گنجور

شمارهٔ ۶۱

ای در حسد چشم تو هاروت به بابل
من در هوس زهره و هاروت تو بیدل
با چهره تو سایه بود تابش زهره
وز غمزه تو مایه برد جادوی بابل
ماهی و منت ساخته منزل ز دل و جان
مه را صنما چاره نباشد ز منازل
پیوسته دل و جان مرا سوخته داری
کم سوز که نیکو نبود سوخته منزل
فریادم از آن روز که در جان و دل من
افتاد زآواز رحیل تو زلازل
تو رفته و از رفتن تو مانده نشانی
من مانده و از ماندن من مانده دلایل
خون دلم آمیخته با ریگ بیابان
رنگ رخت آویخته در خاک مراحل
آنجا شده از رنگ رخت خاک پر از گل
واینجا شده از خون دلم ریگ پر از گل
عقلم شده بی عید زتیمار تو قربان
صبرم شده بی تیغ زهجران تو بسمل
هم عیش من از مهر تو چون فرقت تو تلخ
هم هوش من از هجر تو چون وصل تو زایل
بی سلسله زلف تو اکنون دل و دانش
بر من نتوان بست به زنجیر و سلاسل
حاضر نشود دل چو جمال تو نه حاضر
حاصل نبود جان چو وصال تو نه حاصل
دارم دل و جان مایل دیدار تو لیکن
هرگز نبود رای تو را میل به مایل
از جان گسلم گر دل تو بگسلد از من
جانا نظر دل ز من دلشده مگسل
آسیمه شد از فرقت تو در تن من جان
چون ظلم ز عدل ملک عالم عادل
اتسز شه غازی که حسام و قلم او
این رنج عدو آمد و آن راحت سایل
شاهی که قوی گشت بدو قاعده حق
حقی که فرو مرد بدو قوت باطل
ای شاه تویی آنکه به توفیق و با تایید
دولت ز تو عالی شد و ملت به تو مقبل
دریافت به تایید تو دولت همه مقصود
حل کرد به توفیق تو ملت همه مشکل
شد رای تو پیرایه اجرام سماوی
شد لفظ تو سرمایه دیوان رسایل
دلهای افاضل به فواضل همه بردی
دلهای افاضل که برد جز به فواضل
در عهد تو گر زنده شود حاتم و صاحب
این پیش تو جاهل بود آن نزد تو مدخل
قاضی است سر تیغ تو در حکم ممالک
مفتی است سر کلک تو در کشف مسایل
وقتی که کند همت تو قصد به بالا
روزی که کند هیبت تو تیغ حمایل
از دست درافتند مقیمان سماوی
وز پای درآیند سواران مقاتل
آن را سزی ای شاه که بینند بزرگان
اطراف جهان را به جمالت متجمل
در دولت سلطان سلاطین شده عالم
از عاطفت عدل تو پر شحنه و عامل
آسوده نشسته به جلال تو اجلا
و آرام گرفته به منال تو اماثل
از چین طرف آورده به دیوان تو فغفور
وز روم کمر بسته به فرمان تو هرقل
آمیخته صحبت تو صاحب بغداد
آموخته خطبه تو خاطب موصل
دیوار سراپرده و ماه علم تو
با ماه برابر شده با چرخ مقابل
بر چرخ تو را منزل و می گویدت اقبال
بیرون مشو از منزل یک ساعتک انزل
گر زنده شوند از روش و رسم تو گیرند
گردان جهان دیده و شاهان اوایل
در عدل طریق و عمل و عادل و سیرت
در ملک رسوم و ره و آیین و شمایل
از عفو تو آید لطف و رافت و رحمت
وز عدل تو خیزد شرف عاجل و آجل
آن باره که بادی است زسندانش قوایم
و آن اسب که ابری است ز خاراش مفاصل
بینند چو از هر دو ز من سایه پذیرند؟
پرویز در این سایه و شبدیز در آن ظل
نه صف هنر دید و نه میدان ملاقات
چون کلک تو و تیغ تو یک قایل و فاعل
آن را کشد آن تیغ که فتوی دهدش عقل
جز تیغ تو نشنید کسی آهن عاقل
