شمارهٔ ۷۸
گفتم رسید ماه بزرگ ای رخت چو ماه
گفتا دراین مه از رخ من آرزو مخواه
گفتم چرا مرا نرسانی به آرزوی
گفتا به آرزوت در این ماه نیست راه
گفتم سیه به رنگ گناه است زلف تو
گفتا گناه و زلف نشاید مگر سیاه
گفتم یکی به سوی دو زلفت نگه کنم
گفتا گنه بود چه کنی در گنه نگاه
گفتم که نیست هیچ مهی زین خجسته تر
گفتا خجسته باد براین شاه دین پناه
گفتم علاء دولت و دین شاه بی نظیر
گفتا که یک نظیر سزد بر جناب شاه
گفتم قوی به قوت او شد سپاه دین
گفتا قوی به شاه بود قوت سپاه
گفتم ز مدحتش به ثریا رسد سخن
گفتازهمتش چو فلک گشت بارگاه
گفتم به قعر چاه فروشد بدو عدو
گفتا عدو او نسزد جز به قعر چاه
گفتم که همتش به بزرگی گواه اوست
گفتا چه حاجت است بزرگیش را گواه
گفتم دو تاه گشت بدو پشت دشمنان
گفتا غم دراز کند پشت را دو تاه
گفتم کلاه بر سر او تاج حشمت است
گفتا به سر تمام شود حشمت کلاه
گفتم تباه گشت بدو حال حاسدان
گفتا که حال حاسد او به بود تباه
گفتم ضمیر کس نرسد در مدیح او
گفتا که بحر او ندهد وهم را شناه
گفتم موافقش نزید جز همیشه خویش
گفتا مخالفش نکند جز همیشه آه
گفتم به مدحش به بلندی رسد سخن
گفتا که قصد مدحت او کن تو هم به گاه
گفتم که ماه روز به درگاهش آمدست
گفتا که چاره نیست ز درگاه پادشاه
گفتم که هست بر اثر ماه روزه عید
گفتا که عید او شب و روز است و سال و ماه
گفتم که باد خاضع او گردش فلک
گفتا که باد حافظ او نصرت اله
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفتم رسید ماه بزرگ ای رخت چو ماه
گفتا دراین مه از رخ من آرزو مخواه
هوش مصنوعی: گفتم ای ماه بزرگ، چهرهات مثل ماه درخشان است. اما او پاسخ داد که در این شب ماه، از زیبایی من چیزی نخواه.
گفتم چرا مرا نرسانی به آرزوی
گفتا به آرزوت در این ماه نیست راه
هوش مصنوعی: گفتم چرا به آرزوم نمیرسی، او گفت در این ماه، راهی به آرزویت وجود ندارد.
گفتم سیه به رنگ گناه است زلف تو
گفتا گناه و زلف نشاید مگر سیاه
هوش مصنوعی: گفتم موهای تو به رنگ سیاه، گناهآلود است، او پاسخ داد که گناه و موهای سیاه نمیتوانند از هم جدا باشند.
گفتم یکی به سوی دو زلفت نگه کنم
گفتا گنه بود چه کنی در گنه نگاه
هوش مصنوعی: من گفتم نگاه کنم به دو زلفت، ولی او پاسخ داد که این کار گناه است، و تو چکار میکنی با این نگاه گناهآلود؟
گفتم که نیست هیچ مهی زین خجسته تر
گفتا خجسته باد براین شاه دین پناه
هوش مصنوعی: گفتم که هیچ چیز به اندازه این جشن و شادی خوشایند نیست. او پاسخ داد: برای این پادشاه که پناه دین است، این شادی و خوشحالی مبارک باد.
گفتم علاء دولت و دین شاه بی نظیر
گفتا که یک نظیر سزد بر جناب شاه
هوش مصنوعی: من به او گفتم که شاه در حکومت و دین بیهمتاست و او پاسخ داد که برای شاه یک نظیر هم کافی است.
