گنجور

شمارهٔ ۷۳

آمد شکسته دل شده با زلف پرشکن
وقت رحیل من بر من دلربای من
دستش ز زل مشک پراکنده بر قمر
چشمش ز اشک لاله روان کرده بر سمن
همچون دهنش دیده پر از در آبدار
گفتی همی به دیده رود درش از دهن
وهم از خیال او وطن لعلت طراز
مغز از نسیم او حسد نافه ختن
گه چشم من ستاره برآورد بی سپهر
گه جزع او عقیق برافشاند بی یمن
آن کرد تیر غمزه او بر دلم که کرد
تیغ علی به حلق پرستنده وثن
گویی جمال یوسف چاهی بدو رسید
تا دل برد به حلقه زلف و چه ذقن
آن خون که ریخت از مژه من وداع او
ساقی به عمر نوح نریزد زخون دن
او را وداع کردم و صبرم وداع کرد
آری وداع صبر بتر در غم و حزن
صد خار برد جان زفراق دو مستمند
صد داغ برد دل زدریغ دو ممتحن
دل را به هجر یار صبوری صواب نیست
کز صعوه‌ای محال بود صید کرگدن
ای حبذا و سود ندارد ز حبذا
دل را به درد دلبر و جان را به درد تن
کز من جدا شدند نه بر روی اختیار
چو من ز اضطرار جدا گشتم از وطن
یاران آن دیار و رفیقان آن فریق
سکان آن مقام و قرینان آن قرن
با من چشیده باده نزهت در آن طل
با من کشیده دامن دولت در آن دمن
از یادشان صبور نباشم به هیچ وقت
و ز مهرشان ملول نگردم به هیچ فن
آری چو جور دور فلک بگذرد ز حد
زان پس به چشم اهل سهر بگذرد وسن
شیر از عرین کرانه کند آهو از قرین
مرد از وطن غریب شود اشتر از عطن
چون شمع روی دوست ندیدم همی به چشم
گفتم که شمع روز نمانده است در لگن
پیش آمدم شبی که کشنده‌تر از اجل
در پیش من رهی که کشنده‌تر از محن
بر مشک شب زدیده من توده ناردان
بر خاک ره ز قامت او رسته نارون
راهی چو آسمان که نجومش بود ز ریگ
دشتی چو بوستان که شجر دارد از شجن
طولش چو طول بحر نه لولو در او نه ‌آب
عرضش چو عرض تیه نه سلوی در او نه من
در تیرگی چو روز ستم‌دیدگان هوا
در روشنی چو روی پری پیکران پرن
رنجی که جان من به همه باب از او کشید
مرغان کشند از آتش سوزان و بابزن
گفتم همی به چرخ چو ببریدم از قمر
جستم همی سکون چو جدا ماندم از سکن
ای نجم نحس بر سر احوال من متاب
ای عنکبوت پرده امید من متن
ای دل طمع ز صحبت معشوق برمگیر
ای صبر دل ز صحبت مهجور برمکن
اینک همی کشم سر اقبال بر فلک
اینکه همی دهم لب امید را لبن
چون عنصری به حضرت محمود زاولی
چون عسجدی به مدح وزیر احمد حسن
اینک زبان و طبع و ضمیرم همی نهند
بار ثنا به بارگه صدر انجمن
مخدوم و صدر موسویان مجد دین علی
بر دین و مجد همچو علی گشته مفتتن
آن صدر بی قرین که به قدر و عطا شده است
با آسمان مقابل و با شمس مقترن
داننده حقایق و خواننده طمع
راننده نیاز و نشاننده فتن
جاهش به مرتبت حسد اوج آسمان
جدش به منقبت شرف صنع ذوالمنن
با علم او ز حیدر کرار زن مثل
بی لفظ او ز جعفر صادق مثل مزن
ای خدمت تو حاجت جوینده سخا
ای مدحت تو حجت گوینده سخن
هم گردش ستاره به قدر تو معترف
هم گردن زمانه به شکر تو مرتهن
