گنجور

شمارهٔ ۱۱

چند بارم بر فراق دلبران از دیده آب
چند باشم آتش تیمار خوبان را کباب
تاسرشکم بیشتر شد صبر من کمتر شدست
راست پنداری مگر من صبر می بارم نه آب
طبع و دستم با دو چیز اندر جهان الفت گرفت
طبع با تیمار عشق و دست با جام شراب
عاشقی آرد جوانی خرما طبع جوان
بی غمی خیزد زمستی حبذامست خراب
پیش چشمم روز تا شب پیش دل شب تا به روز
داستان سعد و اسما قصه دعد و رباب
بافلان دلبر چه گفت و بافلان بیدل چه کرد
آن چه کرد این را سوال و این چه داد آن را جواب
مونس عاشق چه باشد جز حدیث نیکوان
چشم نیلوفر چه جوید جز فروغ آفتاب
باز دل در دلبری بستم که بندد هر شبی
تا به هنگام سحر خوابم به چشم نیم خواب
مهر او یکسر بلا و من طلبکار بلا
عشق او یکسر عذاب و من خریدار عذاب
حال من در هجر او شد همچو زلفش تیره فام
صبر من در عشق او چون وصل او شد تنگ یاب
او و من هر دو به هر وقتی همی جوییم و هست
جستن او بر خطا و جستن من بر صواب
او همی جوید به وقت بوسه بخشیدن درنگ
من همی جویم به مدح مجلس عالی شتاب
صدر اهل بیت مجد دین ابوالقاسم علی
ناقد لفظ و معانی صاحب کلک و کتاب
آنکه گردون نزد قدرش چون بر گردون زمین
آنکه دریا نزد جودش چون بر دریا سراب
آنکه مثل او نیابی هیچ کس در هیچ فن
وانکه جنس او نبینی هیچکس در هیچ باب
بنده دست و زبانش هم سخاو هم سخن
بسته مهر و سپاسش هم قلوب و هم رقاب
نسبت فضل از دل رخشان او گیرد خرد
نسخت جود از کف احسان او خواهد سحاب
جود بی توقیر او چون دیده ای باشد فراز
عقل بی تدبیر او چون خانه ای باشد خراب
رای او و روی او و لفظ او و طبع او
فضل محض و نور صرف و عقل پاک و جود ناب
ای خداوندی که از تو منقبت گیرد لقب
وی سرافرازی از تو منزلت یابد خطاب
با مناقب هم نشینی با فضایل هم نشان
با معالی هم عنانی با معانی هم رکاب
سیرت تو در لطیفی چون هوای نوبهار
همت تو در بلندی چون دعای مستجاب
یک نسیم از روضه عفو تو در گیتی ارم
یک شرر از آتش خشم تو برگردون شهاب
منت تو چون سخای کامل تو بی قیاس
مدحت تو چون عطای شامل تو بی حساب
بحر اگر چه جود ورزد کی بود چون دست تو
باز اگر چه صید گیرد کی برآید با عقاب
ابر اگر چه در فشاند کی بود چون لفظ تو
رنگ پیری کی بپوشد زال گربندد خضاب
ای بزرگی کز تراب درگه میمون تو
توتیای چشم خود سازند آل بوتراب
زردی از رخسار خصمت نگسلد صحبت همی
همچنان چون سرخی از گلنار و سبزی از سداب
راست گویی اصل سیماب از دل بدخواه توست
کز نهیب تو نباشد ساعتی بی اضطراب
نسبت کردار نیکو سوی فعل و رسم توست
زان دهد ایزد همی کردار نیکو را ثواب
شعر من زیبا چنان آید همی بر نام تو
چون نشاط اندر شراب و چون شراب اندر شباب
تا نباشد نام تو، نیکو نیاید شعر من
تا نباشد آتش از گل کی توان کردن گلاب
یک جهان دوشیزگان دارم نهفته در ضمیر
جز به عشق نام تو بیرون نیایند از حجاب
نیست احوالم نکو هر چند اشعارم نکوست
روی نیکو هست لیکن نیست در خوردش نقاب
از جهان است این گناه از روزگار است این خلل
از ستاره ست این جفا با آسمان است این عتاب
تا همی رخسار دلبندان بود پر زیب و حسن
تا همی زلفین معشوقان بود پر پیچ و تاب
هر نشاطی کان تو را رغبت همی باشد بکن
هر مرادی کان تو را در دل همی گردد بیاب
گرچه احوال جهان با انقلاب آمیخته است
دور باد از دامن جاه تو دست انقلاب

