شمارهٔ ۱۷
تویی که مهر تو در مهرگان بهار من است
که چهره تو گلستان و لاله زار من است
مرا ز کم شدن سبزه بس اثر نکند
چو خط سبز تو از سبزه یادگار من است
بهار و سرو و گل و سوسن ای بهار بتان
چو در کنار منی جمله در کنار من است
میان جان من و غم نماند هیچ سبب
بدان سبب که جمال تو غمگسار من است
سرم ز باده عشق تو پر خمار شده ست
سه بوسه از دو لبت داروی خمار من است
شکار دوست نبودم شکار دوست شدم
ز عشق آن دو شکر کز لبت شکار من است
ز چرخ کار مرا رونقی پدید آمد
که با وصال و جمال تو کارکار من است
ز غار هجر تو کارم به باغ وصل رسید
رسیده گیر نه هجر تو یار غار من است
قرار من همه با زلف بی قرار تو باد
که تاب و حلقه او منزل قرار من است
اگر چه روز نویسند مردمان تاریخ
شب وصال تو تاریخ روزگار من است
چو دل نثار تو کردم نثار بوسه بیار
که یک نثار تو بهتر ز صد نثار من است
طراوتی که غزلهای آبدار مراست
ز عشق توست که از عالم اختیار من است
اگر ولایت خوارزم را ز زحمت آب
زیان رسید ز جیحون که در جوار من است
سبب منم ز پس آن که آب جیحون را
همه مدد ز غزلهای آبدار من است
دلم ز عشق تو آخر به حق خویش رسید
که روزگار به وصل تو حق گزار من است
به هر چه رای کنم یابم از فلک یاری
از آن که دولت خوارزمشاه یار من است
علاء دولت و دین اتسز آنکه دین گوید
سیاستش سبب حفظ و زینهار من است
ندا کند به فلک هر زمان شجاعت او
که عجز شیر تو از گرز گاو سار من است
مراست قوت پیل و مراست هیبت شیر
مصاف و معرکه ماوا و مرغزار من است
منم که از سر شمشیر و نوک نیزه من
اجل خجل شود آنجا که کارزار من است
منم که در سر شیران و سرکشان جهان
خمار و خیرگی از بیم بند و دار من است
از آن قبل که مرا زور حیدری دادند
کشان ز خیبر نصرت به ذوالفقار من است
روان رستم اگر هیچ رزم من جوید
ز رزم جستن من فخر او و عار من است
ز روز معرکه گر نصرت انتظار کنند
به روز معرکه نصرت در انتظار من است
حصار دینم و دین خدای عزوجل
مسلم است ز آفت که در حصار من است
هر آن ظفر که معین کند ستاره شمر
چو من به جنگ برون آیم از شمار من است
ز تیغ شاه پیامی رسید سوی ظفر
که فر و زیب تو از روی پرنگار من است
جمال روی زمین در شاهوار آمد
جمال ملک در آن در شاهوار من است
به نور مانم و از نار بود ترکیبم
دو چشم شرع منور به نور و نار من است
به رنگ آبم و لب تشنه از حرارت حرب
ز خون دشمن دین آب خوشگوار من است
اگر ز آتش سوزنده رنج دید تنم
روا بود که دل کفر پر شرار من است
ره متابعت من گزین و عبرت گیر
که هر کجا روی آثار اعتبار من است
نبشت کلک ملک نامه ای به سوی خرد
که قوت تو از این قالب نزار من است
هدایت تو در اجماع و اتفاق من است
کفایت تو در اشباع و اختصار من است
خدای جل جلاله به من قسم فرمود
وز آن قسم همه اقسام افتخاز من است
ز بهر خواسته بخشیدن و عطادادن
همیشه دست خداوند اختصار من است
محل زر به عیار اندرست و زر به سخن
محل گرفت که در ضمن او عیار من است
پیام رفت به باد از زبان مرکب شاه
که وزن خاک کم از بخششش سوار من است
به روز رزم ز من روشن است چشم ظفر
وگرچه روی هوا تیره از غبار من است
اگر ز مرکز خاکی به تک برون نشوم
ز عجز نیست که از حلم بردبار من است
هزارگونه هنر در نهان فزون دارم
برون از آنکه هنرهای آشکار من است
مصور است مرا پیش دیده هر فکرت
که در ضمیر سوار بزرگوار من است
به نعل روز وغا روی سرکشان سپرم
چنانکه کام دل شاه کامگار من است
رسول کرد سوی زایران سخای ملک
که گردن طمع از شکر زیربار من است
وکیل رزقم از ایزد به سوی آدمیان
بپرس و بررس از آن کس که در دیار من است
گر ابر و بحر صفات سخا همی دارند
سخای هر دو یکی نکته از هزار من است
مراست بر و کرامت مراست لطف و لطف
که صد هزار ثنا زیر این چهار من است
فلک چه گفت چو از عز شه سخن گفتند
که عمر او به مرادست تا مدار من است
بقای دولت او استوار خواهد بود
چنانکه بنیت ترکیب استوار من است
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تویی که مهر تو در مهرگان بهار من است
که چهره تو گلستان و لاله زار من است
هوش مصنوعی: تو هستی که عشق و محبتت در زمان خوشیهای من وجود دارد، و چهرهات برای من مانند یک باغ پر از گل و لاله است.