مقدار پرده دار تو بیش از سه بوعلی
مداح و مادح تو فزون از سه بوالحسن
با فکرت تو عقل خطیر است بی خطر
با مدحت تو در ثمین است بی ثمن
طیره‌ست با عطای تو هر زر که در زمین
تیره‌ست بی ثنای تو هر دُر که در عدن
با مدح تو قبول کند عقل را دماغ
در خدمت تو جامه دهد روح را بدن
بر گنج فضل نیست چو طبع تو قهرمان
در سر علم نیست چو کلک تو موتمن
گویی که با ثنای تو بودند در هنر
زان معتبر شدند به نزدیک مرد و زن
وقت بلاغت از شعرا قس ساعده
گاه فصاحت از امرا سیف ذوالیزن
گرچه ز عالم آمده‌ای به ز عالمی
گرچه ز خاک رست به از خاک نسترن
دل به ز سینه باشد و جان به ز کالبد
سر به بود ز افسر و تن به ز پیرهن
گرچه یقین و ظن ز دل آید همی پدید
دل را تفاوت است میان یقین و ظن
در منزلت نه مثل مدایح بود هجی
در مرتبت نه جنس فرایض بود سننن
عالم چه باشد ار نبود چون تویی در او
بت کیست گر بدو نبود رغبت شمن
از فضل تو به قدرت یزدان شود مقر
آن کو مقر شده است به یزدان و اهرمن
ایزد کف جواد تو را داد جود و بذل
تا زنده را کفاف بود مرده را کفن
از جود تو چو جود تو را مانعی نبود
زایر درم به بدره همی برد و زر به من
هرگز جواب سایل نعمت ز جود و بدل
همچون جواب سایل رویت نبود لن
گر باشد از بهار سعادت مساعدت
باز آید آن جمال گل تو بدین چمن
مشکن دل ارچه عهد تو بشکست روزگار
کی داشت عهد نیک بر اهل زمین زمن
از اختران مراد که بوده‌ است مستمر
وز روزگار کار که رفته است بر سنن
بی رایضان حکم و قضا رام کی شوند
این مرکبان روز و شب ما به هان و هن
دانی که بر علی و حسین و حسن چه کرد
عهد بد زمانه چه در سر چه در علن
در عهد ما تویی و ندیده است هیچ عهد
مثل تو در فنون و نظیر تو در فطن
تا خازن ثنای توام از ثنای تو
با گنج شایگانم و با دُر مختزن
منت خدای راست که گرچه شدم مُسِن
طبع من است تیغ ثنای تو را مِسَن
از حرمت ثنای تو کردم به شرق و غرب
معروف و منتشر اثر نام خویشتن
گر تیغ و تیر بارد از ایام بر سرم
از نام خدمت تو مرا بس بود مِجَن
تا برزند ز گنبد پیروزه آفتاب
تا بشکفد به نوبت نوروز یاسمن
نوروز باد روزت و پیروز باد بخت
جودت ولی نواز و جلالت عدو فکن

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آمد شکسته دل شده با زلف پرشکن
وقت رحیل من بر من دلربای من
هوش مصنوعی: دلی شکسته و غمگین به دیدارم آمده است، با موهایی زیبا و خاص. زمانی که من آماده رفتن هستم، او به من زندگی می‌بخشد.
دستش ز زل مشک پراکنده بر قمر
چشمش ز اشک لاله روان کرده بر سمن
هوش مصنوعی: دست او مانند زلف مشکی است که به دور قمر می‌چرخد و چشمش چون اشک لاله‌ای است که بر گل سمن جاری شده است.
همچون دهنش دیده پر از در آبدار
گفتی همی به دیده رود درش از دهن
هوش مصنوعی: او مانند دهانی است که از شیر آب پر شده و انگار که با چشمانش آب از دهانش می‌ریزد.
