گنجور

شمارهٔ ۶۶

رخت به باغ ارم ماند ای بدیع صنم
ز خط بنفشه دمیده به گرد باغ ارم
رخی که هست به گردش کمند لاله و گل
به هیچ حال ز باغ ارم نباشد کم
به باغ اگر سمن و نرگس و بنفشه بود
زروی و چشم و خطت با همند هر سه به هم
رخت ز دیده من دیر دیر دور مدار
که باغ تازه نماند چو دیر یابد نم
دلم که خسته عشق است مرهمش رخ توست
که دید خسته که او را بود ز مه مرهم
ز زلف دیبه رخساره را رقم زده ای
که زد ز غالیه بر طرف آفتاب رقم
دلم شکار تو گشت ای نگار آهو چشم
تو از شکار من ایمن چو آهوان حرم
به زلف روی بپوشی چو پیش من گذری
مگر جمال تو را نیست چشم من محرم
ز تاب آتش اگر نرم گردد آهن سخت
دل تو زین نفس گرم نرم گردد هم
ز بس که زلف تو بر هم زند گره بر هم
چو زلف توست همه کار من خم اندر خم
اگرچه زاده حوری نه زاده حوا
وصال توست چو افسون زاده مریم
مرا به عشق علم کرده ای و من مانده
ز بیم هجر تو لرزان چو روز باد علم
به چهره باغ خلیلی به غمزه چوب کلیم
به لب دعای مسیحی به زلف خاتم جم
از آن چهار جفاو ستم ندید کسی
از این چهار تو تا کی مرا جفا و ستم
اگر چه رنجه ام از عشق تو به تنگی دل
ز تنگی دهنت هم به رنجه باشد دم
فراخی از پس تنگی بود وز این معنی است
که چشم تنگ تو بر من فراخ دارد غم
اگرچه بر دل تنگم الم رسید ز عشق
به مدح سید شرقم امان رسد ز الم
امیر ساده رضی الملوک مجدالدین
که آفتاب جلال است و آسمان همم
امیر سید عالم علی بن جعفر
که مجتبای خلیفه است و مقتدای امم
ز اوج همت او طیره گنبد اعلی
ز نور نسبت او تیره نیر اعظم
لقای او غرض نعمت زمان و زمین
بقای او سبب حرمت عبید و خدم
از اوست فایده جود و مجد مستوفا
بدوست قاعده علم و فضل مستحکم
رهی است خدمت او کش منافع است دلیل
شهی است منت او کش مکارم است (حشم)
رسید نور جلالش به دیده اعمی
همی رسد خبر حشمتش به گوش اصم
ز بهر مجلس انسش که باده نوشیده است
ستاره مشعله دار است و آسمان طارم
همیشه هست به جودش تکاثر ارزاق
چنانکه هست به جدش تفاخر آدم
اگرچه نسبت پاکش زخاتم الرسل است
در اوست قدر رسولی که معجزش خاتم
شکوه او که به عرق از پیامبر عربی است
پیمبری است پدید آمده میان عجم
کند سیاست خشمش صحیح را معلول
کند سلاست لفظش فصیح را ابکم
شود ز همت او گر شود ستاره خجل
خورد به نعمت او گر خورد زمانه قسم
سلام اوست دلیل ره سلامت و امن
کلام اوست کلید در علوم و حکم
زمانه ای است که فضلش تنی نماند به رنج
ستاره ای که ز عدلش دلی نماند دژم
ز قدر او امرای همه عجم عاجز
ز مدح او فصحای همه عرب مفحم
ثنا و خدمت او حاجب امید و امل
حدیث حرمت (او) چون ره حدوث و قدم؟
شده است نامه فضل و شرف بدو مکتوب
شده است جامه علم و هنر بدو معلم
ز بهر خسرو عالم که جاودانه زیاد
همی تهی کند از فتنه عرصه عالم
جماعتی که از ایشان به رنج بودی خلق
ز بهر قصد ستم کرده خویشتن رستم
چو گرگ و ساخته از کاروان مانده گله
چو شیر و داشته از سنگهای خاره اجم
طریقشان همه چون کیش کافران مظلم
حصارشان همه چون دین مومنان محکم
نه خرقه ای ز صلاحی فرو گرفته به پشت