آباد بر آن تیغ که بی دیده و دانش
می بیند و بی راه محق داند و باطل
گر نصرت از او خواسته بودی به همه حال
از منتصر آن فتنه ندیدی متوکل
چون رای تو تابنده و چون لفظ تو پر در
چون سهم تو گیرنده و چون خشم تو قاتل
چون کلک تو دین پرور و یک لحظه نباشد
از مصلحت ملک تو چون کلک تو غافل
کلکی که بداند همه راز دل بدخواه
چون تیغ تو نابوده در او خارج و داخل
از خاصیت دست تو چون دست تو معطی
وز فایده لفظ تو چون لفظ تو مفضل
در شرع چون رسم تو نهد قاعده خوب
در ملک چو تیغ تو نهد نصرت کامل
گر علم تو او را حکم عدل نسازد
پیدا نشود مرتبت عالم و جاهل
شاها به وصول همه اغراض و مقاصد
جز خدمت و جز مدحت تو نیست وسایل
موجود شوند ار دل و رای تو بخواهند
معدوم شده دولت و اقبال افاضل
پیداست مقامات تو در ملت و در ملک
پنهان نبود در شب تاریک مشاعل
خوکرد طمع بر نظر عاطفت تو
خو کرده بود باز به آواز جلاجل
شاها به فتوح تو جهان حامله گشته است
جز بار نهادن نبود حاصل حامل
زان داد مرا عمر جهان خلعت پیری
زیرا به ثناهای تو بودم متوسل
هر چند که هستم به سخن طوطی و بلبل
سنجاب جوانیم بدل شد به حواصل
با این همه آن صاحب نظمم که نیابند
دریای مرا اهل سخن معبر و ساحل
گر مدح تو را بر عرب عاربه خوانم
الفاظ مرا قبله کنند اهل قبایل
تا شعر بود در دو زبان اصل بلاغت
تا فضل بود در دو جهان اصل فضایل
بادا ز زبان بهره تو مدحت عالی
بادا ز جهان حصه تو نعمت شامل

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای در حسد چشم تو هاروت به بابل
من در هوس زهره و هاروت تو بیدل
هوش مصنوعی: چشمان حسود تو مانند هاروت، در بابل، من نیز در آرزوی زهره و هاروت تو، بی‌خبر و بی‌تاب هستم.
با چهره تو سایه بود تابش زهره
وز غمزه تو مایه برد جادوی بابل
هوش مصنوعی: با چهره زیبای تو، نور تابناک ماه تحت تأثیر قرار گرفته و از نگاه دلربای تو، جادویی شبیه به جادوگری بابل به وجود آمده است.
ماهی و منت ساخته منزل ز دل و جان
مه را صنما چاره نباشد ز منازل
هوش مصنوعی: ماهی و منت، دل و جان را به خانه‌ای از عشق تبدیل کرده‌اند، اما ای محبوب، چاره‌ای برای منازل عشق وجود ندارد.
پیوسته دل و جان مرا سوخته داری
کم سوز که نیکو نبود سوخته منزل
هوش مصنوعی: دل و جان مرا همیشه در آتش سوزانده‌ای، اما با شعله‌ای کم، زیرا سوختن زیاد در این منزل به جای خوبی نمی‌رسد.
فریادم از آن روز که در جان و دل من
افتاد زآواز رحیل تو زلازل
هوش مصنوعی: فریاد من به خاطر روزی است که خبر رفتنت در وجودم طنین انداخت و دل و جانم را لرزاند.
تو رفته و از رفتن تو مانده نشانی
من مانده و از ماندن من مانده دلایل
هوش مصنوعی: تو رفته‌ای و از رفتنت تنها نشانه‌ای از من باقی مانده، و من نیز که مانده‌ام، دلیلی برای ماندنم ندارم.
خون دلم آمیخته با ریگ بیابان
رنگ رخت آویخته در خاک مراحل
هوش مصنوعی: دل من مانند خون در ریگ‌های بیابان رفته و رنگ چهره‌ات در خاک مراحل زندگی نمایان شده است.
