گنجور

شمارهٔ ۵۲

ستم کردست بر جانم سر زلف ستمکارش
نبینم جز جفا شغلش ندانم جز جفا کارش
اگرچه با ستمکاران نیامیزند جان و دل
مرا آرام جان آمد سر زلف ستمکارش
نخرد کس بلای جان و زلفین بلا جویش
بلای جان من گشته است و من با جان خریدارش
رخ رنگینش بزازست و عطارش خط مشکین
عنای من ز بزازش عذاب من ز عطارش
اگر رخسار او باشد شفای درد بیماران
چرا بر روی او بهتر نگردد چشم بیمارش
دلم تیمار سوداگشت و تن بیمار عشق آمد
طبیب این دو بیماری ندانم جز دو رخسارش
جمال ماه و نور مهر و فر باغ و رنگ گل
همه در چشم من باشند لیکن وقت دیدارش
به وقت عاشقی بر تن لباس خویشتن داری
به عیاری همی دارم زچشم شوخ عیارش
کرا دل بردن آیین است تیمار دلش باید
زبیماری دل عاشق نبینم هیچ تیمارش
ز دلتنگی برون آیم گرم تنگ شکر بخشد
به یک بوسه لب نوشین دلبند شکر بارش
بدآمد بد به سرو و مه ز قد و خد آن دلبر
گر او بازارشان بشکست نشکسته است بازارش
ز رفتارش به باز اندر نشاط کبک باز آمد
که باز از کبک نشناسند چو بیند وقت رفتارش
ز گفتارش طرب در طبع و جان و تن بیفزاید
تو گویی مدح صدر الموسویین است گفتارش
رئیس شرق مجدالدین جلال آل پیغمبر
جمال العتره کز عترت گزین کرده است جبارش
ابوالقاسم علی کایزد معالی را و عالم را
شکوهی داد از افعالش فروغی داد از آثارش
نه هرگز داشت جنس او نه هرگز یافت مثل او
جهان با عمر بسیارش، فلک با چشم بیدارش
قلم قاصر ز اوراقش، ستم مقهور از اخلاقش
امل راضی ز ارزاقش، طمع شاکر ز کردارش
مزین کرد دنیا را، جمال افزود گیتی را
به تاج فخر و منشور شرف گیسو و دستارش
شفای دیده اعمی، علاج کیسه لاغر
همی جویند و می یابند در دیدار و دینارش
زحل با رفعتش دعوی رفعت کرد پنداری
بدان آویخت از هفتم سپهر ایزد نگونسارش
سپهر تیز رو در ابر پنهان گردد از خجلت
چو پیدا گشت در میدان به جولان کوه رهوارش
خیال باد بتوان دید درکلک سبک سیرش
ثبات خاک بتوان یافت در حلم گران بارش
چنان کز صبحدم گردد نهان راز شب پیدا
جهان فضل روشن شد ز کلک تیره منقارش
بدان معنی که اسرارش همه نیکوست با ایزد
به رغم حاسدان نیکوست احوالش چو اسرارش
تمنی می برند از وی جهانداران و سلطانان
به تشریفی که فرموده است سلطان جهاندارش
خداوند جهان سنجر که تخت پادشاهی را
خداوند جهان دید از خداوندان سزاوارش
ز فرط دوستی هر بار اگر یادیش فرماید
به شرط دوستگانی یاد فرمودست این بارش
به یاد او قدح نوشید و بفرستاد از آن باده
که نور و نار حیرانند در انواع انوارش
ز رخشانی که جرم اوست خدمت می کند نورش
ز تابانی که لون اوست غیرت می برد نارش
شراب آن جهاندار است کاندر مشرق و مغرب
جهان جویی نمی دانم که یارد جست پیکارش
ز جام آن شهنشاه است کامروز از سر طاعت
همه شاهان غلامانند در آفاق و اقطارش
ز بزم خسروی رفته است کاندر بزم خویش او را
چنین تشریفها داده ست و خواهد داد بسیارش
هر آنکس کاین بلندی جاه او را دید، نتواند
بلندی باشد از گردون ولیکن بر سردارش
بدین شمشیر و این مرکب که یار دوستگانی شد
همی نصرت بود جفتش، همی دولت بود یارش