مرا ز کم شدن سبزه بس اثر نکند
چو خط سبز تو از سبزه یادگار من است
هوش مصنوعی: من تحت تأثیر کم شدن سبزه قرار نمیگیرم، زیرا خط سبز تو به عنوان یادگاری از من در دل سبزهها باقی مانده است.
بهار و سرو و گل و سوسن ای بهار بتان
چو در کنار منی جمله در کنار من است
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به زیباییهای بهار و گلها دارد و میگوید که وقتی این زیباییها و محبوبان در کنار من هستند، همه چیز برای من دلانگیز و زیبا به نظر میرسد. به عبارتی، حضور این زیباییها در کنار من، به معنای حضور تمام خوشیها و زیباییها در زندگیام است.
میان جان من و غم نماند هیچ سبب
بدان سبب که جمال تو غمگسار من است
هوش مصنوعی: در دل من و غم هیچ دلیلی باقی نمانده است، چون زیبایی تو آرامبخش غمهای من است.
سرم ز باده عشق تو پر خمار شده ست
سه بوسه از دو لبت داروی خمار من است
هوش مصنوعی: سرم به خاطر عشق تو مست و گیج شده است. سه بوسه از لبهایت میتواند درمان خستگی و بیتابی من باشد.
شکار دوست نبودم شکار دوست شدم
ز عشق آن دو شکر کز لبت شکار من است
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، من از جستجوی دوست بودن به حالت شکاری درآمدم. لبهای تو آنقدر شیرین است که همین باعث شد تا من به نوعی شکار تو باشم.
ز چرخ کار مرا رونقی پدید آمد
که با وصال و جمال تو کارکار من است
هوش مصنوعی: از چرخ روزگار برکت و رونقی برای من حاصل شده که وجود و زیبایی تو باعث پیشرفت و ترغیب من است.
ز غار هجر تو کارم به باغ وصل رسید
رسیده گیر نه هجر تو یار غار من است
هوش مصنوعی: از دل دلتنگیهای دوری تو به باغ وصالی رسیدهام. اکنون به من بپیوند، زیرا در این زمان، جدایی تو دیگر بار سنگینی بر دوشم نیست.
قرار من همه با زلف بی قرار تو باد
که تاب و حلقه او منزل قرار من است
هوش مصنوعی: قرار و آرامش من تنها با زلفهای بیتاب توست، زیرا که زیبایی و دوری آن، آرامش و قرارگاه من به حساب میآید.
اگر چه روز نویسند مردمان تاریخ
شب وصال تو تاریخ روزگار من است
هوش مصنوعی: هر چند که دیگران دربارهی تو مینویسند و تاریخ را ثبت میکنند، اما لحظات وصال تو برای من بهترین و زیباترین یادگاری در زندگیام است.
چو دل نثار تو کردم نثار بوسه بیار
که یک نثار تو بهتر ز صد نثار من است
هوش مصنوعی: وقتی که دل خود را برای تو تقدیم کردم، بوسهای بیاور که یک بوسه از تو بهتر از صد بوسه از من است.
طراوتی که غزلهای آبدار مراست
ز عشق توست که از عالم اختیار من است
هوش مصنوعی: تازگی و زیبایی شعرهای پرشور من ناشی از عشق توست که کاملاً در اختیار من است.
اگر ولایت خوارزم را ز زحمت آب
زیان رسید ز جیحون که در جوار من است
هوش مصنوعی: اگر خوارزم به دلیل مشکلات آب دچار آسیب و زیان شود، این وضعیت به خاطر موقعیت جغرافیایی من در نزدیکی جیحون است.
سبب منم ز پس آن که آب جیحون را
همه مدد ز غزلهای آبدار من است
هوش مصنوعی: من علت و منشا زیبایی و غنای جیحون هستم؛ تمام رونق و شادابی این رودخانه به خاطر اشعار دلنشین من است.
دلم ز عشق تو آخر به حق خویش رسید
که روزگار به وصل تو حق گزار من است
هوش مصنوعی: دل من در نهایت به عشق تو رسید و مطمئن شدم که زندگیام به خاطر وصل تو سزاوار است.