وهم از خیال او وطن لعلت طراز
مغز از نسیم او حسد نافه ختن
هوش مصنوعی: افکار و خیالات او به مانند یک خانه یا سرزمین زیباست که در آن، زیبایی‌هایی مانند لعل و جواهر وجود دارد. نسیمی که از این سرزمین می‌وزد، حسادت و غبطه را برای دیگران به همراه می‌آورد.
گه چشم من ستاره برآورد بی سپهر
گه جزع او عقیق برافشاند بی یمن
هوش مصنوعی: گاهی چشمان من مانند ستاره‌ای در آسمان می‌درخشد و گاهی اشک‌های او مانند عقیق بدون دلیل خاصی می‌ریزد.
آن کرد تیر غمزه او بر دلم که کرد
تیغ علی به حلق پرستنده وثن
هوش مصنوعی: چشمان زیبای او به دل من چنان تأثیری گذاشت که مانند ضربه‌ای است که شمشیر علی به گردن پرستنده بت می‌زند.
گویی جمال یوسف چاهی بدو رسید
تا دل برد به حلقه زلف و چه ذقن
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد زیبایی یوسف مانند چاهی است که دل را می‌رباید و در حلقه‌های زلف و زیبایی‌اش غرق می‌کند.
آن خون که ریخت از مژه من وداع او
ساقی به عمر نوح نریزد زخون دن
هوش مصنوعی: خونی که از چشمان من به خاطر وداع او ریخته شد، ارزشی ندارد که به عمر طولانی نوح برسد. این خون اهمیت بیشتری از خون دیگران ندارد.
او را وداع کردم و صبرم وداع کرد
آری وداع صبر بتر در غم و حزن
هوش مصنوعی: من او را ترک گفتم و صبرم هم از دستم رفت. واقعاً در غم و اندوه، وداع با صبر بدتر است.
صد خار برد جان زفراق دو مستمند
صد داغ برد دل زدریغ دو ممتحن
هوش مصنوعی: از جدایی دو انسان که از یکدیگر بی‌نصیب مانده‌اند، قلبشان پر شده از درد و رنج و مجروح شده‌اند. هر کدام از آن‌ها بارها زخم‌ها و غم‌های عمیقی را تجربه کرده‌اند.
دل را به هجر یار صبوری صواب نیست
کز صعوه‌ای محال بود صید کرگدن
هوش مصنوعی: دل به دوری معشوق هیچ‌گاه نباید صبوری کند، زیرا این امید همانند یا آرزویی غیرممکن است که به مانند شکار یک کرگدن معادل است.
ای حبذا و سود ندارد ز حبذا
دل را به درد دلبر و جان را به درد تن
هوش مصنوعی: ای کاش که عشق باعث درد دل و جان آدمی نمی‌شد، زیرا عشق خوب است اما درد و رنج آن برای دل و بدن بسیار سنگین است.
کز من جدا شدند نه بر روی اختیار
چو من ز اضطرار جدا گشتم از وطن
هوش مصنوعی: از من جدا شدند نه به میل و خواسته، مانند من که به اجبار از وطن جدا شدم.
یاران آن دیار و رفیقان آن فریق
سکان آن مقام و قرینان آن قرن
هوش مصنوعی: دوستان آن سرزمین و همراهان آن گروه، هدایت‌کنندگان آن مکان و هم‌پیمانان آن زمان هستند.
با من چشیده باده نزهت در آن طل
با من کشیده دامن دولت در آن دمن
هوش مصنوعی: در کنار من، با لذت و خوشی روزهای خوشی را تجربه کرده‌ای، زیرا در آن بهشت، نعمت‌ها و شادی‌ها به من نزدیک شده‌اند.
از یادشان صبور نباشم به هیچ وقت
و ز مهرشان ملول نگردم به هیچ فن
هوش مصنوعی: هرگز نباید از یاد آنها دل‌سرد شوم و هرگز نباید از محبت آنها خسته شوم.
آری چو جور دور فلک بگذرد ز حد
زان پس به چشم اهل سهر بگذرد وسن
هوش مصنوعی: بله، زمانی که مشکلات و سختی‌های ناشی از چرخش زمان تمام شود، آن‌گاه به دیدگان کسانی که در خواب غفلت هستند، سببی از سرزندگی و خوشبختی نمایان خواهد شد.
