گنجور

شمارهٔ ۷۷

روی زرینم از اندیشه سیمین بر او
چه کنم دیده اگر باز نبینم بر او
روی او تازه گل پر بر و رخسار مرا
نکند تازه مگر تازه گل پر بر او
به لب و بر همه با حور و پری باشم اگر
لب من بر لب او باشد و بر بر بر او
دلم او دارد و دل جز بر دلبر نشود
طوبی او را که چنو ماه بود دلبر او
تا برسته است به گرد سمنش عنبرتر
مشک من یکسره کافور شد از عنبر او
چنبر چرخ نگردد به مراد دل من
تا نگیرم به کف آن عنبر پرچنبر او
قوت صبر من از سی به یکی باز رسید
تا دمید از بر گل خط چو سیسنبر او
صورتش محضر فتنه است و به رغم دل من
خط مشکینش گوایی زده بر محضر او
بستر اوست که آرامگه دیو و پری است
کاشکی خوابگه من بودی بستر او
هست در دو لب او خاصیت آب حیات
ای دریغا که نبودی لبم اسکندر او
دیدمش ساغر می بر کف و لب همچو شکر
عجب آرم که نشد چون شکر از شکر او
لب ساغر به لب او رسد و من نرسم
کمترم نزد لب او ز لب ساغر او
بر دلم کرد جهان تنگتر از حلقه خویش
زلف پر حلقه خم در خم سر در سر او
ملک عشق جفا گستر و بدطبع شده است
در بلای دلم از طبع جفا گستر او
برهاند ز بلای ملک عشق مگر
ملکی کش شرف و گیسوی او افسر او
وارث جعفر صادق علی بن جعفر
آنکه صد شاه سزد نایب یک جعفر او
آن خداوند که حیدر دل و زهرا نسب است
شیعت حیدر و زهرا همه خدمتگر او
از معالی و معانی عرض و جوهر اوست
آفرین باد ز حق بر عرض و جوهر او
در معالی و معانی چه طمع داری از آنک
علی و فاطمه باشد پدر و مادر او
لفظ معنی ندهد بی سخن معجز او
کیسه فربه نشود بی قلم لاغر او
همتش برتر از آن است که جز حلم خدای
بتوان گفت که چیزی دگر است از بر او
دو جهان را به یکی دست گراید همه روز
آنکه یک روز کند خدمت یک چاکر او
کشتی حزم چو در بحر تانی فکند
زحل پیر بران سیر سزد لنگر او
جرم مریخ که از آتش خشمش اثری است
تن اعداش بود یکسره خاکستر او
مشتری طالع او دید، بدان روی نهاد
ایزد آن فر وسعادت همه در پیکر او
سنگ را قیمت یاقوت دهد تربیتش
آفتاب است مگر رای رهی پرور او
گر عطارد که دبیرست نویسد صفتش
بس نباشد اگر افلاک بود دفتر او
وز بسی رامش و راحت که به بزمش نگرد
زهره خواهد که کند خدمت رامشگر او
ماه را آرزو آن است که باشد پس از این
نایب حاجب باری که بود بر در او
زانکه از همت او عنصر آتش عرضی است
از عناصر نبود هیچ گهر برتر او
باغ را باد صبا سایل او خوانده به رمز
زان بود صاحب دینار و درم عبهر او
گوهر از آب نسب دارد و آن لفظ لطیف
زان کند گوهر صافی صدف از گوهر او
هر چه خورشید همی زر کند از گردش خاک
او بدان دست عطابخش ببخشد زر او
شاه سنجر که نیابند در اطراف زمین
اثر دشمن دین از اثر خنجبر او
تخت شاهنشهی از شاه ملکشاه ندید
آن جلال و شرف و مرتبه کز سنجر او
از شهان کیست که با خنجر او جست نبرد
که به خون لعل نشد حنجرش از خنجر او
این چنین شه ملکش خواند به هنگام خطاب
از چنین شاه چنین جاه بود در خور او
ملکان را ز بزرگی ملک العرش چه داد
کان نیابند همه از منظر در مخبر او
این کرامت که ز سلطان سلاطینش رسید
تا خردمند نبیند نشود باور او
دوستگانیش فرستاد که در دولت و جاه
نیست یک دوست به اطراف جهان همبر او
دوستگانی و مثال و لقب و استر و تیغ
یک نشانند زصد مرتبت و مخفر او
چون نشان و صف حیدرکرار دراوست
دلدل حیدر کرار بود استر او
