شمارهٔ ۶۹
قد من شد چو دو زلف به خم دوست بخم
دل من شد چو دو چشم دژم دوست دژم
دل دژم گشت و قدم چفته وزین گونه بود
دیده چون چشم دژم بیند و زلفین بخم
عشق زلف و لب معشوق شکیبم بستد
پیشه عشق همه وقت چنین بود نعم
دل من وقف لب و چشم صنم گشت و سزید
کیست کو دل نکند وقف لب و چشم صنم
به همه وقت ز عشقش ستم و ظلم کشم
عشق گویی همه خود معدن ظلم ست و ستم
چشم من چون خط و زلفینش ببیند بیند
عز و ذل و بد و نیک و عمل و عزل به هم
ز لب و غمزه به من نوش همی بخشد و نیش
من بدین عیش و تعب بیش همی بینم و کم
سبب لهو و غمم زلف و لبش گشت و که دید
مشک و می کو سبب لهو شد و موجب غم
سخنش هست به تلخی سبب وحشت دل
دهش هست به تنگی سبب دهشت دم
(به دو لعلست همه خوبی و کشی و خوشی
به نگین بود همه مملکت و دولت جم)
دل من گشت چنین خسته به مشکین زلفش
پس نگویی زچه شد دیده من معدن دم
زلف مشکینش به دل جستن من موصوفست
چون دل موتمن ملک به توفیق و همم
قطب فضل و فلک دولت و مجموع علوم
قبله همت و قسط نعم و دشمن لم
به همه وجه مسلم به همه مجد مثل
به همه فضل مقدم به همه علم علم
زنده زو گشت همه نام بزرگی نه عجب
که شود زنده چو پیوسته بود کشت به نم
مدح فضلش نبود جز همه مقصود سخن
جود دستش نبود جز همه محسود دیم
یم بود معدن لولو و یقین گشت که هست
سخن و طبع لطیفش به صفت لولو و یم
حکمت و جود به دست و دل وی منسو بند
که به کف عمده جودست و به دل گنج حکم
نیست ممکن که بود دشمن منحوس چو تو
چه کند جهد و تکلف چه کند خیل و حشم
نبود فضل چو نقص و نبود نیک چو بد
نبود علم چو جهل و نبود مدح چو ذم
بی کفش هست همه دعوی همت مشکل
بی دلش هست همه معنی حکمت مبهم
دل و طبعش سبب حکمت و فضلند و بلی
نبود نسل و نسب چون نبود پشت و شکم
وقت عفو و گه خشمش به کف دشمن و دوست
سم به معنی همه چون نوش بود نوش چو سم
فلکی گشت به همت ملکی گشت به خلق
ملکش بنده خلق و فلکش تحت قدم
خدمتش هست همیدون به وسیلت کعبه
مدحتش هست همیدون به فضیلت زمزم
قلمش معجزه عقل شد و هست عجب
که همی جلوه کند فعل نبوت زقلم
(نیست پیش قلمش قس سخنگوی فصیح
هست نزد سخنش صولی و عتبی معجم)
هست موصوف به طبعش به لئیمی جیحون
هست منسوب ز دستش به بخیلی قلزم
هست عزمش به همه وقت چو فعلش محمود
هست فضلش به همه وجه چو حزمش محکم
قبله خلق عجم گشت به دست و دل و طبع
کس بدین منقبت و فضل نخیزد ز عجم
گشت مخصوص وجود و عدم جود بدو
نه چنو دید وجود و نه چنو دید عدم
خدمتی گفتم و زین پیش نگفتند چنین
خود چنین خدمت مخدوم که گوید ز خدم
عز و صحت زفلک حصه مخدوم من است
حصه دشمن ملعونش همه ذل و سقم
جویمش دولت و گشته همه شغلش منظوم
بینمش نعمت و عیشی به همه خوبی ضم
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
قد من شد چو دو زلف به خم دوست بخم
دل من شد چو دو چشم دژم دوست دژم
هوش مصنوعی: قد او به زیبایی دو زلفش میماند و دل من به مانند دو چشمی که در نگاه او غمگین است، تحت تأثیر او قرار گرفته است.