شیر از عرین کرانه کند آهو از قرین
مرد از وطن غریب شود اشتر از عطن
هوش مصنوعی: شیر از دره‌ای دور می‌شود، آهو از هم‌نوع خود فاصله می‌گیرد و مرد در دیار خود غریب احساس می‌کند، همچنین شتر از محل خود دور می‌شود.
چون شمع روی دوست ندیدم همی به چشم
گفتم که شمع روز نمانده است در لگن
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و روشنی که چهره معشوق دارد، حس می‌کنم مانند شمعی در تاریکی هستم. به همین دلیل به خودم گفتم که دیگر شمعی برای روشنایی نمانده است و همه چیز تاریک و بی‌نور شده است.
پیش آمدم شبی که کشنده‌تر از اجل
در پیش من رهی که کشنده‌تر از محن
هوش مصنوعی: شبی به سراغم آمد که سرنوشت و تقدیر سخت‌تری از هر نشانه و دشواری را در مقابلم قرار داده بود.
بر مشک شب زدیده من توده ناردان
بر خاک ره ز قامت او رسته نارون
هوش مصنوعی: بر روی مشک سیاه شب، توده‌ای از گل‌های ناردان به زمین افتاده که از قامت او، درختی بلند و راست ایستاده است.
راهی چو آسمان که نجومش بود ز ریگ
دشتی چو بوستان که شجر دارد از شجن
هوش مصنوعی: این راهی که به سمت آسمان است، مانند ستارگانش در دل ریگزار دیده می‌شود. همچنین، این مسیر مانند باغی است که درختانش از شاخه‌های گیاهان دیگر رشد می‌کنند.
طولش چو طول بحر نه لولو در او نه ‌آب
عرضش چو عرض تیه نه سلوی در او نه من
هوش مصنوعی: این شعر به وصف ویژگی‌های طول و عرض می‌پردازد. طولش به اندازه دریا است، اما در آن نه مرواریدی یافت می‌شود و نه آبی وجود دارد. عرضش هم به اندازه دشت است، ولی در آن نه پرنده‌ای دیده می‌شود و نه منی وجود دارد. به این ترتیب، شاعر به عدم وجود چیزهای زیبا و زنده در این فضا اشاره می‌کند، که نشان‌دهنده تنهایی یا فقدان در آن محیط است.
در تیرگی چو روز ستم‌دیدگان هوا
در روشنی چو روی پری پیکران پرن
هوش مصنوعی: در شب‌های تار و ظلمانی که بر ستم‌دیدگان می‌گذرد، حال و هوای آنان بسیار غمناک است. اما در روزهایی روشن مانند چهره‌ی زیبا و روشنی که پریان دارند، حال و هوای زندگی برای آنان می‌تواند دل‌انگیز و خوشایند باشد.
رنجی که جان من به همه باب از او کشید
مرغان کشند از آتش سوزان و بابزن
هوش مصنوعی: درد و رنجی که من از این موضوع تحمل کردم، مانند آتش سوزانی است که پرندگان را می‌سوزاند و باعث مرگ آنها می‌شود.
گفتم همی به چرخ چو ببریدم از قمر
جستم همی سکون چو جدا ماندم از سکن
هوش مصنوعی: گفتم وقتی از قمر جدا شدم، مانند چرخ می‌چرخم و از سکون و آرامش فرار می‌کنم. وقتی از آرامش جدا شدم، حس می‌کنم که در حال تلاطم و بی‌قراری هستم.
ای نجم نحس بر سر احوال من متاب
ای عنکبوت پرده امید من متن
هوش مصنوعی: ای ستاره شوم، بر سر سرنوشت من نتاب، ای عنکبوت، پرده امید من را نچسب.
ای دل طمع ز صحبت معشوق برمگیر
ای صبر دل ز صحبت مهجور برمکن
هوش مصنوعی: ای دل، امیدی به همراهی محبوب نداشته باش، و ای صبر، در کنار دوری او صبور نباش.