گر از آن تیغ روایت به سوی روم برند
رغبت از کفر به اسلام برد قیصر او
ماند از گونه به نیلوفر و اندر حسد است
چرخ نیلوفری از گونه نیلوفر او
زین پس از هیبت یوزی که فرستاد بدو
شیر غرنده ببرد طمع از کشور او
یوز از آن فخر که شد نامزد سید شرق
بعد از این کبر پلنگان بود اندر سر او
زین بزرگی به جهان نام و نشان خواهد یافت
تا بود نام و نشان از فلک و محور او
آفرین باد بر آن منظر شاهانه که هست
نظر لطف الهی همه بر منظر او
ایزدش کرد مشرف به چنین جاه و جلال
تا به وی فخر کند امت پیغمبر او
پدرش بود رسولی ز رسولان خدای
کآب خواهند به محشر همه از کوثر او
تا همی زیور مردان بود از علم و هنر
عالم آراسته باد از اثر زیور او
قدرش آن چرخ که ممکن نشود غایت آن
عمرش آن بحر که پیدا نبود معبر او

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روی زرینم از اندیشه سیمین بر او
چه کنم دیده اگر باز نبینم بر او
هوش مصنوعی: روی من به رنگ طلاست و اندیشه‌ام به سیاهی می‌افتد. چه کنم اگر نتوانم او را دوباره ببینم؟
روی او تازه گل پر بر و رخسار مرا
نکند تازه مگر تازه گل پر بر او
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زیبایی و طراوت صورت محبوب، بر زیبایی و طراوت من تأثیر می‌گذارد. من تنها زمانی احساس شادابی و تازگی می‌کنم که او نیز در اوج زیبایی و طراوت خود باشد. در واقع، زیبایی من وابسته به زیبایی اوست.
به لب و بر همه با حور و پری باشم اگر
لب من بر لب او باشد و بر بر بر او
هوش مصنوعی: اگر با تمام زیبایی‌ها و دلربایی‌ها احاطه شده باشم، اما تنها در صورتی که لبم بر لب او باشد و در حالت‌های نزدیکی با او حساب کنم، این برایم مهم‌تر از هر چیزی است.
دلم او دارد و دل جز بر دلبر نشود
طوبی او را که چنو ماه بود دلبر او
هوش مصنوعی: دل من تنها به عشق او می‌تپد و هیچ قلبی جز دلبر نمی‌تواند عاشق باشد. خوشا به حال او که دلبرش مانند ماهی درخشان و زیباست.
تا برسته است به گرد سمنش عنبرتر
مشک من یکسره کافور شد از عنبر او
هوش مصنوعی: وقتی بوی خوش عطر او به مشامم رسید، تمام عطر مشک من به سبب عطرش تبدیل به بوی کافور شد.
چنبر چرخ نگردد به مراد دل من
تا نگیرم به کف آن عنبر پرچنبر او
هوش مصنوعی: سرنوشت و زمانه به خواسته‌های دل من نمی‌چرخد تا زمانی که آن عطر خوش و دلپذیر او را در دستانم نگیرم.
قوت صبر من از سی به یکی باز رسید
تا دمید از بر گل خط چو سیسنبر او
هوش مصنوعی: از آنجا که صبر و تحمل من کاهش یافته و به حدی رسیده که مثل گل بهاری که از سرما می‌گریزد، به تازگی برمی‌خیزد و دوباره جان می‌گیرد.
صورتش محضر فتنه است و به رغم دل من
خط مشکینش گوایی زده بر محضر او
هوش مصنوعی: چهره‌اش مانند صحنه‌ای از آشوب و فتنه است و باوجود اینکه دل من نگران است، خط سیاهش گواهی بر زیبایی و حضور او می‌دهد.
بستر اوست که آرامگه دیو و پری است
کاشکی خوابگه من بودی بستر او
هوش مصنوعی: بستر او مکانی است که دیوان و پریان در آن آرام می‌گیرند. ای کاش خواب من نیز در آن بستر می‌بود.
هست در دو لب او خاصیت آب حیات
ای دریغا که نبودی لبم اسکندر او
هوش مصنوعی: در لب‌های او خاصیتی وجود دارد که مانند آب حیات است. ای کاش لب‌های من مانند لب‌های اسکندر بود و این خاصیت را داشت.