دل دژم گشت و قدم چفته وزین گونه بود
دیده چون چشم دژم بیند و زلفین بخم
هوش مصنوعی: دل غمگین و افسرده شده و پایم ضعیف شده است. اینگونه که حال من است، چشمانم مانند دلی غمگین به نگاه میکنند و موهایم به شکل خمیده جلوه مینمایند.
عشق زلف و لب معشوق شکیبم بستد
پیشه عشق همه وقت چنین بود نعم
هوش مصنوعی: عشق به زلف و لب معشوق، صبر و شکیباییام را به چالش کشیده است و این وضعیت در عشق همیشه چنین بوده و خواهد بود.
دل من وقف لب و چشم صنم گشت و سزید
کیست کو دل نکند وقف لب و چشم صنم
هوش مصنوعی: دل من در عشق لب و چشم محبوب نذر شده و به همین خاطر، کسی که دلش را به لب و چشم زیبای محبوب ندهد، چه کسی میتواند باشد؟
به همه وقت ز عشقش ستم و ظلم کشم
عشق گویی همه خود معدن ظلم ست و ستم
هوش مصنوعی: در تمام زمانها بر اثر عشقش درد و رنج میکشم. گویا عشق او خود سرچشمهی ستم و ظلم است.
چشم من چون خط و زلفینش ببیند بیند
عز و ذل و بد و نیک و عمل و عزل به هم
هوش مصنوعی: چشمان من وقتی در خط و زلف او مینگرد، همه چیز را میبیند؛ عظمت و حقارت، نیک و بد، و نیکی و بديها به هم آمیختهاند.
ز لب و غمزه به من نوش همی بخشد و نیش
من بدین عیش و تعب بیش همی بینم و کم
هوش مصنوعی: او با لبها و نگاهش به من طعمی شیرین میدهد و در عین حال گزندی به من میزند. من در این شادی و رنج زیادی که دارم، کاهش و افزایش را احساس میکنم.
سبب لهو و غمم زلف و لبش گشت و که دید
مشک و می کو سبب لهو شد و موجب غم
هوش مصنوعی: زلف و لب او باعث شادی و غم من شدهاند. چه کسی میتواند ببیند که مشک و شراب هم باعث خوشحالی و هم موجب غم میشوند؟
سخنش هست به تلخی سبب وحشت دل
دهش هست به تنگی سبب دهشت دم
هوش مصنوعی: سخنان او باعث ترس و نگرانی میشود و نوع گفتارش احساس ناخوشایندی را به وجود میآورد.
(به دو لعلست همه خوبی و کشی و خوشی
به نگین بود همه مملکت و دولت جم)
هوش مصنوعی: تمام زیباییها و لذات زندگی در دو لعل (لب) نهفته است و همه عظمت و قدرت مملکت و حاکمیتی از جواهر و نگین به شمار میرود.
دل من گشت چنین خسته به مشکین زلفش
پس نگویی زچه شد دیده من معدن دم
هوش مصنوعی: دل من به خاطر زلفهای مشکی او بسیار خسته و رنجیده شده است، پس نگو که چرا چشمانم مانند یک دَمی از آرامش دور افتادهاند.
زلف مشکینش به دل جستن من موصوفست
چون دل موتمن ملک به توفیق و همم
هوش مصنوعی: زلف مشکی او که مرا به دل میکشد، وصفی دارد مشابه دل مطمئنی که به وسیله فضل و محبت بر دل پادشاه مینشیند.
قطب فضل و فلک دولت و مجموع علوم
قبله همت و قسط نعم و دشمن لم
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک شخصیت برجسته و بافضیلت میپردازد که مرکز علم و فضیلت است. او نماد قدرت و موفقیت است و همچنین فردی است که نعمتها و خوبیها را توزیع میکند. در عین حال، به نوعی با دشمنان خود نیز درگیر است.