به هر چه رای کنم یابم از فلک یاری
از آن که دولت خوارزمشاه یار من است
هوش مصنوعی: هر چه اراده کنم، آسمان به من کمک میکند، چرا که خوشبختی و سعادت من به حکومت خوارزمشاه وابسته است.
علاء دولت و دین اتسز آنکه دین گوید
سیاستش سبب حفظ و زینهار من است
هوش مصنوعی: دولت و دین تو به این دلیل است که دین میگوید سیاست تو باعث حفظ و امنیت من است.
ندا کند به فلک هر زمان شجاعت او
که عجز شیر تو از گرز گاو سار من است
هوش مصنوعی: هر لحظه شجاعت او در آسمان به گوش میرسد، چرا که ناتوانی شیر تو در برابر قدرت گاو من قابل مقایسه نیست.
مراست قوت پیل و مراست هیبت شیر
مصاف و معرکه ماوا و مرغزار من است
هوش مصنوعی: من نیرویی چون فیل و شکوهی مانند شیر دارم. میدان جنگ و نبرد، جایی است که من در آن زندگی میکنم و برای من مانند دشت و مرتع است.
منم که از سر شمشیر و نوک نیزه من
اجل خجل شود آنجا که کارزار من است
هوش مصنوعی: من اونی هستم که در میدان نبرد، حتی شمشیر و نیزهام باعث خجلت دشمنان میشود.
منم که در سر شیران و سرکشان جهان
خمار و خیرگی از بیم بند و دار من است
هوش مصنوعی: من کسی هستم که در دل شیران و سرکشان دنیا، از ترس زنجیر و زندان، مست و حیرتزدهام.
از آن قبل که مرا زور حیدری دادند
کشان ز خیبر نصرت به ذوالفقار من است
هوش مصنوعی: قبل از اینکه به من قدرت و نیروی حیدری عطا کنند، پیروزی و یاریام از خُودم و سلاح ذوالفقار ناشی میشود.
روان رستم اگر هیچ رزم من جوید
ز رزم جستن من فخر او و عار من است
هوش مصنوعی: اگر روح رستم هم از من جنگ بخواهد، برای او افتخار است و برای من خجالت.
ز روز معرکه گر نصرت انتظار کنند
به روز معرکه نصرت در انتظار من است
هوش مصنوعی: اگر در روز نبرد به پیروزی امید داشته باشند، من نیز در همان روز نبرد منتظر پیروزی هستم.
حصار دینم و دین خدای عزوجل
مسلم است ز آفت که در حصار من است
هوش مصنوعی: دینی که به آن پایبندم و به خداوند عزوجل تعلق دارد، محفوظ و مصون است از مشکلات و آسیبهایی که در اطراف من وجود دارد.
هر آن ظفر که معین کند ستاره شمر
چو من به جنگ برون آیم از شمار من است
هوش مصنوعی: هر پیروزی که ستاره تعیین کند، مانند من که به میدان جنگ میروم، از آن من است.
ز تیغ شاه پیامی رسید سوی ظفر
که فر و زیب تو از روی پرنگار من است
هوش مصنوعی: پیامی از سوی شاه به پیروزی رسید که زیبایی و شکوه تو از چهره زیبا و دلربای من نشأت میگیرد.
جمال روی زمین در شاهوار آمد
جمال ملک در آن در شاهوار من است
هوش مصنوعی: زیبایی زمین در چهرهی شاهوار حضور دارد و زیبایی ملک در آن چهرهی شاهوار من است.
به نور مانم و از نار بود ترکیبم
دو چشم شرع منور به نور و نار من است
هوش مصنوعی: من همچون نوری هستم که از آتش ترکیب شدهام. چشمهای من روشنایی و هدایت را از نور و آتش میگیرند.
به رنگ آبم و لب تشنه از حرارت حرب
ز خون دشمن دین آب خوشگوار من است
هوش مصنوعی: من به رنگ آب هستم و لبهایم از شدت عطش و درگیری با دشمن دین خشک شدهاند. تنها آب گوارای من خون دشمنانم است.
اگر ز آتش سوزنده رنج دید تنم
روا بود که دل کفر پر شرار من است
هوش مصنوعی: اگر بدنم از آتش سوزان درد بکشد، میتوانم تحمل کنم؛ زیرا دل من سرشار از کفر و شورش است.
ره متابعت من گزین و عبرت گیر
که هر کجا روی آثار اعتبار من است
هوش مصنوعی: راه پیروی من را انتخاب کن و از تجربیات من درس بگیر، زیرا هر کجا که بروی، نشانههای معتبر من وجود دارد.