اینک همی کشم سر اقبال بر فلک
اینکه همی دهم لب امید را لبن
هوش مصنوعی: اکنون من به اوج موفقیت خود دست یافته‌ام، و در این مسیر، به آرزوهایم امیدی تازه می‌بخشم.
چون عنصری به حضرت محمود زاولی
چون عسجدی به مدح وزیر احمد حسن
هوش مصنوعی: چون عنصری در مدح محمود زاولی به زیبا و شایسته‌ای مانند طلا در وصف وزیر احمد حسن.
اینک زبان و طبع و ضمیرم همی نهند
بار ثنا به بارگه صدر انجمن
هوش مصنوعی: اینک زبان و احساس و ذهن من همگی در حال ستایش و تقدیر در جایگاه عالی و محترم هستند.
مخدوم و صدر موسویان مجد دین علی
بر دین و مجد همچو علی گشته مفتتن
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که شخصیت‌های صاحب‌مقام و برجسته‌ای که در عرصه دین و دانش قرار دارند، به قدری در معرض آزمایش و چالش‌ها قرار گرفته‌اند که همانند حضرت علی، بر دین و افتخار خود ایستاده و با عزت و اعتبار به کار خود ادامه می‌دهند.
آن صدر بی قرین که به قدر و عطا شده است
با آسمان مقابل و با شمس مقترن
هوش مصنوعی: آن نوید خوشبختی و مقام والا که به اندازه و بخشش داده شده است، در برابر آسمان قرار دارد و با خورشید همراه است.
داننده حقایق و خواننده طمع
راننده نیاز و نشاننده فتن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی که به درستی واقعیت‌ها را درک می‌کند و اطلاعات لازم را به دیگران منتقل می‌کند، می‌تواند به نیازهای دیگران پاسخ دهد و آنها را از خطرات یا مشکلات آگاه کند.
جاهش به مرتبت حسد اوج آسمان
جدش به منقبت شرف صنع ذوالمنن
هوش مصنوعی: مقام و منزلت او به اندازه‌ای بلند است که حسادت دیگران را برمی‌انگیزد، و در اصل و نسبش چیزهایی وجود دارد که نشان‌دهنده‌ی بزرگ‌منشی و فضل خداوند است.
با علم او ز حیدر کرار زن مثل
بی لفظ او ز جعفر صادق مثل مزن
هوش مصنوعی: با دانش او مانند حیدر کرار خودت را بباز، و از کلمات او در حقیقت مانند جعفر صادق دوری کن.
ای خدمت تو حاجت جوینده سخا
ای مدحت تو حجت گوینده سخن
هوش مصنوعی: ای تو، که کمک و نیکی‌ات نیازمند را برآورده می‌کند و ستایش تو دلیل و مدرک سخن‌وران است.
هم گردش ستاره به قدر تو معترف
هم گردن زمانه به شکر تو مرتهن
هوش مصنوعی: ستاره‌ها به اندازه محبت تو تسلیم هستند و زمان نیز به خاطر شکرگزاری تو وابسته شده است.
مقدار پرده دار تو بیش از سه بوعلی
مداح و مادح تو فزون از سه بوالحسن
هوش مصنوعی: مقدار ارادت و محبت تو برای من از حد تصور فراتر است و ستایشگران و مداحان تو نمی‌توانند به اندازه‌ای که من به تو ارادت دارم، تو را ستایش کنند.
با فکرت تو عقل خطیر است بی خطر
با مدحت تو در ثمین است بی ثمن
هوش مصنوعی: با اندیشه‌ی تو، عقل به دور از خطر است و با ستایش تو، ارزشمند و بی‌قیمت خواهد بود.
طیره‌ست با عطای تو هر زر که در زمین
تیره‌ست بی ثنای تو هر دُر که در عدن
هوش مصنوعی: هر گلی که از دستان تو هدیه شده، زیبا و ارزشمند است، چون در زمین بی‌حضور تو هیچ چیز لذت‌بخش و زیبا نیست. هر دروازه‌ای که به بهشت منتهی می‌شود، بدون ذکر تو هیچ معنایی نخواهد داشت.