به همه وجه مسلم به همه مجد مثل
به همه فضل مقدم به همه علم علم
هوش مصنوعی: این شعر به بیان این موضوع میپردازد که شخصی در همه جنبهها و ویژگیها به اصل و ارج و مقام والایی دست یافته است. او در مجد و عظمت، در فضیلت و برجستگی، و در دانش و علم پیشتاز و ممتاز است. به عبارت دیگر، این فرد در تمامی ابعاد زندگی و شخصیت خود از دیگران بالاتر و سرآمد است.
زنده زو گشت همه نام بزرگی نه عجب
که شود زنده چو پیوسته بود کشت به نم
هوش مصنوعی: از او زندگی به همه جا میرسد، جای تعجب نیست که وقتی به زندگی ادامه میدهد، به شکوفایی و رشد میرسد.
مدح فضلش نبود جز همه مقصود سخن
جود دستش نبود جز همه محسود دیم
هوش مصنوعی: فضایل او هیچ دلیلی جز خود آن وجود ندارد و سخاوت او چیزی جز برکت و نعمت برای دیگران نیست.
یم بود معدن لولو و یقین گشت که هست
سخن و طبع لطیفش به صفت لولو و یم
هوش مصنوعی: این متن به زیبایی و ناپیدایی لؤلؤ اشاره دارد و به طور لطیف به توانایی بیان و استعدادهای خاص صحبت میکند. به نظر میرسد که سخن از دلنشینی و غنای کلام و روح لطیف فردی است که مانند لؤلؤ در دل دریا میدرخشد و وجودش ارزشی خاص دارد.
حکمت و جود به دست و دل وی منسو بند
که به کف عمده جودست و به دل گنج حکم
هوش مصنوعی: فرزانگی و بخشش را باید در دست و قلب او جستجو کرد؛ زیرا بخشش واقعی در عمل او نمایش داده میشود و خرد و درایت نیز در درون او نهفته است.
نیست ممکن که بود دشمن منحوس چو تو
چه کند جهد و تکلف چه کند خیل و حشم
هوش مصنوعی: امکان ندارد که دشمن بدجنس مثل تو چه کار بتواند بکند، حتی اگر تلاش و سختی هم بکشد.
نبود فضل چو نقص و نبود نیک چو بد
نبود علم چو جهل و نبود مدح چو ذم
هوش مصنوعی: اگر فضیلت نباشد، نقص هم وجود ندارد؛ همچنین اگر خوبی نباشد، بدی هم معنا ندارد. بدون علم، جهل هم بیمعنی است و وقتی مدحی نباشد، نکوهش نیز وجود ندارد.
بی کفش هست همه دعوی همت مشکل
بی دلش هست همه معنی حکمت مبهم
هوش مصنوعی: همه در تلاشند و تلاش خود را به نمایش میگذارند، اما بدون دل و راستین بودن، هیچ چیزی از ارزش و واقعیت را نمیتوان درک کرد. حکمت و معانی عمیق نیز بدون حضور دل، مبهم و نامفهوم میمانند.
دل و طبعش سبب حکمت و فضلند و بلی
نبود نسل و نسب چون نبود پشت و شکم
هوش مصنوعی: دل و خوی او موجب دانش و فضیلت است و نمیتوان به نسب و خانواده تکیه کرد، اگر پشتوانهای در کار نباشد.
وقت عفو و گه خشمش به کف دشمن و دوست
سم به معنی همه چون نوش بود نوش چو سم
هوش مصنوعی: در زمان عفو و بخشش او، دشمن و دوست به یک سان میتوانند خوشحال یا ناراحت باشند. سم و نوش، هر دو میتوانند معانی مختلفی داشته باشند؛ بستگی دارد به اینکه در چه شرایطی و چگونه به کار بروند. در حقیقت، هر دو میتوانند تجربههای تلخ و شیرینی را در زندگی به ارمغان آورند.