نه لقمه ای زحلالی فرو شده به شکم
نه هیچ بوده بر الفاظشان کلام نجات
نه هیچ بوده در اسلامشان ثبات قدم
یکی مکابره گیرد به روز خانه خال
یکی معاینه دزدد به شب عمامه عم
ز رنجشان برهانید خلق عالم را
به رنجهای فراوان و گنجهای خدم
زهی ز مدح تو عاجز شده بیان سخن
زهی ز شکر تو قاصر شده زبان قلم
میان بخل و سخا جود کامل تو حجاب
میان عیب و هنر علم شامل تو حکم
تنی نماند ز انعام تو اسیر اسف
دلی نگشت در ایام تو ندیم ندم
سوال سایل علم و سوال سایل مال
ز فضل و بذل تو یابد همی جواب نعم
به نام تو نتوان بود و بود نتوانند
نظیر تو به رسوم و عدیل تو به شیم
نه هست هیچ بنا را متانت کعبه
نه هست هیچ چهی را مثابت زمزم
به مرتبت چو سر شاخ کی بود تن شاخ
به منزلت چو لب یار کی بود لب یم
فضایل و کرمت نیست در جهان مشکل
مناقب و هنرت نیست بر خرد مبهم
نه مشکل است سوی خلق هیبت شمشیر
نه مبهم است بر خلق قوت ضیغم
تو مشکی و جگر سوخته است حاسد تو
به مشک ماند لیکن در او نباشد شم
اگرچه هر دو به عالم درند ظلمت و نور
نه اندکی است تفاوت میان نور و ظلم
رصد که راست نهادی میان اهل نجوم
وجود یافت حسابی که داشت بیم عدم
همه صواب کنی آنچه می کنی و بود
خطا جراحت جان و صواب مرهم هم
صوابکار بود هر که دوست دارد مدح
صوابکار همی باش و رستی از همه غم
چو عزمهای صوابت فتوح عمر تواند
منم به جمع فتوحت محمد اعشم
به نظم مدح تو مشغول گشته ام همه سال
که نظم مدح تو شغلی است پیش من معظم
چو بی مدیح تو ماند سقیم گردد مدح
جلال مدح تو او را شفا دهد ز سقم
رسید عید عرب وز تو دید در یک شخص
لطافت عجم و همت عرب شده ضم
فرو کشید کنون بر سرو غنم رقمی
که جرم خاک شود زان رقم به رنگ بقم
غنیمتی است غنم را که کشته تو شود
به دست خویش غنیمت رسان به جان غنم
تو کشته زنده کنی زنده را چگونه کشی
کدام نوش کند در جهان صناعت سم
همیشه تا سبب خرمی بود باده
به باده باد دل و طبع و خاطرت خرم
حریف دست کریمت همه جمال قدح
ندیم طبع لطیفت همه وصال صنم
مباد بزم تو خالی زناله و زاری
یکی ز زاری زیر و یکی ز ناله بم
روانت خرم و چشمت ز شمس دین روشن
ز حلق و چشم بد اندیش تو روان شده دم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رخت به باغ ارم ماند ای بدیع صنم
ز خط بنفشه دمیده به گرد باغ ارم
هوش مصنوعی: زیبایی تو همچون گل‌های بنفشه در باغ ارم به چشم می‌آید و حضور تو در این باغ جاودانه است.
رخی که هست به گردش کمند لاله و گل
به هیچ حال ز باغ ارم نباشد کم
هوش مصنوعی: صورت زیبای تو با وجود زیبایی‌های طبیعت، هیچ‌گاه از باغ ارم کمتر نیست.
به باغ اگر سمن و نرگس و بنفشه بود
زروی و چشم و خطت با همند هر سه به هم
هوش مصنوعی: اگر در باغ سمن، نرگس و بنفشه باشد، زیبایی و جذابیت تو با همهٔ این گل‌ها مشابه و هماهنگ است.
رخت ز دیده من دیر دیر دور مدار
که باغ تازه نماند چو دیر یابد نم
هوش مصنوعی: من از دوری تو احساس خوبی ندارم، زیرا اگر مدت زیادی از تو دور باشم، همچون باغی که زمان زیادی از آبیاری‌اش گذشته باشد، پژمرده و بی‌روح می‌شوم.