آنجا شده از رنگ رخت خاک پر از گل
واینجا شده از خون دلم ریگ پر از گل
هوش مصنوعی: در آنجا که تو هستی، جایی پر از زیبایی و رنگ است، اما در اینجا که من هستم، دلم پر از درد و غم است و به جای گل، تنها دانه‌های رنج و بی‌کسی را احساس می‌کنم.
عقلم شده بی عید زتیمار تو قربان
صبرم شده بی تیغ زهجران تو بسمل
هوش مصنوعی: عقل من تحت تأثیر عشق تو قرار گرفته و به حالتی از بی‌تابی رسیده است. صبر من هم بدون آنکه نیازی به درد و شکنجه باشد، از هجران تو رنج می‌کشد و در این وضعیت به نوعی قربانی شده است.
هم عیش من از مهر تو چون فرقت تو تلخ
هم هوش من از هجر تو چون وصل تو زایل
هوش مصنوعی: حال و روز من از مهر تو شیرین است، اما جدایی‌ات تلخ است. همچنین، تمام ذهن و هوش من زمانی که از تو دور هستم، زائل می‌شود، ولی با وصالت دوباره به حالت قبلی برمی‌گردد.
بی سلسله زلف تو اکنون دل و دانش
بر من نتوان بست به زنجیر و سلاسل
هوش مصنوعی: به خاطر بی‌نظمی و شلختگی زلف‌های تو، دیگر نمی‌توانم دل و عقل خود را به زنجیر درآورم.
حاضر نشود دل چو جمال تو نه حاضر
حاصل نبود جان چو وصال تو نه حاصل
هوش مصنوعی: وقتی دل به زیبایی تو دست نمی‌دهد، هیچ فایده‌ای ندارد و جان هم به ملاقات تو نمی‌رسد، در نتیجه بهره‌ای از آن نمی‌برند.
دارم دل و جان مایل دیدار تو لیکن
هرگز نبود رای تو را میل به مایل
هوش مصنوعی: من دل و جانم خواهان دیدار توست، اما هرگز اراده و خواسته تو تمایل به دیدار ندارد.
از جان گسلم گر دل تو بگسلد از من
جانا نظر دل ز من دلشده مگسل
هوش مصنوعی: اگر دل تو از من فاصله بگیرد، من هم از زندگی ناامید می‌شوم. ای محبوب، نگذار که دل از من بگردی.
آسیمه شد از فرقت تو در تن من جان
چون ظلم ز عدل ملک عالم عادل
هوش مصنوعی: در تن من جان به خاطر دوری تو بی‌قرار و پریشان شده است، مانند ظلمی که از عدل سلطانی در دنیا سر می‌زند.
اتسز شه غازی که حسام و قلم او
این رنج عدو آمد و آن راحت سایل
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف شجاعت و قدرت یک فرمانده یا جنگجو اشاره دارد که با سلاح و قلم خود، به نبرد با دشمن می‌پردازد و در عین حال تأکید می‌کند که چگونه این جنگ و رنج دشمن، تسهیل‌کننده‌ی آرامش و راحتی برای دیگران می‌شود.
شاهی که قوی گشت بدو قاعده حق
حقی که فرو مرد بدو قوت باطل
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاهی قدرتمند می‌شود، بر اساس اصول و قوانین حق حکومت می‌کند، و آنجا که حق تضعیف می‌شود، با قدرت باطل جلوه می‌کند و به حیات خود ادامه می‌دهد.
ای شاه تویی آنکه به توفیق و با تایید
دولت ز تو عالی شد و ملت به تو مقبل
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو کسی هستی که به خاطر توفیق و حمایت دولت، مقام و بزرگی‌ات افزایش یافته و مردم به سمت تو گرایش دارند.
دریافت به تایید تو دولت همه مقصود
حل کرد به توفیق تو ملت همه مشکل
هوش مصنوعی: بر اساس تأیید تو، تمامی موفقیت‌ها محقق شده‌اند و با یاری تو، تمام مشکلات ملت برطرف شده است.
شد رای تو پیرایه اجرام سماوی
شد لفظ تو سرمایه دیوان رسایل
هوش مصنوعی: نظر تو به زیبایی‌های آسمانی شبیه است و سخنان تو، ارزش و سرمایه‌ای برای کتاب‌های نوشته شده است.