دیدمش ساغر می بر کف و لب همچو شکر
عجب آرم که نشد چون شکر از شکر او
هوش مصنوعی: او را دیدم که جام می در دست دارد و لب‌هایش مثل شکر شیرین است. جالب است که چرا او مانند شکر شیرین نمی‌شود.
لب ساغر به لب او رسد و من نرسم
کمترم نزد لب او ز لب ساغر او
هوش مصنوعی: وقتی لب ساغر به لب او می‌رسد، من هنوز به او نمی‌رسم. من در مقایسه با لب او کمتر و ناچیزتر هستم.
بر دلم کرد جهان تنگتر از حلقه خویش
زلف پر حلقه خم در خم سر در سر او
هوش مصنوعی: دل من چنان فشرده و تنگ شده است که انگار دنیا برایم کوچک‌تر از حلقه‌ای است که به دور زلف‌های پر پیچ و خم او می‌چرخد. در این حالت، سر درگمی و گم شدن در عشق او حس می‌شود.
ملک عشق جفا گستر و بدطبع شده است
در بلای دلم از طبع جفا گستر او
هوش مصنوعی: عشق به من آسیب می‌زند و به نظر می‌رسد که خویش ستمگر و بدخلق شده است. دل من به خاطر این رفتار سختی‌ها را تحمل می‌کند.
برهاند ز بلای ملک عشق مگر
ملکی کش شرف و گیسوی او افسر او
هوش مصنوعی: عشق، بلای سختی است که انسان را درگیر می‌کند، اما اگر کسی با شأن و زیبایی خاصی که دارد، بتواند او را از این مشکلات رهایی بخشد، او همانند تاج و زیبایی بر سر آن شخص می‌نشیند.
وارث جعفر صادق علی بن جعفر
آنکه صد شاه سزد نایب یک جعفر او
هوش مصنوعی: شخصی که از جعفر صادق به ارث برده شده، همانند علی بن جعفر است و او شایسته است که به اندازه صد پادشاه، نایب یک جعفر باشد.
آن خداوند که حیدر دل و زهرا نسب است
شیعت حیدر و زهرا همه خدمتگر او
هوش مصنوعی: آن خدایی که حیدر (علی) را به عنوان محبوب دل و زهرا (فاطمه) را به عنوان زنی با اصالت قرار داده، پیروان حیدر و زهرا همواره در خدمت او هستند.
از معالی و معانی عرض و جوهر اوست
آفرین باد ز حق بر عرض و جوهر او
هوش مصنوعی: از ویژگی‌ها و معانی وجود اوست که در مایه و جوهرش نهفته است. باشد که خداوند بر این مایه و جوهر او آفرین بگوید.
در معالی و معانی چه طمع داری از آنک
علی و فاطمه باشد پدر و مادر او
هوش مصنوعی: در بزرگی و دانش چه انتظاری داری، وقتی که پدر و مادر او علی و فاطمه هستند.
لفظ معنی ندهد بی سخن معجز او
کیسه فربه نشود بی قلم لاغر او
هوش مصنوعی: بیان کلمات بدون محتوا هیچ ارزشی ندارد، همان‌طور که بدون نوشتن، کیسه‌ای پر از اطلاعات بی‌فایده خواهد بود.
همتش برتر از آن است که جز حلم خدای
بتوان گفت که چیزی دگر است از بر او
هوش مصنوعی: او عزم و اراده‌ای بسیار بزرگ دارد که به جز صبر و بردباری خدواند نمی‌توان چیز دیگری را به آن نسبت داد.
دو جهان را به یکی دست گراید همه روز
آنکه یک روز کند خدمت یک چاکر او
هوش مصنوعی: هر روز کسی که فقط یک روز به خدمت یک غلام (چاکر) بپردازد، می‌تواند به دو جهان دست پیدا کند و آن‌ها را به هم پیوند دهد.
کشتی حزم چو در بحر تانی فکند
زحل پیر بران سیر سزد لنگر او
هوش مصنوعی: کشتی پرهیز در دریا به خوبی قرار می‌گیرد، اما زحل که قدیمی و با تجربه است، به آرامش و ثباتی نیاز دارد که لنگر او را به جای مطمئنی برساند.
جرم مریخ که از آتش خشمش اثری است
تن اعداش بود یکسره خاکستر او
هوش مصنوعی: مریخ به خاطر خشم خود، باعث نابودی و ویرانی دیگری شده است و او را به یک توده خاکستر تبدیل کرده است.