دلم که خسته عشق است مرهمش رخ توست
که دید خسته که او را بود ز مه مرهم
هوش مصنوعی: دل من از عشق خسته است و راه درمان آن، چهره توست. کسی که خسته عشق را می‌بیند، می‌داند که تنها زیبایی تو می‌تواند تسکین‌دهنده‌اش باشد.
ز زلف دیبه رخساره را رقم زده ای
که زد ز غالیه بر طرف آفتاب رقم
هوش مصنوعی: با موهای سیاه و لطیف خود چهره‌ات را زیبا کرده‌ای، همان‌طور که عطر خوشبو از گیاهان معطر در زیر نور آفتاب به مشام می‌رسد.
دلم شکار تو گشت ای نگار آهو چشم
تو از شکار من ایمن چو آهوان حرم
هوش مصنوعی: دل من به دام عشقت افتاده است، ای زیبای نازک‌چشم. چشمان تو مانند آهوان حرم از آسیب من در امان هستند.
به زلف روی بپوشی چو پیش من گذری
مگر جمال تو را نیست چشم من محرم
هوش مصنوعی: وقتی که با موهای پریشان خود به سمت من می‌گذری، آیا نمی‌دانی که زیبایی‌ات برای چشمان من پنهان است؟
ز تاب آتش اگر نرم گردد آهن سخت
دل تو زین نفس گرم نرم گردد هم
هوش مصنوعی: اگر آهن سخت از حرارت آتش نرم می‌شود، دل تو نیز با هر نفسی که گرم باشد، می‌تواند نرم و لطیف شود.
ز بس که زلف تو بر هم زند گره بر هم
چو زلف توست همه کار من خم اندر خم
هوش مصنوعی: به خاطر پیچیدگی و درهم بودن زلف تو، همه کارها و امور من هم مانند زلف تو در هم تنیده و پیچیده شده است.
اگرچه زاده حوری نه زاده حوا
وصال توست چو افسون زاده مریم
هوش مصنوعی: هرچند که من از نژاد حوریان نیستم و با حوا زاده نشده‌ام، اما ارتباط و نزدیکی با تو مانند سحری است که مریم را به وجود آورد.
مرا به عشق علم کرده ای و من مانده
ز بیم هجر تو لرزان چو روز باد علم
هوش مصنوعی: من را به عشق تعلیم داده‌ای و من از ترس دوری تو، مانند روزی که باد می‌وزد، لرزان و ناپایدار هستم.
به چهره باغ خلیلی به غمزه چوب کلیم
به لب دعای مسیحی به زلف خاتم جم
هوش مصنوعی: در چهره‌ی باغی زیبا، مانند خلیلی که با ناز و لبخند به مخلوقات نگاه می‌کند، و با چوبی مانند کلیم (عصای حضرت موسی) به یادآوری می‌آید. دعاهایی که بر لبان مسیحی جاری می‌شود، به زیباییِ زلف خاتم‌جم (شخصیتی با جمال خاص) تداعی‌ می‌شود.
از آن چهار جفاو ستم ندید کسی
از این چهار تو تا کی مرا جفا و ستم
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از آن چهار نفر به من ظلم و ستمی نکرده است، تا کی باید از تو این جفا و ستم را تحمل کنم؟
اگر چه رنجه ام از عشق تو به تنگی دل
ز تنگی دهنت هم به رنجه باشد دم
هوش مصنوعی: هر چند از عشق تو ناراحت و رنجیده‌ام، اما دل‌تنگی من از صحبت‌های تو نیز می‌تواند به من آسیب برساند.
فراخی از پس تنگی بود وز این معنی است
که چشم تنگ تو بر من فراخ دارد غم
هوش مصنوعی: فراخی و گشایش بعد از تنگی و سختی به وجود می‌آید، و این نشان‌دهنده این است که نگرانی و دغدغه تو نسبت به من بیشتر از حد معمول شده است.
اگرچه بر دل تنگم الم رسید ز عشق
به مدح سید شرقم امان رسد ز الم
هوش مصنوعی: با وجود اینکه عشق باعث شده که دل من به شدت آزار ببیند، اما با مدح و ستایش شخصیت بزرگ سید شرقم، می‌توانم از این رنج‌ها نجات یابم.