چه شمشیری که تا در دست او باشد، در او باشد
صفات لفظ در بارش، صفای رای هشیارش
چه عالی مرکبی کز حرمت عالی رکاب او
ز ابر آید همی ننگش زچرخ آید همی عارش
پرستیدن چنینشه را سزا باشد که کرد ایزد
هزاران شهر در امرش هزاران شه پرستارش
به طغرا و می و شمشیر و مرکب شد زشاهنشه
مکرم نام و القابش مسلم قدر و مقدارش
بدین هر چار هفت اختز ضمان کردند قدرش را
مساعد باد هر هفتش مبارک باد هر چارش
به حرمت شاه سادات است وز تشریف شاهنشه
همی خدمت کنند از جان و دل سادات و احرارش
مقر آمد جهان کو را ز عالم دوست تر دارد
گوا شد دوستگانی دادن سلطان به اقرارش
همی تا دور هموارست گردون را و آن صورت
جهان چون نقطه ای باشد که گردون است پرگارش
متابع باد و فرمانبر زمان با خلق بی حدش
موافق باد و یاریگر فلک با دور هموارش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ستم کردست بر جانم سر زلف ستمکارش
نبینم جز جفا شغلش ندانم جز جفا کارش
هوش مصنوعی: عذاب و بی‌مهری عاطفی ناشی از موهای زیبا و فریبنده او، بر روح من فشار می‌آورد و نمی‌توانم چیزی جز ظلم و ستم از او ببینم. فعالیت و رفتار او فقط به آزار و اذیت من خلاصه می‌شود.
اگرچه با ستمکاران نیامیزند جان و دل
مرا آرام جان آمد سر زلف ستمکارش
هوش مصنوعی: اگرچه من با ستمکاران سر و کاری ندارم و دل و جانم آرام است، اما زیبایی و جذابیت او در دلم نشسته است.
نخرد کس بلای جان و زلفین بلا جویش
بلای جان من گشته است و من با جان خریدارش
هوش مصنوعی: هیچ‌کس عقل خود را در دام موی معشوق نمی‌افتد، ولی برای من، موی او بلای جان شده است و من به خاطر او از جان خود نیز می‌گذرم.
رخ رنگینش بزازست و عطارش خط مشکین
عنای من ز بزازش عذاب من ز عطارش
هوش مصنوعی: چهره زیبا و رنگین او مانند پارچه‌های گرانبهاست و عطرش شبیه عطرهای خوشبوست. محبت من به زیبایی‌اش باعث خوشحالی من است، اما در عین حال درد و عذابی که از عشقش می‌کشم نیز ناشی از همان زیبایی و عطر دل‌فریب اوست.
اگر رخسار او باشد شفای درد بیماران
چرا بر روی او بهتر نگردد چشم بیمارش
هوش مصنوعی: اگر چهره او می‌تواند دردهای بیماران را درمان کند، پس چرا چشم بیمار به روی او نمی‌افتد و بهتر نمی‌شود؟
دلم تیمار سوداگشت و تن بیمار عشق آمد
طبیب این دو بیماری ندانم جز دو رخسارش
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عشق و شور و شوق دچار درد و ناراحتی شده است، و بدنم هم به خاطر عشق بیمار شده است. تنها درمان این دو بیماری را نمی‌شناسم، جز اینکه آن دو چهره زیبایش است.
جمال ماه و نور مهر و فر باغ و رنگ گل
همه در چشم من باشند لیکن وقت دیدارش
هوش مصنوعی: زیبایی ماه، روشنایی خورشید، شکوه باغ و رنگین‌کمان گل‌ها همه در نظر من جلوه‌گری می‌کنند، اما در زمان دیدار او.
به وقت عاشقی بر تن لباس خویشتن داری
به عیاری همی دارم زچشم شوخ عیارش
هوش مصنوعی: در زمان عاشقی، تو به خودت خوبی و زیبایی می‌پوشانی و من هم از نگاه دلربای او، به نوعی زیبایی و شگفتی می‌بینم.