مشتری طالع او دید، بدان روی نهاد
ایزد آن فر وسعادت همه در پیکر او
هوش مصنوعی: قسمت‌هایی از زندگی‌اش به طرز خوشایندی رقم خورده و به همین دلیل، هستی و نعمت‌های زیادی به او ارزانی شده است. چهره‌اش نمایانگر سعادت و خوشبختی است که خداوند به او عطا کرده است.
سنگ را قیمت یاقوت دهد تربیتش
آفتاب است مگر رای رهی پرور او
هوش مصنوعی: سنگ، به خاطر آموزش و پرورش درست، می‌تواند به ارزش یاقوت برسد؛ البته این تنها در صورتی است که فکری نیکو و راهنمایی خوب در کنار آن باشد.
گر عطارد که دبیرست نویسد صفتش
بس نباشد اگر افلاک بود دفتر او
هوش مصنوعی: اگر عطارد که نویسنده بزرگی است بخواهد توصیف او را بنویسد، باز هم کافی نخواهد بود، حتی اگر کل افلاک دفتر او باشد.
وز بسی رامش و راحت که به بزمش نگرد
زهره خواهد که کند خدمت رامشگر او
هوش مصنوعی: از میان تمام شادی‌ها و راحتی‌هایی که برای مهمانی‌اش فراهم شده، او هرگز حاضر نیست به کسی که در خدمت خوشگذرانی‌اش است، خدمت نکند.
ماه را آرزو آن است که باشد پس از این
نایب حاجب باری که بود بر در او
هوش مصنوعی: ماه آرزو دارد که بعد از این، کسی به عنوان پیام‌رسان و نگهبان در برابر او قرار گیرد.
زانکه از همت او عنصر آتش عرضی است
از عناصر نبود هیچ گهر برتر او
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش و اراده او، عنصر آتش فقط یکی از عناصر است و هیچ چیزی، حتی جواهرات، نمی‌تواند برتر از او باشد.
باغ را باد صبا سایل او خوانده به رمز
زان بود صاحب دینار و درم عبهر او
هوش مصنوعی: باغ، به عنوان یک موجود زنده، نام زیبای خود را به باد صبا داده و به این وسیله پیام‌هایی را منتقل می‌کند. درآمد و ثروت درختان و گیاهانش از آن صاحب باغ است.
گوهر از آب نسب دارد و آن لفظ لطیف
زان کند گوهر صافی صدف از گوهر او
هوش مصنوعی: جواهر از آب می‌آید و واژه‌های زیبا به واسطه‌ی آن به وجود می‌آیند؛ جواهر شفاف صدف به خاطر جواهر اصلی است.
هر چه خورشید همی زر کند از گردش خاک
او بدان دست عطابخش ببخشد زر او
هوش مصنوعی: هرچه خورشید از نور و زر خود به زمین می‌بخشد، در واقع نتیجه‌ی لطف و رحمت الهی است که به خلق داده می‌شود. از این رو، آنچه انسان‌ها به دست می‌آورند، برکت و نعمت خداوند است.
شاه سنجر که نیابند در اطراف زمین
اثر دشمن دین از اثر خنجبر او
هوش مصنوعی: شاه سنجر که در دور و بر زمین، نشانی از دشمن دین نمی‌یابد، این ناشی از نیروی شمشیر اوست.
تخت شاهنشهی از شاه ملکشاه ندید
آن جلال و شرف و مرتبه کز سنجر او
هوش مصنوعی: تخت پادشاهی ملکشاه هیچ‌گاه آن شکوه و مقام و عظمت را که سنجر داشت، ندید.
از شهان کیست که با خنجر او جست نبرد
که به خون لعل نشد حنجرش از خنجر او
هوش مصنوعی: از میان پادشاهان، آیا کسی پیدا می‌شود که با خنجر او نبرد کرده باشد و به خاطر آن، گلویش به رنگ لعل در نیامده باشد؟
این چنین شه ملکش خواند به هنگام خطاب
از چنین شاه چنین جاه بود در خور او
هوش مصنوعی: در چنین لحظه‌ای، پادشاه او را به عنوان ملک خود خطاب کرد و این مقام و منزلت، برای شخصی مانند او شایسته بود.
ملکان را ز بزرگی ملک العرش چه داد
کان نیابند همه از منظر در مخبر او
هوش مصنوعی: پادشاهان را از بزرگی و عظمت مقام عرش الهی چه بهره‌ای رسید که نمی‌توانند از دیدگاه او چیزی را درک کنند.