نبشت کلک ملک نامه ای به سوی خرد
که قوت تو از این قالب نزار من است
هوش مصنوعی: قلم فرشته نامه ای برای دانایی نوشت و گفت که قدرت تو از این جسم ضعیف من نشأت می گیرد.
هدایت تو در اجماع و اتفاق من است
کفایت تو در اشباع و اختصار من است
هوش مصنوعی: راهنمایی تو در توافق و همافزایی من نهفته است و توانایی تو در تأمین و اختصار کارهایم به همین وابسته است.
خدای جل جلاله به من قسم فرمود
وز آن قسم همه اقسام افتخاز من است
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ به من سوگند یاد کرد و من از همین قسم به عنوان بزرگترین افتخار خود یاد میکنم.
ز بهر خواسته بخشیدن و عطادادن
همیشه دست خداوند اختصار من است
هوش مصنوعی: به خاطر خواستههای خود، همواره دست من محدود به بخشش و عطا از سوی خداوند است.
محل زر به عیار اندرست و زر به سخن
محل گرفت که در ضمن او عیار من است
هوش مصنوعی: محل ارزش طلا به اندازه و کیفیت آن است و طلا به خودی خود ارزش ندارد، بلکه ارزش آن به سخن و کلامی که در آن وجود دارد مرتبط است، چرا که در واقع خود من هم در همین سخن نهفتهام.
پیام رفت به باد از زبان مرکب شاه
که وزن خاک کم از بخششش سوار من است
هوش مصنوعی: پیام از زبان اسب شاه به باد رفت، زیرا وزن خاک کمتر از بخشش اوست.
به روز رزم ز من روشن است چشم ظفر
وگرچه روی هوا تیره از غبار من است
هوش مصنوعی: در روز جنگ، چشمان پیروزی بر من پرصلابت و روشن است، هرچند که آسمان به خاطر غبار من تاریک شده است.
اگر ز مرکز خاکی به تک برون نشوم
ز عجز نیست که از حلم بردبار من است
هوش مصنوعی: اگر از این مرکز خاکی به اوج نروم، به خاطر ناتوانیام نیست، بلکه به دلیل صبر و بردباری من است.
هزارگونه هنر در نهان فزون دارم
برون از آنکه هنرهای آشکار من است
هوش مصنوعی: من دارای هزاران هنر پنهان هستم که از آنچه به طور واضح نشان میدهم، بسیار بیشتر است.
مصور است مرا پیش دیده هر فکرت
که در ضمیر سوار بزرگوار من است
هوش مصنوعی: تصویر هر اندیشهای که در دل من وجود دارد، به روشنی در برابر چشمانم نمایان است.
به نعل روز وغا روی سرکشان سپرم
چنانکه کام دل شاه کامگار من است
هوش مصنوعی: من به دشمنان و سرکشان به شدت حمله میکنم، طوری که از پیروزی و موفقیت شاه خودم، خوشحال و راضی باشم.
رسول کرد سوی زایران سخای ملک
که گردن طمع از شکر زیربار من است
هوش مصنوعی: پیامبر به زائران سخاوت و بخشش میفرماید که عشق و طمع از لطف و هدیه من بر دوش من سنگینی میکند.
وکیل رزقم از ایزد به سوی آدمیان
بپرس و بررس از آن کس که در دیار من است
هوش مصنوعی: رزق و روزیام را از خداوند بخواه و از افرادی که در زندگیام حضور دارند، بپرس و بررسی کن.
گر ابر و بحر صفات سخا همی دارند
سخای هر دو یکی نکته از هزار من است
هوش مصنوعی: اگر ابر و دریا هر دو ویژگیهای سخاوت را داشته باشند، باید بدانیم که سخاوت هر یک از آنها تنها نکتهای از هزاران ویژگی من است.
مراست بر و کرامت مراست لطف و لطف
که صد هزار ثنا زیر این چهار من است
هوش مصنوعی: من دارای مقام و شخصیت والایی هستم و بر من لطف و مهربانی هایی از جانب دیگران جاری است، که این مهربانیها و خوبیها به گونهای است که نمیتوان به آنها به اندازه کافی شکرگزاری کرد.
فلک چه گفت چو از عز شه سخن گفتند
که عمر او به مرادست تا مدار من است
هوش مصنوعی: آسمان چه گفت زمانی که دربارهی بزرگی او سخن به میان آمد، که عمر او براساس خواستههایش میگذرد تا زمانی که من هستم.
بقای دولت او استوار خواهد بود
چنانکه بنیت ترکیب استوار من است
هوش مصنوعی: ثبات و دوام حکومت او همانند استحکام و استواری ساختار وجود من خواهد بود.