با مدح تو قبول کند عقل را دماغ
در خدمت تو جامه دهد روح را بدن
هوش مصنوعی: عقل به خاطر تو احترام و جایگاه ویژه‌ای را قبول می‌کند و روح برای خدمت به تو، جسم را به خود می‌گیرد.
بر گنج فضل نیست چو طبع تو قهرمان
در سر علم نیست چو کلک تو موتمن
هوش مصنوعی: در بین دانش و علم، آنچه ارزشمند است، استعداد و طبع قوی توست، زیرا بدون این ویژگی‌ها، علم و دانش به تنهایی نمی‌تواند به نتیجه‌ای برسد. توانایی تو مانند قلمی است که می‌تواند امانت‌دار خوبی برای انتقال دانش باشد.
گویی که با ثنای تو بودند در هنر
زان معتبر شدند به نزدیک مرد و زن
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که به خاطر ستایش و تمجید از تو، در هنر و مهارت خود به درجه‌ای معتبر و قابل قبول رسیده‌اند، که نزد انسان‌های بزرگ و با اهمیت شناخته شده‌اند.
وقت بلاغت از شعرا قس ساعده
گاه فصاحت از امرا سیف ذوالیزن
هوش مصنوعی: در زمان بلاغت و بیان هنری، شاعران مانند ساعده (دست) عمل می‌کنند و در زمان فصاحت و سخنوری، امرا و حکام مانند شمشیر ذوالیزن ظاهر می‌شوند.
گرچه ز عالم آمده‌ای به ز عالمی
گرچه ز خاک رست به از خاک نسترن
هوش مصنوعی: هرچند که از دنیای مادی آمده‌ای، اما با ویژگی‌های برتر و اصیل‌تری به دنیا آمده‌ای. هرچند که از خاک برخاسته‌ای، اما از خاک گل نسترن، که نماد زیبایی و لطافت است، بهتر و خالص‌تر هستی.
دل به ز سینه باشد و جان به ز کالبد
سر به بود ز افسر و تن به ز پیرهن
هوش مصنوعی: دل از سینه بهتر است و جان از بدن ارزش بیشتری دارد. سر از تاج باارزش‌تر است و بدن از لباس با اهمیت‌تر.
گرچه یقین و ظن ز دل آید همی پدید
دل را تفاوت است میان یقین و ظن
هوش مصنوعی: یقین و گمان هر دو از دل انسان می‌جوشند، اما دل به وضوح می‌داند که این دو با هم متفاوت‌اند.
در منزلت نه مثل مدایح بود هجی
در مرتبت نه جنس فرایض بود سننن
هوش مصنوعی: در مقام تو، مانند ستایش‌ها و تحسین‌ها نیست و در سطح وجود تو، احکام و وظایف دینی جایگاه خاصی ندارند.
عالم چه باشد ار نبود چون تویی در او
بت کیست گر بدو نبود رغبت شمن
هوش مصنوعی: اگر تو در این عالم نبودی، چه معنایی داشت؟ و اگر تو نباشی، ارزش بت چیست وقتی کسی به آن تمایل ندارد؟
از فضل تو به قدرت یزدان شود مقر
آن کو مقر شده است به یزدان و اهرمن
هوش مصنوعی: با لطف و کرم تو، قدرت خداوند تحقق می‌یابد؛ جایگاهی که به خداوند و اهریمن تعلق دارد، فقط به واسطهٔ نعمت‌های تو محقق می‌شود.
ایزد کف جواد تو را داد جود و بذل
تا زنده را کفاف بود مرده را کفن
هوش مصنوعی: خداوند به تو بخشندگی و نیکی عطا کرده است تا زنده‌ها از نعمت‌های تو بهره‌مند شوند و مردگان نیز با کفن خوب از دنیا بروند.
