنیا آمده‌اند، طعنه نزن و از زخم‌های گذشته نترس.
خداوندا به جان و دیده گر حاجت بود تن را
تو آن شخصی که عالم را چو جان و دیده می‌بایی
هوش مصنوعی: ای خدا، اگر نیاز و خواسته‌ای دارم، تو خود همان کسی هستی که جهان را چون جان و چشمانت می‌نگری.
اگر چه سخندانی مرا آمد ید بیضا
خرد نامم زسودای مدیحت کرد سودایی
هوش مصنوعی: اگرچه در سخنوری مهارت دارم، اما به خاطر افتخار و محبت تو، نام من از دیوانگی و شور و شوق تو نشأت گرفته است.
ذخیره هر دو عالم شد مدیح تو مرا زیرا
که هم اقبال امروزی و هم امید فردایی
هوش مصنوعی: ستایش تو برای من به معنای گنجینه‌ای است از هر دو جهان، چون هم اکنون در این دنیا خوشبختی دارم و هم به فردای بهتر امیدوار هستم.
به هر وقتم که یادآری مدایح را مهیایم
به هر وقتت که مدح آرم ایادی را مهیایی
هوش مصنوعی: هر وقت که به یاد تو می‌افتم، آماده‌ام تا تو را ستایش کنم و هر زمان که بخواهم ستایشت کنم، تو هم آماده‌خواهی بود.
چو حق رخساره بنماید مگر باطل شود باطل
در افتادند مداحان از این مدحت به رسوایی
هوش مصنوعی: وقتی حقیقت خود را به نمایش می‌گذارد، آیا باطل می‌تواند در برابر آن دوام بیاورد؟ ستایش‌گران از این ستایش به رسوایی افتادند.
همیشه تا دل عاقل به علم و عدل بگراید
بزی تا همچنین دایم به علم و عدل بگرایی
هوش مصنوعی: هرگاه دل انسان خردمند به علم و انصاف جذب شود، زندگی‌اش با معناتری خواهد بود. پس سعی کن همیشه با علم و انصاف همراه باشی و به آن‌ها توجه کنی.
به دست حرمت باقی همه پای عدو بندی
به پای همت عالی همه فرق فلک سایی
هوش مصنوعی: با وجود حرمت و نیکی تو، همه دشمنان را متوقف کن و به لطف اراده و تلاش بلندت، همه را تحت تاثیر قرار بده.
زباز دولت عالی و شاهین مراد دل
نصیب ناصح مصلح همایی باد و عنقایی
هوش مصنوعی: باشد که از نعمت‌های بزرگ و مقام‌های عالی برخوردار شوی و آرزوهایت برآورده گردد. همچنین، توفیق و راهنمایی‌های الهی نصیب اندیشمندان و اصلاح‌گران در جامعه شود.