فلکی گشت به همت ملکی گشت به خلق
ملکش بنده خلق و فلکش تحت قدم
هوش مصنوعی: جهان به کوشش و تلاش پادشاه شکل گرفته و خلق و موجودات آن زیر قدمهای او هستند. پادشاه این قدرت را دارد که با ارادهاش، تمام کائنات را تحت فرمان خود درآورد.
خدمتش هست همیدون به وسیلت کعبه
مدحتش هست همیدون به فضیلت زمزم
هوش مصنوعی: من به خاطر ارتباطم با او، در کنار کعبه به ستایشش میپردازم و از فضیلت زمزم بهره میبرم.
قلمش معجزه عقل شد و هست عجب
که همی جلوه کند فعل نبوت زقلم
هوش مصنوعی: قلمی که در دست اوست، به مانند معجزهای عقلانی عمل میکند و این تعجبآور است که از این قلم، نشانههای نبوت و کمالات الهی نیز نمایان میشود.
(نیست پیش قلمش قس سخنگوی فصیح
هست نزد سخنش صولی و عتبی معجم)
هوش مصنوعی: در نزد او، کلامش به قدری شگفتانگیز و زیباست که هیچکس نمیتواند مانند او سخن بگوید. او در سخنوری به مرتبهای بلند رسیده که تنها نامهای بزرگ و معروف در مقابلش محو میشوند.
هست موصوف به طبعش به لئیمی جیحون
هست منسوب ز دستش به بخیلی قلزم
هوش مصنوعی: این شعر به شخصیت و ویژگیهای افراد اشاره دارد. میگوید که بعضی از انسانها به طبیعت خود متصف به ویژگیهای ناپسند و بخیل هستند، بهطوری که رفتار و اعمال آنها شبیه به افراد خودخواه و بیرحم میشود. در واقع، این افراد نسبت به دیگران بیتوجه و ناسازگارند و به نوعی در زندگی خود به دیگران آسیب میزنند.
هست عزمش به همه وقت چو فعلش محمود
هست فضلش به همه وجه چو حزمش محکم
هوش مصنوعی: او در هر زمانی اراده و تصمیمی قوی دارد، اعمالش ستودنی است و فضائلش در همه جنبهها نمایان است، در عین حال تدبیرش نیز محکم و استوار است.
قبله خلق عجم گشت به دست و دل و طبع
کس بدین منقبت و فضل نخیزد ز عجم
هوش مصنوعی: با تلاش و استعداد فردی، مردم عجم (غیر عرب) به مقامات عالی دست یافتند و دیگر کسی نمیتواند به چنین فضیلت و برتری نائل آید.
گشت مخصوص وجود و عدم جود بدو
نه چنو دید وجود و نه چنو دید عدم
هوش مصنوعی: وجود و عدم، هر دو تحت تأثیر او هستند و او به گونهای است که نه وجود را به طور کامل درک میکند و نه عدم را.
خدمتی گفتم و زین پیش نگفتند چنین
خود چنین خدمت مخدوم که گوید ز خدم
هوش مصنوعی: من خدمتی را به عرض رساندم و پیش از این، کسی چنین چیزی نگفته بود. حالا خود را در جایگاه خدمت به مخدوم میدانم و از او میخواهم که از خدمت من قدردانی کند.
عز و صحت زفلک حصه مخدوم من است
حصه دشمن ملعونش همه ذل و سقم
هوش مصنوعی: عزت و سلامتی از جانب خدا برای من است، اما بخش دشمنان ملعون تنها خاری و درد و ناراحتی است.
جویمش دولت و گشته همه شغلش منظوم
بینمش نعمت و عیشی به همه خوبی ضم
هوش مصنوعی: من به دنبال خوشبختی هستم و همه کارهایم به این هدف معطوف شده است. اگر نعمتی به دست آورم، آن را با همه خوبیها و لذتهایم همراه میکنم.