دلهای افاضل به فواضل همه بردی
دلهای افاضل که برد جز به فواضل
هوش مصنوعی: دل‌های افراد برجسته و با استعداد به ویژه به کسانی که فضیلت و خوبی بیشتری دارند متمایل است، و کسی که از دل‌های بزرگ و با فضیلت نتیجه گرفته باشد، فقط می‌تواند به سوی فضیلت‌های بیشتر برود.
در عهد تو گر زنده شود حاتم و صاحب
این پیش تو جاهل بود آن نزد تو مدخل
هوش مصنوعی: اگر حاتم طائی و صاحب‌الزمان در زمان تو زنده شوند، در برابر تو مانند افرادی نادان و جهل‌مدار به نظر خواهند رسید.
قاضی است سر تیغ تو در حکم ممالک
مفتی است سر کلک تو در کشف مسایل
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به نوعی دو ویژگی مهم را به تصویر می‌کشد. او بیان می‌کند که قضاوت و تصمیم‌گیری در دست شماست، مانند قاضی که بر سر تیغ (روح و اراده) قرار دارد و حکم می‌زند. همچنین، اشاره به این می‌کند که توانایی شما در فهم و کشف مسائل مختلف، مانند مفتی است که با علم و دانش خود به سؤالات پاسخ می‌دهد. به طور کلی، این بیت نشان‌دهنده قدرت و تأثیرگذاری فرد در عرصه‌های مختلف زندگی و علم است.
وقتی که کند همت تو قصد به بالا
روزی که کند هیبت تو تیغ حمایل
هوش مصنوعی: وقتی اراده‌ات به سمت بلندپروازی برود، روزی خواهد رسید که جلال و عظمت تو همه‌چیز را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
از دست درافتند مقیمان سماوی
وز پای درآیند سواران مقاتل
هوش مصنوعی: ساکنان آسمانی از دست می‌روند و جنگجویان به زمین می‌آیند.
آن را سزی ای شاه که بینند بزرگان
اطراف جهان را به جمالت متجمل
هوش مصنوعی: ای شاه، زیبا بپوش تا بزرگان جهان زیبایی تو را ببینند و به شکوه تو افتخار کنند.
در دولت سلطان سلاطین شده عالم
از عاطفت عدل تو پر شحنه و عامل
هوش مصنوعی: در زمان حکومت تو، ای پادشاه سلاطین، جهان به خاطر محبت و عدالت تو پر از سرسبزی و نشاط شده است.
آسوده نشسته به جلال تو اجلا
و آرام گرفته به منال تو اماثل
هوش مصنوعی: در اینجا، شاعر به حالت آرامش و آسودگی اشاره دارد که از جلال و زیبایی خداوند به دست آمده است. او می‌گوید که در سایه‌ی عظمت الهی نشسته و با آرامش و رضایت زندگی می‌کند، گویی در یک حالت آسایش و خوشحالی قرار دارد.
از چین طرف آورده به دیوان تو فغفور
وز روم کمر بسته به فرمان تو هرقل
هوش مصنوعی: از چین نامه‌ای به دیوان تو فرستاده‌اند و از روم سرداری با کمر بسته آماده‌ی فرمان توست.
آمیخته صحبت تو صاحب بغداد
آموخته خطبه تو خاطب موصل
هوش مصنوعی: گفتگویت به خوبی در بغداد شناخته شده است و سخنان تو همچون خطبه‌ای محبوب در موصل به یاد می‌ماند.
دیوار سراپرده و ماه علم تو
با ماه برابر شده با چرخ مقابل
هوش مصنوعی: دیوار چادر و نور ماه، جلوه‌ای از علم و دانش تو را نشان می‌دهد که با ماه در آسمان هم‌سطح شده است.
بر چرخ تو را منزل و می گویدت اقبال
بیرون مشو از منزل یک ساعتک انزل
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که تقدیر و سرنوشت تو تحت کنترل آسمان است و به تو هشدار می‌دهد که از خانه بیرون نروی، زیرا در این یک ساعت، نشانه‌های خاصی وجود دارد.