امیر ساده رضی الملوک مجدالدین
که آفتاب جلال است و آسمان همم
هوش مصنوعی: امیر ساده رضی الملوک مجدالدین شخصیتی است که مانند آفتاب درخشان است و مقام و عظمت او همانند آسمانی است که همواره پناهگاهی برای دیگران به شمار می‌آید.
امیر سید عالم علی بن جعفر
که مجتبای خلیفه است و مقتدای امم
هوش مصنوعی: امیر سید عالم علی بن جعفر، شخصیتی بزرگ و برجسته است که به عنوان پیشوای امت و رهبر مذهبی شناخته می‌شود. او دارای فضایل و ویژگی‌های نیکویی است که باعث شده است در میان مردم از احترام و محبت ویژه‌ای برخوردار باشد.
ز اوج همت او طیره گنبد اعلی
ز نور نسبت او تیره نیر اعظم
هوش مصنوعی: به دلیل تلاش و اراده قوی او، آسمان بلند از نور وجودش روشن‌تر و پرنورتر شده است.
لقای او غرض نعمت زمان و زمین
بقای او سبب حرمت عبید و خدم
هوش مصنوعی: دیدار او هدف نعمت‌های زمان و زمین است و دوام وجود او موجب احترام و ارزش بخشیدن به بندگان و خدمتکاران می‌باشد.
از اوست فایده جود و مجد مستوفا
بدوست قاعده علم و فضل مستحکم
هوش مصنوعی: فایده بخشش و بزرگواری از اوست و اصول علم و فضیلت به او وابسته است.
رهی است خدمت او کش منافع است دلیل
شهی است منت او کش مکارم است (حشم)
هوش مصنوعی: راهی است که خدمت او را می‌طلبد، و منافع بندگی را نشان می‌دهد. او شاهی است که از لطفش بهره‌مند می‌شویم و کرامت‌هایش ما را احاطه کرده است.
رسید نور جلالش به دیده اعمی
همی رسد خبر حشمتش به گوش اصم
هوش مصنوعی: نور جلال او حتی به چشم نابینا نیز می‌رسد و اخبار شکوه و زیبایی‌اش به گوش ناشنوا نیز می‌نشیند.
ز بهر مجلس انسش که باده نوشیده است
ستاره مشعله دار است و آسمان طارم
هوش مصنوعی: به خاطر محفل دلنشین او که شراب نوشیده، ستاره‌ها مانند مشعل‌هایی درخشان هستند و آسمان مانند فرشی زیبا جلوه می‌کند.
همیشه هست به جودش تکاثر ارزاق
چنانکه هست به جدش تفاخر آدم
هوش مصنوعی: در زندگی، نعمت‌ها و روزی‌ها به وفور وجود دارند، همان‌طور که انسان‌ها به خاطر نیاکانشان به خود می‌بالند.
اگرچه نسبت پاکش زخاتم الرسل است
در اوست قدر رسولی که معجزش خاتم
هوش مصنوعی: اگرچه او از نظر پاکی و نجابت به بسیاری از پیامبران شبیه است، اما در حقیقت او جایگاه و ارزش خاصی دارد که نشان‌دهنده برتری او نسبت به دیگران است.
شکوه او که به عرق از پیامبر عربی است
پیمبری است پدید آمده میان عجم
هوش مصنوعی: این بیت به ستایش عظمت و شان پیامبر اسلام اشاره دارد و بیان می‌کند که پیامبری او، که از نسل عرب است، در میان اقوام غیرعرب (عجم) ظهور کرده و به خویشتن افتخار و شکوه می‌بخشد.
کند سیاست خشمش صحیح را معلول
کند سلاست لفظش فصیح را ابکم
هوش مصنوعی: سیاست به گونه‌ای قدرت خشم را محدود می‌کند و تأثیرات آن را به حداقل می‌رساند، در حالی که توانایی سخن گفتن و بیان refined و زیبا را به گونه‌ای شگفت‌انگیز کم‌رنگ می‌کند.
شود ز همت او گر شود ستاره خجل
خورد به نعمت او گر خورد زمانه قسم
هوش مصنوعی: اگر به خاطر تلاش و اراده‌اش، ستاره‌ها هم شرمنده شوند، به خاطر نعمت‌هایش، زمانه هم خواهد ماند.
