گنجور

شمارهٔ ۵۴

شکر بارد همی از ناردانش
قمر تابد همی از گلستانش
شکر طعم و قمر نور است طبعم
همه ساله ز وصف این و آنش
کمر بر خیزران بسته ندیدی
یکی برخیز و بنگر در میانش
زمانه رستخیز آورد بر من
ز عشق آن کمر وان خیزرانش
به صورت ماه تابان است لیکن
زچشم من به آید آسمانش
به قامت سرو سیمین است و آن به
که باشد خانه من بوستانش
بدان ماند که بخریدند و بردند
به مصر از چاه کنعان کاروانش
بدان مانم که بوی پیرهن کرد
دو چشم تیره روشن در زمانش
بیامد دوش وز مستی که او داشت
همی پیچید چون زلف آن زبانش
رخش خورشید و می بر کف چو خورشید
ستاره در لب چون ناردانش
چه مشک آمد سر زلفش که هرگز
ندارد آتش عارض زیانش
به جز رخسار او باغی ندیدم
که باشد مشک و عنبر باغبانش
به خلق زین دین ماند معطر
نسیم حلقه عنبر فشانش
جمال الساده بوطالب که دین را
جمال آمد جلال خاندانش
اجل فخر المعالی کز معالی
سزد بر اوج علیین مکانش
جهان فخرد و فضل و قدر و رتبت
نبوده مثل و همتا در جهانش
خداوندی که پر در چون صدف شد
ز وصف او زبان مدح خوانش
زمین سالکن و خاک گران را
سبک خواند همی حلم گرانش
همی بر آسمان جوید تفاخر
زمین مشرق از نام و نشانش
امید و آرزو مهمان اویند
فلک بادا به دولت میزبانش
جمال عالم است اندر کمالش
کمال حکمت است اندر بیانش
ز جود اوست قوت جان احرار
هزاران جان ما پیوند جانش
همه ساله ز بی عیبی و پاکی
نهان غیب را ماند نهانش
چنو باید خداوند و هنرمند
که بی عیب آفریند غیب دانش
بنای علم و حکمت را به عالم
بلندی داد کلک اندر بنانش
گمان نیک مردان شد یقینش
یقین فیلسوفان شد گمانش
ز ترمذ سوی بلخ افتاد عزمم
بدان تا شاد مانم در امانش
همی تا بی جوانی خرمی نیست
جوانی باد با بخت جوانش
چو دارد در بزرگی هر چه دارد
چه خواهم جز بقای جاودانش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شکر بارد همی از ناردانش
قمر تابد همی از گلستانش
هوش مصنوعی: عطر خوشی از گلستان به مشام می‌رسد و ماه نورافشانی می‌کند.
شکر طعم و قمر نور است طبعم
همه ساله ز وصف این و آنش
هوش مصنوعی: شکر طبیعت و زیبایی قمر، نور خاصی دارد؛ من هر سال از توصیف این‌ها لذت می‌برم و طعم آن را تجربه می‌کنم.
کمر بر خیزران بسته ندیدی
یکی برخیز و بنگر در میانش
هوش مصنوعی: منظور این است که تو در حال حاضر چیزی را نمی‌بینی که دیگران می‌بینند. بلند شو و به آنچه در وسط است نگاه کن، چون ممکن است چیزی جالب و متفاوت وجود داشته باشد که از آن بی‌خبر هستی.
زمانه رستخیز آورد بر من
ز عشق آن کمر وان خیزرانش
هوش مصنوعی: دنیا برای من به خاطر عشق آن کمر و نیزه‌ای که در دست دارد، حالتی از قیام و حرکت به وجود آورده است.
به صورت ماه تابان است لیکن
زچشم من به آید آسمانش
هوش مصنوعی: شکل و ظاهری زیبا و دلربا دارد، اما آنچه از دید من درخشان‌تر از همه است، آسمان اوست.
به قامت سرو سیمین است و آن به
که باشد خانه من بوستانش
هوش مصنوعی: قامت او مانند سرو سفید و زیباست و پیش من بهتر است که خانه‌ام در باغی چون بوستان باشد.
بدان ماند که بخریدند و بردند
به مصر از چاه کنعان کاروانش
هوش مصنوعی: در این بیت به داستان یوسف اشاره می‌شود، جایی که او به قافله‌ای که از چاه کنعان عبور می‌کرد، فروخته می‌شود و به مصر می‌رود. این تصویرگری از سرنوشت یوسف و سفرهایش به خوبی نشان‌دهنده تغییرات و سختی‌های زندگی اوست.
بدان مانم که بوی پیرهن کرد
دو چشم تیره روشن در زمانش
هوش مصنوعی: من مانند این هستم که بوی پیراهنی در فضا پیچیده و دو چشمان تاریک در زمان خود روشن شده‌اند.
بیامد دوش وز مستی که او داشت
همی پیچید چون زلف آن زبانش
هوش مصنوعی: دیشب کسی آمد که به خاطر حالتی که داشت، مانند زلف آن زبانش پیچ‌خورده و جذاب بود.