از جود تو چو جود تو را مانعی نبود
زایر درم به بدره همی برد و زر به من
هوش مصنوعی: از generosity و بخشندگی تو هیچ حائلی وجود ندارد. زایر (مسافر) درم را به سادگی در کیسه‌اش می‌گذارد و طلا را به من می‌دهد.
هرگز جواب سایل نعمت ز جود و بدل
همچون جواب سایل رویت نبود لن
هوش مصنوعی: هرگز پاسخ کسی که از نعمت و بخشش سؤال می‌کند، مانند پاسخ کسی که به رویت می‌نگرد، نیست.
گر باشد از بهار سعادت مساعدت
باز آید آن جمال گل تو بدین چمن
هوش مصنوعی: اگر بهار خوشبختی کمک کند، چهره زیبای تو دوباره به این باغ خواهد آمد.
مشکن دل ارچه عهد تو بشکست روزگار
کی داشت عهد نیک بر اهل زمین زمن
هوش مصنوعی: دل را نشکن، زیرا اگرچه وعده‌ات را شکست، آیا روزگار هرگز به اهل زمین وعده‌های خوب داده است؟
از اختران مراد که بوده‌ است مستمر
وز روزگار کار که رفته است بر سنن
هوش مصنوعی: از ستاره‌ها درخواست مطلوب روشن است و از زمان، فعالیتی که بر اساس عادت‌ها و روش‌ها پیش رفته، ملموس و مشخص است.
بی رایضان حکم و قضا رام کی شوند
این مرکبان روز و شب ما به هان و هن
هوش مصنوعی: بدون نظر و اراده، حکم و سرنوشت چگونه می‌تواند بر این مرکب‌ها که در روز و شب ما را می‌رانند، تسلط یابد؟
دانی که بر علی و حسین و حسن چه کرد
عهد بد زمانه چه در سر چه در علن
هوش مصنوعی: می‌دانی که چه بر سر علی، حسین و حسن آمد؟ زمانه و سرنوشت چقدر در خفا و آشکار بر آنها سخت گرفتند.
در عهد ما تویی و ندیده است هیچ عهد
مثل تو در فنون و نظیر تو در فطن
هوش مصنوعی: در زمانه ما، تو بهترین هستی و هیچ عهدی مانند تو در مهارت‌ها و ذکاوت وجود ندارد.
تا خازن ثنای توام از ثنای تو
با گنج شایگانم و با دُر مختزن
هوش مصنوعی: من به قدری گستاخی و شجاعت تو را ستایش کرده‌ام که در درون من گنجینه‌ای از تمجیدها و یادگاری‌ها از تو باقی مانده است.
منت خدای راست که گرچه شدم مُسِن
طبع من است تیغ ثنای تو را مِسَن
هوش مصنوعی: سپاسگزارم از خداوند که هرچند زمانم گذشته است، اما هنوز هم روحیه‌ام به تیزبینی و زیبایی ستایش تو مشغول است.
از حرمت ثنای تو کردم به شرق و غرب
معروف و منتشر اثر نام خویشتن
هوش مصنوعی: به خاطر ارادت و توصیف تو، شهرت و اثر نام خود را در شرق و غرب گسترش دادم.
گر تیغ و تیر بارد از ایام بر سرم
از نام خدمت تو مرا بس بود مِجَن
هوش مصنوعی: اگر دشمنی و آزار زمانه بر من بریزد، تنها نام تو برای من کافی است تا تاب بیاورم.
تا برزند ز گنبد پیروزه آفتاب
تا بشکفد به نوبت نوروز یاسمن
هوش مصنوعی: تا زمانی که آفتاب از بالای گنبد طلایی بخارافزار برمی‌خیزد، تا اینکه در نوبت خود، گل یاسمن در عطر و زیبایی بهاری شکوفا شود.
نوروز باد روزت و پیروز باد بخت
جودت ولی نواز و جلالت عدو فکن
هوش مصنوعی: نوروز مبارک باشد و روزگارت پر از خوشبختی و نعمت. بزرگواری و شکوه تو دشمنان را دور کند.