سلام اوست دلیل ره سلامت و امن
کلام اوست کلید در علوم و حکم
هوش مصنوعی: پیام او راهی است برای رسیدن به سلامت و امنیت، و گفتگوهای او کلید فهم علوم و حکمت‌هاست.
زمانه ای است که فضلش تنی نماند به رنج
ستاره ای که ز عدلش دلی نماند دژم
هوش مصنوعی: زمانه‌ای است که در آن، هیچ کس از خوبی‌هایش بهره‌ای نمی‌برد و هیچ قلبی از عدالتش آرامش ندارد.
ز قدر او امرای همه عجم عاجز
ز مدح او فصحای همه عرب مفحم
هوش مصنوعی: قدرت و مقام او به قدری بالا است که تمام امرا و فرمانروایان عجم از وصف و ستایش او ناتوان‌اند و شاعران و خطیبان عرب نیز نمی‌توانند به خوبی از او سخن بگویند.
ثنا و خدمت او حاجب امید و امل
حدیث حرمت (او) چون ره حدوث و قدم؟
هوش مصنوعی: ستایش و خدمت به او، دروازه‌ای به امید و آرزو است. آیا می‌توان در مورد حرمت او، صحبت کرد، وقتی که راه ورود و قدمت او مشخص نیست؟
شده است نامه فضل و شرف بدو مکتوب
شده است جامه علم و هنر بدو معلم
هوش مصنوعی: نامه‌ای از فضیلت و بزرگی به او نوشته شده و همچنین لباس علم و هنر بر تن اوست که به دست معلم است.
ز بهر خسرو عالم که جاودانه زیاد
همی تهی کند از فتنه عرصه عالم
هوش مصنوعی: به خاطر پادشاهی که در جهان جاودانه است، همواره این دنیا را از آشفتگی‌ها و مشکلات خالی می‌کند.
جماعتی که از ایشان به رنج بودی خلق
ز بهر قصد ستم کرده خویشتن رستم
هوش مصنوعی: بعضی افراد که به خاطر ظلم و ستم خود، دیگران را به زحمت می‌اندازند، به نوعی از خود رنج می‌برند و در واقع، خود را در درد و محنت دیگران شریک می‌کنند.
چو گرگ و ساخته از کاروان مانده گله
چو شیر و داشته از سنگهای خاره اجم
هوش مصنوعی: مانند گرگ، از جمعیت جدا مانده و در دل گله‌ای می‌چرخد، مثل شیر که به سختی‌های زندگی مسلط است و از سنگ‌های خارا قدرت و استقامت می‌گیرد.
طریقشان همه چون کیش کافران مظلم
حصارشان همه چون دین مومنان محکم
هوش مصنوعی: سلوک و رفتار آنها شبیه به عقاید کافران است و دیوارهایشان همانند دین مؤمنان، قوی و محکم است.
نه خرقه ای ز صلاحی فرو گرفته به پشت
نه لقمه ای زحلالی فرو شده به شکم
هوش مصنوعی: نه، نمی‌خواهم لباسی از تقوا بپوشم و نه لقمه‌ای از حلال در شکم داشته باشم.
نه هیچ بوده بر الفاظشان کلام نجات
نه هیچ بوده در اسلامشان ثبات قدم
هوش مصنوعی: در سخنانشان هیچ نشانی از نجات و رهایی وجود ندارد و در اعتقادات اسلامی‌شان نیز ثبات و استواری نیست.
یکی مکابره گیرد به روز خانه خال
یکی معاینه دزدد به شب عمامه عم
هوش مصنوعی: یک نفر در روز، با صداقت و کاملاً روشن در برابر دیگران با جریان زندگی مواجه می‌شود، اما در شب، در خفا و پنهانی رفتارهایی دارد که نشان‌دهنده‌ی خیانت و نفاق اوست.
ز رنجشان برهانید خلق عالم را
به رنجهای فراوان و گنجهای خدم
هوش مصنوعی: با تلاش و سختی‌های بسیار، مردم دنیا را از مشکلات و رنج‌ها نجات دادند و در عوض، نعمت‌ها و ثروت‌هایی برای زندگی به ارمغان آوردند.