کرا دل بردن آیین است تیمار دلش باید
زبیماری دل عاشق نبینم هیچ تیمارش
هوش مصنوعی: اگر کسی دل کسی را به دست آورد، باید ما را در درد دلش شریک کند. اما نمی‌خواهم هیچ نشانه‌ای از درمان دل عاشق را ببینم، زیرا از غم و بیماری او بی‌خبرم.
ز دلتنگی برون آیم گرم تنگ شکر بخشد
به یک بوسه لب نوشین دلبند شکر بارش
هوش مصنوعی: از دل تنگی خارج می‌شوم و وقتی که لب‌های شیرین معشوقم را می‌بوسم، احساس خوشایندی به من دست می‌دهد.
بدآمد بد به سرو و مه ز قد و خد آن دلبر
گر او بازارشان بشکست نشکسته است بازارش
هوش مصنوعی: به خاطر قد و زیبایی آن معشوق، اگرچه سرو و ماه دچار حسادت شدند و بد به دلشان آمد، اما بازار دل آن معشوق همیشه پررونق است و تحت‌تأثیر بقیه نیست.
ز رفتارش به باز اندر نشاط کبک باز آمد
که باز از کبک نشناسند چو بیند وقت رفتارش
هوش مصنوعی: از رفتار او در پرواز، نشاط و شادابی پرنده‌ای چون کبک نمایان است. وقتی کسی رفتار او را ببیند، دیگر نمی‌تواند او را از کبک تشخیص دهد.
ز گفتارش طرب در طبع و جان و تن بیفزاید
تو گویی مدح صدر الموسویین است گفتارش
هوش مصنوعی: از سخنان او شوق و نشاط به روح و جسم می‌افزاید، گویی که در حال تمجید از بزرگترین عالمان و شخصیت‌های تاریخ است.
رئیس شرق مجدالدین جلال آل پیغمبر
جمال العتره کز عترت گزین کرده است جبارش
هوش مصنوعی: رئیس شرق، یعنی مجدالدین جلال، از نسل پیامبر، جمال و زیبایی خاندانش را که از عترت برگزیده است، با شکوه و جلال خود تجلی بخشیده است.
ابوالقاسم علی کایزد معالی را و عالم را
شکوهی داد از افعالش فروغی داد از آثارش
هوش مصنوعی: ابوالقاسم علی کایزد معالی به انسان‌ها و دانشمندان ارزشی بخشید و از کارهای او روشنایی و ارزش‌هایی در آثارشان به وجود آورد.
نه هرگز داشت جنس او نه هرگز یافت مثل او
جهان با عمر بسیارش، فلک با چشم بیدارش
هوش مصنوعی: نه‌تنها او هیچ‌گونه همتایی ندارد، بلکه دنیا نیز نتوانسته است مانند او را پیدا کند. حتی با وجود عمر طولانی و دید تیز آسمان، باز هم چیزی برابر او نیست.
قلم قاصر ز اوراقش، ستم مقهور از اخلاقش
امل راضی ز ارزاقش، طمع شاکر ز کردارش
هوش مصنوعی: قلم نمی‌تواند به خوبی او را توصیف کند، و زجر و ستم در برابر رفتار او تسلیم شده است. آرزوهایش از داشته‌هایش راضی هستند و طمع با کردار او شاکر و سپاسگزار است.
مزین کرد دنیا را، جمال افزود گیتی را
به تاج فخر و منشور شرف گیسو و دستارش
هوش مصنوعی: دنیا را با زیبایی خود زینت بخشید و به گیتی اعتبار و ارزش افزوده داد که مانند تاجی بر سرش می‌درخشد. گیسو و دستار او نیز نماد شرافت و بزرگواری‌اش هستند.
شفای دیده اعمی، علاج کیسه لاغر
همی جویند و می یابند در دیدار و دینارش
هوش مصنوعی: کسانی که به دیدار و محبت می‌پردازند، همواره در جستجوی درمان مشکلات خود هستند و در این بین، حتی نابینایان هم از این دیدار بهره می‌برند. آنها به خوبی می‌توانند به بهبود وضعیت روحی و مالی خود دست یابند.