این کرامت که ز سلطان سلاطینش رسید
تا خردمند نبیند نشود باور او
هوش مصنوعی: این لطف و مقام که از بزرگ‌ترین پادشاهان به او رسیده، به قدری بالا است که حتی فردی عاقل هم نمی‌تواند آن را درک کند و باورش کند.
دوستگانیش فرستاد که در دولت و جاه
نیست یک دوست به اطراف جهان همبر او
هوش مصنوعی: دوستی که در موقعیت و مقام بالا قرار دارد، به دور و بر خود نگاه کند می‌بیند که هیچ دوستی همچون او نیست.
دوستگانی و مثال و لقب و استر و تیغ
یک نشانند زصد مرتبت و مخفر او
هوش مصنوعی: دوستان و نمادها و عناوین و اسب و شمشیر همگی نشانه‌های یک مقام و رتبه هستند که به واسطه صدها مرتبه و مقام به دست آمده‌اند.
چون نشان و صف حیدرکرار دراوست
دلدل حیدر کرار بود استر او
هوش مصنوعی: اگر نشانه و صفات حیدر کرار در او وجود داشته باشد، پس اسب او نیز همانند دل دل حیدر کرار است.
گر از آن تیغ روایت به سوی روم برند
رغبت از کفر به اسلام برد قیصر او
هوش مصنوعی: اگر بخواهند آن شمشیر را به سمت روم ببرند، قیصر ممکن است از کفر به اسلام روی آورد.
ماند از گونه به نیلوفر و اندر حسد است
چرخ نیلوفری از گونه نیلوفر او
هوش مصنوعی: از چهره نیلوفر، اثر زیبایی باقی مانده و در حالی که در حسادت چرخ نیلوفر به این زیبایی، نیلوفر خود را متغیر می‌سازد.
زین پس از هیبت یوزی که فرستاد بدو
شیر غرنده ببرد طمع از کشور او
هوش مصنوعی: از این به بعد، با توجه به قدرت و ترسناکی یوزی که به او فرستاده شده، ببر غران دیگر به کشوری که او در آن حکمرانی می‌کند، طمع نخواهد کرد.
یوز از آن فخر که شد نامزد سید شرق
بعد از این کبر پلنگان بود اندر سر او
هوش مصنوعی: یوز به خاطر افتخاری که به عنوان نامزد عالی‌ترین مقام شرق شناخته شد، از این به بعد برتری‌اش بر پلنگان را در ذهن خود حس می‌کند.
زین بزرگی به جهان نام و نشان خواهد یافت
تا بود نام و نشان از فلک و محور او
هوش مصنوعی: به زودی این شخصیت بزرگ به قدری معروف و شناخته‌شده خواهد شد که نام و یاد او در سراسر جهان باقی خواهد ماند، تا زمانی که نام و یاد او از آسمان و محور زندگی‌اش موجود باشد.
آفرین باد بر آن منظر شاهانه که هست
نظر لطف الهی همه بر منظر او
هوش مصنوعی: بسیار خوب است که آن نمای زیبا و شاهانه تحت توجه و رحمت الهی قرار دارد.
ایزدش کرد مشرف به چنین جاه و جلال
تا به وی فخر کند امت پیغمبر او
هوش مصنوعی: خداوند او را به چنین مقام و شکوهی رساند تا امت پیامبرش به او افتخار کنند.
پدرش بود رسولی ز رسولان خدای
کآب خواهند به محشر همه از کوثر او
هوش مصنوعی: پدر او یکی از پیامبران خدا بود که در روز قیامت همه مردم برای نوشیدن آب کوثر به او مراجعه خواهند کرد.
تا همی زیور مردان بود از علم و هنر
عالم آراسته باد از اثر زیور او
هوش مصنوعی: علم و هنر به عنوان زینت مردان مطرح شده و به این نکته اشاره می‌شود که اثرات این زینت به زیبایی و نمایندگی افراد در جامعه کمک می‌کند. در واقع، داشتن علم و هنر باعث می‌شود که انسان به شکل بهتری در جامعه خود جلوه‌گر شود.
قدرش آن چرخ که ممکن نشود غایت آن
عمرش آن بحر که پیدا نبود معبر او
هوش مصنوعی: ارزش و اهمیت یک چیز به اندازه‌ای است که نمی‌توان حد و نهایت آن را مشخص کرد، مانند چرخ که نمی‌توان به تمام عمرش پی برد و یا دریایی که راهی برای شناخته شدن ندارد.