زهی ز مدح تو عاجز شده بیان سخن
زهی ز شکر تو قاصر شده زبان قلم
هوش مصنوعی: نمی‌توانم به خوبی از تو ستایش کنم و زبان و بیان من به حدی ناتوانی رسیده‌اند که از بیان شکرگزاری تو عاجز مانده‌اند.
میان بخل و سخا جود کامل تو حجاب
میان عیب و هنر علم شامل تو حکم
هوش مصنوعی: بین بخل و بخشش، کرم و generosity تو همچون پرده‌ای است که عیب و هنر را از هم جدا می‌کند. علم گسترده تو حکم می‌کند که نقص‌ها در سایه‌ی رفتار خوب و هنر تو پنهان می‌مانند.
تنی نماند ز انعام تو اسیر اسف
دلی نگشت در ایام تو ندیم ندم
هوش مصنوعی: هیچ انسانی باقی نمانده که تحت تأثیر لطف و محبت تو قرار نگرفته باشد و هیچ دلی در زمانه تو به افسردگی و اندوه نیفتاده است. من نیز در کنار تو، دلی شاد و سرحال نداشته‌ام.
سوال سایل علم و سوال سایل مال
ز فضل و بذل تو یابد همی جواب نعم
هوش مصنوعی: کسی که از علم و دانش سوال می‌کند، و همچنین کسی که درباره مال و ثروت سوال دارد، با بخشش و فضلت تو پاسخ‌های مناسب می‌گیرد.
به نام تو نتوان بود و بود نتوانند
نظیر تو به رسوم و عدیل تو به شیم
هوش مصنوعی: با نام تو نمی‌توان زندگی کرد و بدون تو هم هیچ چیز وجود ندارد، هیچ چیز نمی‌تواند مانند تو به آداب و رسوم ادامه دهد و هیچ چیزی هم نمی‌تواند در شان و مقام تو باشد.
نه هست هیچ بنا را متانت کعبه
نه هست هیچ چهی را مثابت زمزم
هوش مصنوعی: هیچ کدام از چیزهایی که به نظر محکم و استوار می‌آیند، در واقعیت از استحکام واقعی برخوردار نیستند؛ نه کعبه از ثباتی برخوردار است و نه زمزم خاصیتی ثابت دارد.
به مرتبت چو سر شاخ کی بود تن شاخ
به منزلت چو لب یار کی بود لب یم
هوش مصنوعی: وقتی به مقام و جایگاه کسی می‌نگری، او را چون سر شاخه درخت می‌بینی، در حالی که منزلت و ارزش او مانند لب یار است. در حقیقت، جایگاه و مقام هر کس به اندازه زیبایی و جذابیت آن شخصیت است.
فضایل و کرمت نیست در جهان مشکل
مناقب و هنرت نیست بر خرد مبهم
هوش مصنوعی: فضایل و بزرگواری‌هایت در جهان به سختی قابل دسترسی هستند، و هنر و قابلیت‌هایت برای افراد کم‌خرد و نادان قابل درک نیست.
نه مشکل است سوی خلق هیبت شمشیر
نه مبهم است بر خلق قوت ضیغم
هوش مصنوعی: این بیت بیان می‌کند که نه تنها برای مردم ترسناک و دشوار است که شمشیر به سمت آن‌ها فرود آید، بلکه قدرت و نیروی شیر نیز برای آن‌ها مبهم و ناواضح نیست. یعنی هم هیبت شمشیر و هم قدرت شیر، در ذهن مردم شناخته شده و مشخص است.
تو مشکی و جگر سوخته است حاسد تو
به مشک ماند لیکن در او نباشد شم
هوش مصنوعی: تو همچون مشک هستی و حاسد تو به مشکی می‌ماند که در آن بویی وجود ندارد.
اگرچه هر دو به عالم درند ظلمت و نور
نه اندکی است تفاوت میان نور و ظلم
هوش مصنوعی: اگرچه هر دو، یعنی ظلمت و نور، در جهان وجود دارند، اما تفاوت زیادی بین آن‌ها وجود دارد.
رصد که راست نهادی میان اهل نجوم
وجود یافت حسابی که داشت بیم عدم
هوش مصنوعی: به دقت نگاه کن که در میان دانشمندان ستاره‌شناسی، محاسباتی به وجود آمده که نگرانی از نبودن یا عدم وجود را در پی دارد.