زحل با رفعتش دعوی رفعت کرد پنداری
بدان آویخت از هفتم سپهر ایزد نگونسارش
هوش مصنوعی: زحل با بلندی و عظمتش ادعای مقام والایی می‌کند، گویی که از آسمان‌های هفتم خداوند را به چالش کشیده و به او می‌گوید که او را به پایین می‌کشاند.
سپهر تیز رو در ابر پنهان گردد از خجلت
چو پیدا گشت در میدان به جولان کوه رهوارش
هوش مصنوعی: آسمان تند و سریع در ابرها مخفی می‌شود، ولی وقتی که در میدان نمایان می‌شود، مانند کوه‌های بر افراشته به جولان درمی‌آید.
خیال باد بتوان دید درکلک سبک سیرش
ثبات خاک بتوان یافت در حلم گران بارش
هوش مصنوعی: اگر بتوانیم به خیال خودمان، حرکت آرام و سبک باد را مشاهده کنیم، می‌توانیم در حالت آرام و سنگین آن، نشانه‌هایی از زمینی بودن و ثبات را پیدا کنیم.
چنان کز صبحدم گردد نهان راز شب پیدا
جهان فضل روشن شد ز کلک تیره منقارش
هوش مصنوعی: چنان که رازهای شب در سپیده‌دم پنهان می‌شود، جهان با فضل و نیکی روشن می‌گردد و این نور از نوک پرنده‌ای که رنگ تیره‌ای دارد، منتشر می‌شود.
بدان معنی که اسرارش همه نیکوست با ایزد
به رغم حاسدان نیکوست احوالش چو اسرارش
هوش مصنوعی: بدان که تمام رازهای او خوب و پسندیده است و با وجود حسادت‌های دیگران، حال او نیز مانند رازهایش خوب و مطلوب است.
تمنی می برند از وی جهانداران و سلطانان
به تشریفی که فرموده است سلطان جهاندارش
هوش مصنوعی: جهانداران و پادشاهان از او خواسته‌اند که با احترامی که خود سلطان به او داده، او را محترم شمارند.
خداوند جهان سنجر که تخت پادشاهی را
خداوند جهان دید از خداوندان سزاوارش
هوش مصنوعی: خداوندی که جهان را اداره می‌کند، سنجر را مشاهده کرد و از میان خداوندان شایسته، او را برای تخت پادشاهی برگزید.
ز فرط دوستی هر بار اگر یادیش فرماید
به شرط دوستگانی یاد فرمودست این بارش
هوش مصنوعی: به خاطر شدت دوستی، هر بار اگر درباره‌اش یاد کنید، به این شرط که دوستان عزیزش هم یاد کنند، این بار هم از او یاد شده است.
به یاد او قدح نوشید و بفرستاد از آن باده
که نور و نار حیرانند در انواع انوارش
هوش مصنوعی: او به یاد محبوبش جامی را سرکشید و از آن شراب فرستاد که نور و آتش در زیبایی‌هایش شگفت‌زده‌اند.
ز رخشانی که جرم اوست خدمت می کند نورش
ز تابانی که لون اوست غیرت می برد نارش
هوش مصنوعی: از زیبایی چهره‌اش که دلیل خدمتش است، نور او ناشی از درخشندگی رنگش است و این باعث می‌شود که آتش غیرتش را زنده نگه دارد.
شراب آن جهاندار است کاندر مشرق و مغرب
جهان جویی نمی دانم که یارد جست پیکارش
هوش مصنوعی: شراب مثل آن پادشاه بزرگ است که در شرق و غرب جهان، کسی را نمی‌شناسم که جستجویش را بلد باشد.
ز جام آن شهنشاه است کامروز از سر طاعت
همه شاهان غلامانند در آفاق و اقطارش
هوش مصنوعی: امروز همه شاهان و فرمانروایان در گوشه و کنار جهان، به خاطر احترام و اطاعت از آن پادشاه بزرگ، همچون پیروان و غلامان او به نظر می‌رسند.
ز بزم خسروی رفته است کاندر بزم خویش او را
چنین تشریفها داده ست و خواهد داد بسیارش
هوش مصنوعی: در ضیافت شاهانه، او دیگر حاضر نیست، زیرا خود او در جشن و شادی‌اش به او مقام و ارزشی خاص بخشیده و هنوز هم به او خواهد بخشید.