رخش خورشید و می بر کف چو خورشید
ستاره در لب چون ناردانش
هوش مصنوعی: چهره‌ی خورشید می‌درخشد و می‌چکد بر دست، همچنان که ستاره‌ای در لب می‌درخشد همچون انار.
چه مشک آمد سر زلفش که هرگز
ندارد آتش عارض زیانش
هوش مصنوعی: موی او مانند مشک است و بویی دلپذیر دارد که هیچ گاه به خاطر زیبایی‌اش دچار آتش سوزی نمی‌شود.
به جز رخسار او باغی ندیدم
که باشد مشک و عنبر باغبانش
هوش مصنوعی: به جز صورت او، هیچ باغی ندیدم که بوی خوش مشک و عنبر از آن بشتابد و باغبانش نیز او باشد.
به خلق زین دین ماند معطر
نسیم حلقه عنبر فشانش
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی توصیف می‌کند که دین و آموزه‌های آن همچون نسیمی خوشبو، به روح و جان مردم تاثیر مثبتی می‌گذارد و آن‌ها را معطر می‌سازد.
جمال الساده بوطالب که دین را
جمال آمد جلال خاندانش
هوش مصنوعی: زیبایی ساده‌دلانه‌ی ابوطالب به قدری است که دین نیز به واسطه‌ی عظمت خاندانش زیبایی پیدا کرده است.
اجل فخر المعالی کز معالی
سزد بر اوج علیین مکانش
هوش مصنوعی: مرگ بزرگ‌ترین افتخارات از ذات برترش شایسته است که در بالاترین مکان‌ها قرار دارد.
جهان فخرد و فضل و قدر و رتبت
نبوده مثل و همتا در جهانش
هوش مصنوعی: دنیا پر از جلال و علم و ارزش و مرتبه‌ای است که هیچ مشابه و همتایی در آن وجود ندارد.
خداوندی که پر در چون صدف شد
ز وصف او زبان مدح خوانش
هوش مصنوعی: خدای بزرگ و عظیم، که مانند یک صدف درون خود، ویژگی‌هایش را پنهان کرده و در برابر او زبان‌ها از وصف و ستایش ناتوان‌اند.
زمین سالکن و خاک گران را
سبک خواند همی حلم گرانش
هوش مصنوعی: زمین سال‌ها را و خاک سنگین را سبک می‌داند، چون حلم و بردباری او بسیار بزرگ است.
همی بر آسمان جوید تفاخر
زمین مشرق از نام و نشانش
هوش مصنوعی: همواره آسمان به دنبال فخر و فضیلت است، در حالی که زمین مشرق به خاطر نام و ویژگی‌هایش به خود می‌بالد.
امید و آرزو مهمان اویند
فلک بادا به دولت میزبانش
هوش مصنوعی: امید و آرزو به منزل او آمده‌اند و ای کاش آسمان نیز از نعمت‌های او بهره‌مند شود.
جمال عالم است اندر کمالش
کمال حکمت است اندر بیانش
هوش مصنوعی: زیبایی جهان در کمال اوست و کمال حکمت در سخنانش نهفته است.
ز جود اوست قوت جان احرار
هزاران جان ما پیوند جانش
هوش مصنوعی: از بخشندگی اوست که نیرو و قوت جان آزادگان به وجود آمده و هزاران جان ما به آن پیوند خورده است.
همه ساله ز بی عیبی و پاکی
نهان غیب را ماند نهانش
هوش مصنوعی: هر سال به خاطر بی‌عیبی و پاکی، رازهایی از عالم غیب همچنان در خفا باقی می‌ماند.
چنو باید خداوند و هنرمند
که بی عیب آفریند غیب دانش
هوش مصنوعی: چگونه باید خداوند و هنرمند، که بدون نقص خلق می‌کنند، از دانش پنهان و نهان استفاده کنند؟
بنای علم و حکمت را به عالم
بلندی داد کلک اندر بنانش
هوش مصنوعی: بنای علم و حکمت را به یک عالم برجسته سپرد که دستش به نوشتن مشغول است.
گمان نیک مردان شد یقینش
یقین فیلسوفان شد گمانش
هوش مصنوعی: باور خوب مردان، برای او به یقین تبدیل شد و این یقین به درجه‌ای از آگاهی و فلسفه دست یافت که فیلسوفان دارند.
ز ترمذ سوی بلخ افتاد عزمم
بدان تا شاد مانم در امانش
هوش مصنوعی: من از ترمذ به سمت بلخ حرکت کردم تا در آنجا خوشحال باشم و در امان بمانم.
همی تا بی جوانی خرمی نیست
جوانی باد با بخت جوانش
هوش مصنوعی: تا زمانی که جوانی وجود ندارد، خوشی و سرزندگی هم نیست؛ جوانی همچون نسیم خوشبختی در دوران جوانی است.
چو دارد در بزرگی هر چه دارد
چه خواهم جز بقای جاودانش
هوش مصنوعی: وقتی که هر آنچه در بزرگی هست را دارا باشد، چه چیزی می‌خواهم جز اینکه باقی بماند و جاودانه شود؟