همه صواب کنی آنچه می کنی و بود
خطا جراحت جان و صواب مرهم هم
هوش مصنوعی: هر کار نیک و درستی که انجام دهی، ممکن است که خطاهایی هم وجود داشته باشد که به روح و جان آسیب برساند. اما در عین حال، هر کاری که اشتباه باشد، می‌تواند به عنوان درمانی برای آن خطاها نیز به حساب بیاید.
صوابکار بود هر که دوست دارد مدح
صوابکار همی باش و رستی از همه غم
هوش مصنوعی: هر کس که به کار نیک و درست پردازد، درستکاری او را ستایش کن و با این کار از همه مشکلات و غم‌ها رهایی پیدا خواهی کرد.
چو عزمهای صوابت فتوح عمر تواند
منم به جمع فتوحت محمد اعشم
هوش مصنوعی: وقتی‌که اراده‌های استوار تو، پیروزی‌های زندگی را رقم می‌زند، من نیز در کنار جمع فتوحات محمد، نقش خود را ایفا می‌کنم.
به نظم مدح تو مشغول گشته ام همه سال
که نظم مدح تو شغلی است پیش من معظم
هوش مصنوعی: من تمام سال مشغول نوشتن مدح و ستایش تو هستم، زیرا این کار برای من از اهمیت و ارزش زیادی برخوردار است.
چو بی مدیح تو ماند سقیم گردد مدح
جلال مدح تو او را شفا دهد ز سقم
هوش مصنوعی: وقتی که شخصی بدون ستایش و ذکر تو بماند، بیمار و رنجور می‌شود. اما ستایش عظمت تو می‌تواند به او در بهبود و سلامت کمک کند.
رسید عید عرب وز تو دید در یک شخص
لطافت عجم و همت عرب شده ضم
هوش مصنوعی: در زمان عید، ویژگی‌های نیک و لطافت روحی و فرهنگی ایران (عجم) و اراده و شجاعت عرب در یک شخص جمع شده است.
فرو کشید کنون بر سرو غنم رقمی
که جرم خاک شود زان رقم به رنگ بقم
هوش مصنوعی: اکنون بر تنه‌ی سرو درختی نشانی نقش بسته است که خاک به خاطر آن نشانه، به رنگ قرمز در خواهد آمد.
غنیمتی است غنم را که کشته تو شود
به دست خویش غنیمت رسان به جان غنم
هوش مصنوعی: اگر شخصی به طریقی باعث مرگ یا ضرر به گوسفند یا گوسفندانی شود، باید در این وضعیت از فرصت استفاده کند و به صورت منطقی و ممدوحی به کمک آن گوسفند بشتابد و آن را نجات دهد.
تو کشته زنده کنی زنده را چگونه کشی
کدام نوش کند در جهان صناعت سم
هوش مصنوعی: تو می‌توانی کسی را که مرده زنده کنی، اما چطور می‌توانی کسی را که زنده است بُکشی؟ چه کسی در این عالم می‌تواند زهر را به اندازه‌ای درست کند که تاثیرش مشابه این باشد؟
همیشه تا سبب خرمی بود باده
به باده باد دل و طبع و خاطرت خرم
هوش مصنوعی: تا زمانی که دلیل خوشحالی وجود دارد، با نوشیدن شراب، دل، روح و خاطر تو شاداب خواهد بود.
حریف دست کریمت همه جمال قدح
ندیم طبع لطیفت همه وصال صنم
هوش مصنوعی: دوست تو با مهربانی‌ات همراه است و زیبایی‌هایش را در نظر می‌آورد. هدایای لطیف روح تو همواره به وصال محبوب نزدیکتر می‌کند.
مباد بزم تو خالی زناله و زاری
یکی ز زاری زیر و یکی ز ناله بم
هوش مصنوعی: مباد که مهمانی تو با گریه و زاری پر شود؛ یکی از آن‌ها در حال زاری و دیگری در حال ناله باشد.
روانت خرم و چشمت ز شمس دین روشن
ز حلق و چشم بد اندیش تو روان شده دم
هوش مصنوعی: روان تو شاد و دل تو روشن از نور دین است. نگاه تو و وجودت از افکار بد دور شده و از آنها رهایی یافته است.