هر آنکس کاین بلندی جاه او را دید، نتواند
بلندی باشد از گردون ولیکن بر سردارش
هوش مصنوعی: هر کسی که مقام و مرتبت بلند او را مشاهده کند، نمی‌تواند ادعا کند که از آسمان بلندتر است، اما می‌تواند بر بالای سر او ایستاده باشد.
بدین شمشیر و این مرکب که یار دوستگانی شد
همی نصرت بود جفتش، همی دولت بود یارش
هوش مصنوعی: این شمشیر و این مرکب، که به یاری دوستان تبدیل شده، نشانه‌ای از پیروزی و موفقیت است و در کنار هم، نشانی از خوشبختی و قدرت هستند.
چه شمشیری که تا در دست او باشد، در او باشد
صفات لفظ در بارش، صفای رای هشیارش
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی فردی قدرت و تسلطی دارد، تمام ویژگی‌ها و صفات خوب و مثبت در او نیز متجلی می‌شود. به عبارتی، حضور این فرد و قدرتش باعث می‌شود که تفکرات و نظرات روشن و صحیحی از او بروز پیدا کند.
چه عالی مرکبی کز حرمت عالی رکاب او
ز ابر آید همی ننگش زچرخ آید همی عارش
هوش مصنوعی: چه مرکب باعظمت و شگفت‌انگیزی که به خاطر مقام والایش، از ابرها فرود می‌آید و سایه‌اش از آسمان می‌افتد.
پرستیدن چنینشه را سزا باشد که کرد ایزد
هزاران شهر در امرش هزاران شه پرستارش
هوش مصنوعی: ستایش کردن چنین انسانی سزاوار است، زیرا خداوند هزاران شهر و هزاران پادشاه را در خدمت او قرار داده است.
به طغرا و می و شمشیر و مرکب شد زشاهنشه
مکرم نام و القابش مسلم قدر و مقدارش
هوش مصنوعی: در این متن به ویژگی‌ها و شکوه یک پادشاه اشاره دارد که با نمادهایی چون طغرا (نوشته‌هایی از جانب سلطنت)، می (شراب)، شمشیر و مرکب (اسب) شناخته می‌شود. این پادشاه دارای نام و لقبی ممتاز است و اهمیت و ارزش او را نشان می‌دهد.
بدین هر چار هفت اختز ضمان کردند قدرش را
مساعد باد هر هفتش مبارک باد هر چارش
هوش مصنوعی: با این همه، چهار فرزند را از خطر نجات دادند و قدر و ارزش هر یک از آن‌ها را پاس داشتند. برای همه آن‌ها آرزوی خوشبختی و موفقیت دارم.
به حرمت شاه سادات است وز تشریف شاهنشه
همی خدمت کنند از جان و دل سادات و احرارش
هوش مصنوعی: به خاطر احترام به شاه سادات، و به دلیل مقام و تشریفات پادشاهی، مردم با جان و دل به خدمت سادات و خانواده‌های محترم آنها می‌پردازند.
مقر آمد جهان کو را ز عالم دوست تر دارد
گوا شد دوستگانی دادن سلطان به اقرارش
هوش مصنوعی: دنیا را کسی در آغوش می‌گیرد که از همه عالم محبوب‌تر است. این را به‌وضوح نشان می‌دهد که دوستانی، به احترام او و در پی اطاعت از سلطان، به این مسأله اعتراف کرده‌اند.
همی تا دور هموارست گردون را و آن صورت
جهان چون نقطه ای باشد که گردون است پرگارش
هوش مصنوعی: آسمان به شکل یک دایره بزرگ است و دنیا در این دایره مانند یک نقطه کوچک به نظر می‌رسد که آسمان دور آن را اندازه می‌گیرد.
متابع باد و فرمانبر زمان با خلق بی حدش
موافق باد و یاریگر فلک با دور هموارش
هوش مصنوعی: باد همواره در حال تغییر و پیروی از زمان است و به همراه خلقت بی‌پایانش، به گونه‌ای هماهنگ عمل می‌کند. همچنین، از زمین و آسمان به عنوان یاریگری برای عبور از مسیرهای سخت و هموار یاد می‌شود.