گر زنده شوند از روش و رسم تو گیرند
گردان جهان دیده و شاهان اوایل
هوش مصنوعی: اگر مردم با روش و رفتار تو زنده شوند، جهان و پادشاهان اولیه هم به تماشای آن خواهند آمد.
در عدل طریق و عمل و عادل و سیرت
در ملک رسوم و ره و آیین و شمایل
هوش مصنوعی: در راه عدالت، کردار و رفتار عادلانه و سیرت خوب، در نظام کشور، آداب، مسیر و ویژگی‌ها اهمیت دارند.
از عفو تو آید لطف و رافت و رحمت
وز عدل تو خیزد شرف عاجل و آجل
هوش مصنوعی: از بخشش تو، خوبی‌ها و مهربانی‌ها و رحمت‌ها به وجود می‌آید و از عدالت تو، شرف و کرامت برای هر دو جهان (دنیوی و اخروی) شکل می‌گیرد.
آن باره که بادی است زسندانش قوایم
و آن اسب که ابری است ز خاراش مفاصل
هوش مصنوعی: آن باد که از زیر نشیمنش می‌وزد، باعث قوت و قدرت او می‌شود و آن اسب که به رنگ ابر است، از خارهایش دارای مفاصل محکم و استوار است.
بینند چو از هر دو ز من سایه پذیرند؟
پرویز در این سایه و شبدیز در آن ظل
هوش مصنوعی: آیا کسی می‌بیند که پرویز در یک سایه است و شبدیز در سایه‌ای دیگر؟
نه صف هنر دید و نه میدان ملاقات
چون کلک تو و تیغ تو یک قایل و فاعل
هوش مصنوعی: نه آثار هنری را دید و نه جایی برای ملاقات پیدا کرد، زیرا قلم و تیغ تو هر دو یک منبع و یک عامل دارند.
آن را کشد آن تیغ که فتوی دهدش عقل
جز تیغ تو نشنید کسی آهن عاقل
هوش مصنوعی: آن انسانی که از عقل و درایت خود استفاده کند، می‌تواند با کارد خود به حقایق پی ببرد. دیگران هیچ‌گاه صدای عاقلانه او را نمی‌شنوند.
آباد بر آن تیغ که بی دیده و دانش
می بیند و بی راه محق داند و باطل
هوش مصنوعی: یک زمین آباد و ثمر بخش، به دست کسی است که بدون دیدن و بدون دانش، نمی‌تواند راه درست را تشخیص دهد و حق را باطل نپندارد.
گر نصرت از او خواسته بودی به همه حال
از منتصر آن فتنه ندیدی متوکل
هوش مصنوعی: اگر از او یاری می‌طلبیدی، در هر شرایطی نمی‌توانستی از متوکل آن فتنه را ببینی.
چون رای تو تابنده و چون لفظ تو پر در
چون سهم تو گیرنده و چون خشم تو قاتل
هوش مصنوعی: زمانی که نظر و عقیده تو روشن و درخشان است، و وقتی که کلمات تو پر از معنا و تأثیر هستند، سهم تو نیز نیکو و ارزشمند خواهد بود. همچنین، خشم تو می‌تواند ویرانگر و کشنده باشد.
چون کلک تو دین پرور و یک لحظه نباشد
از مصلحت ملک تو چون کلک تو غافل
هوش مصنوعی: هرگاه که قلم تو به پرورش دین مشغول باشد و یک لحظه از مصلحت مملکت غافل نشود، کارها به بهترین شکل پیش می‌رود.
کلکی که بداند همه راز دل بدخواه
چون تیغ تو نابوده در او خارج و داخل
هوش مصنوعی: وقتی کسی تمام اسرار دل دشمن را بداند، مانند تیغی است که نه تنها بیرون، بلکه در درون خود نیز هیچ وجودی ندارد.
از خاصیت دست تو چون دست تو معطی
وز فایده لفظ تو چون لفظ تو مفضل
هوش مصنوعی: دست تو به اندازه‌ای از نعمت‌ها بخشنده است که خاصیت آن را نمی‌توان نادیده گرفت و حرف‌های تو نیز به اندازه‌ای سودمند و برجسته هستند که خود کلام تو را می‌نمایانند.