گفتم قوی به قوت او شد سپاه دین
گفتا قوی به شاه بود قوت سپاه
هوش مصنوعی: گفتم که قدرت دین به خاطر نیروی اوست، او پاسخ داد که قدرت هر سپاه به وجود یک شاه و رهبر قوی بستگی دارد.
گفتم ز مدحتش به ثریا رسد سخن
گفتازهمتش چو فلک گشت بارگاه
هوش مصنوعی: گفتم اگر از او تعریف کنم، سخن به اوج و بلندی میرسد و از اوج بلندای آسمان همچون کاخی مجلل برپا میشود.
گفتم به قعر چاه فروشد بدو عدو
گفتا عدو او نسزد جز به قعر چاه
هوش مصنوعی: گفتم که دشمن را باید به عمق چاه انداخت، او جواب داد که این کار برای دشمن سزاوار نیست و فقط باید به قعر چاه برود.
گفتم که همتش به بزرگی گواه اوست
گفتا چه حاجت است بزرگیش را گواه
هوش مصنوعی: من به او گفتم که ارادهاش نشاندهنده بزرگی اوست. او پاسخ داد که نیازی به مدرکی برای بزرگیاش نیست.
گفتم دو تاه گشت بدو پشت دشمنان
گفتا غم دراز کند پشت را دو تاه
هوش مصنوعی: گفتم که دو بار از دشمنان ناراحت شدم، او در پاسخ گفت که نگرانیهای طولانی، سبب نیرومند شدن پشت را دو برابر میکند.
گفتم کلاه بر سر او تاج حشمت است
گفتا به سر تمام شود حشمت کلاه
هوش مصنوعی: گفتم که بر سر او کلاهی از شکوه و بزرگی است. او پاسخ داد که این شکوه تنها با کلاهی بر سر تمام میشود و برای همیشه بر جا نمیماند.
گفتم تباه گشت بدو حال حاسدان
گفتا که حال حاسد او به بود تباه
هوش مصنوعی: میگویم که به خاطر او، حال حسادتکنندگان خراب شده است. او در پاسخ میگوید که حال حسادتکنندگان به مراتب بدتر از اوست.
گفتم ضمیر کس نرسد در مدیح او
گفتا که بحر او ندهد وهم را شناه
هوش مصنوعی: گفتم هیچ کس قادر نیست به ستایش او بپردازد. او پاسخ داد که وسعت وجود او اجازه نمیدهد که خیال و اندیشه به عمق او راه پیدا کند.
گفتم موافقش نزید جز همیشه خویش
گفتا مخالفش نکند جز همیشه آه
هوش مصنوعی: گفتم که هیچکس جز خودت با او همنظر نیست. او پاسخ داد که هیچکس جز خودم با او مخالف نیست جز همیشه با حسرت.
گفتم به مدحش به بلندی رسد سخن
گفتا که قصد مدحت او کن تو هم به گاه
هوش مصنوعی: گفتم اگر بخواهم درباره او تعریف کنم، کلامم به بلندای او خواهد رسید. او گفت: تو هم در وقتش به ستایش من بپرداز.
گفتم که ماه روز به درگاهش آمدست
گفتا که چاره نیست ز درگاه پادشاه
هوش مصنوعی: وقتی به او گفتم که روز نورانی مانند ماه به درگاهش آمده، او پاسخ داد که در برابر خواستهای بزرگ، جز تسلیم و پذیرش راهی نیست.
گفتم که هست بر اثر ماه روزه عید
گفتا که عید او شب و روز است و سال و ماه
هوش مصنوعی: گفتم که آیا روز عید به اثر نور ماه نمایان است، او پاسخ داد که عید واقعی او در شب و روز، و همچنین در سال و ماه تجلی میکند.
گفتم که باد خاضع او گردش فلک
گفتا که باد حافظ او نصرت اله
هوش مصنوعی: گفتم که باد، سرودی از خضوع و فروتنی دارد، ولی چرخ روزگار پاسخ داد که این باد، محافظ و نگهبان او از یاری الهی است.