در شرع چون رسم تو نهد قاعده خوب
در ملک چو تیغ تو نهد نصرت کامل
هوش مصنوعی: وقتی در دین، سنت تو به خوبی برقرار شود، مانند زمانی است که حکومت هم چون شمشیر تو به پیروزی کامل دست یابد.
گر علم تو او را حکم عدل نسازد
پیدا نشود مرتبت عالم و جاهل
هوش مصنوعی: اگر علم تو نتواند حکم عادلانه‌ای درباره او صادر کند، تفاوتی میان عالم و نادان آشکار نخواهد شد.
شاها به وصول همه اغراض و مقاصد
جز خدمت و جز مدحت تو نیست وسایل
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تمام راه‌ها و امکانات برای رسیدن به اهداف و خواسته‌ها فقط از طریق خدمت به تو و ستایش تو ممکن است.
موجود شوند ار دل و رای تو بخواهند
معدوم شده دولت و اقبال افاضل
هوش مصنوعی: اگر دل و اندیشه‌ات بخواهد، موجود می‌شود و اگر نخواهد، حتی دولت و شانس نیکان هم از بین می‌رود.
پیداست مقامات تو در ملت و در ملک
پنهان نبود در شب تاریک مشاعل
هوش مصنوعی: واضح است که مقام تو در جامعه و در سرزمین، پنهان نیست. در شب تاریک، چراغ‌ها به خوبی دیده می‌شوند.
خوکرد طمع بر نظر عاطفت تو
خو کرده بود باز به آواز جلاجل
هوش مصنوعی: تمایل به دیدن محبت و توجه تو، مثل پرنده‌ای که به صدای جلاجل عادت کرده، دوباره به سراغش می‌آید.
شاها به فتوح تو جهان حامله گشته است
جز بار نهادن نبود حاصل حامل
هوش مصنوعی: ای پادشاه، با فتح و پیروزی تو، جهان دچار تغییر و تحول شده است و آنچه در این دگرگونی به دست می‌آید، تنها باروری و زایشی تازه است.
زان داد مرا عمر جهان خلعت پیری
زیرا به ثناهای تو بودم متوسل
هوش مصنوعی: به خاطر ستایش‌ها و دعاهای تو، عمرم به لباس پیری پایان می‌یابد و تمام دوران زندگی‌ام را به تو وابسته می‌دانم.
هر چند که هستم به سخن طوطی و بلبل
سنجاب جوانیم بدل شد به حواصل
هوش مصنوعی: هرچند که به زیبایی و شیرینی سخن گفتن طوطی و بلبل نزدیک هستم، اما جوانی‌ام به حالتی پروازکننده و سرزنده تبدیل شده است.
با این همه آن صاحب نظمم که نیابند
دریای مرا اهل سخن معبر و ساحل
هوش مصنوعی: با وجود این، کسی که بتواند به درک و تحلیل عمیق مطلب من بپردازد، در میان اهل سخن وجود ندارد، همچون معبری برای عبور از دریای فهم و اندیشه‌ام.
گر مدح تو را بر عرب عاربه خوانم
الفاظ مرا قبله کنند اهل قبایل
هوش مصنوعی: اگر بخواهم تو را ستایش کنم و این ستایش را به زبان عربی بیان کنم، مردم قبایل به سخنان من احترام خواهند گذاشت و آنها را به عنوان نقطه کانونی خود قبول می‌کنند.
تا شعر بود در دو زبان اصل بلاغت
تا فضل بود در دو جهان اصل فضایل
هوش مصنوعی: تا وقتی که شعر در دو زبان وجود دارد، بلاغت در اوج خود به شمار می‌آید و تا زمانی که فضیلت‌ها در دو جهان وجود دارد، فضل و کرامت نیز برتر خواهد بود.
بادا ز زبان بهره تو مدحت عالی
بادا ز جهان حصه تو نعمت شامل
هوش مصنوعی: باشد که زبانت به ستایش های بلند و برتر آراسته گردد و از این دنیا بهره ات نعمت های فراوان و شامل باشد.