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چند بارم بر فراق دلبران از دیده آب
چند باشم آتش تیمار خوبان را کباب
هوش مصنوعی: چند بار باید به خاطر دوری محبوبان گریه کنم و اشک بریزم؟ در حالی که آتش عشق معشوقان را به جان می‌کشم و سوزانده می‌شوم.
تاسرشکم بیشتر شد صبر من کمتر شدست
راست پنداری مگر من صبر می بارم نه آب
هوش مصنوعی: هر چه بر زخمم افزوده می‌شود، صبرم کمتر می‌شود. انگار که من صبر می‌کنم، نه اینکه تنها آب بر روی زخمم بریزد.
طبع و دستم با دو چیز اندر جهان الفت گرفت
طبع با تیمار عشق و دست با جام شراب
هوش مصنوعی: منطوق این بیت به این معناست که سرشت و طبیعت من به دو چیز در جهان علاقه‌مند شده است: یکی عشق و دغدغه‌های آن و دیگری شراب و لذت‌های آن. به عبارت دیگر، من به عشق و احساسات عاشقانه و همچنین به نوشیدن شراب و شادی‌های آن پیوند خورده‌ام.
عاشقی آرد جوانی خرما طبع جوان
بی غمی خیزد زمستی حبذامست خراب
هوش مصنوعی: در عشق، جوانی به بار می‌آید و با روحی شاداب و بی‌غم، از سرمای زمستان به گرمای محبت می‌رسد.
پیش چشمم روز تا شب پیش دل شب تا به روز
داستان سعد و اسما قصه دعد و رباب
هوش مصنوعی: در برابر چشمانم، روز تا شب می‌گذرد و در دل، شب تا روز می‌آید. روایت عشق سعد و اسما و قصه دعد و رباب در ذهنم جوانه می‌زند.
بافلان دلبر چه گفت و بافلان بیدل چه کرد
آن چه کرد این را سوال و این چه داد آن را جواب
هوش مصنوعی: دلبر با می‌گفت و با دل شکسته چه کرد. آنچه انجام داد، سوالی است و آنچه به دست آورد، پاسخی است.
مونس عاشق چه باشد جز حدیث نیکوان
چشم نیلوفر چه جوید جز فروغ آفتاب
هوش مصنوعی: دوست محبوب عاشق چه چیزی می‌تواند باشد جز داستان و سخن خوبانی که در زیبایی مشهورند؟ و گل نیلوفر چه چیزی را به جز روشنی و تابش آفتاب می‌تواند جستجو کند؟
باز دل در دلبری بستم که بندد هر شبی
تا به هنگام سحر خوابم به چشم نیم خواب
هوش مصنوعی: دلم را به عشق کسی سپردم که هر شب مرا در خواب و بیداری درگیر خود می‌کند و تا صبح خواب راحتی ندارم.
مهر او یکسر بلا و من طلبکار بلا
عشق او یکسر عذاب و من خریدار عذاب
هوش مصنوعی: عشق و محبت او برایم سختی و مشکل به همراه دارد و من آماده‌ام همه این دشواری‌ها را بپذیرم. در واقع، درد و رنجی که از عشق او می‌کشم را به جان می‌خرم، چون برایم ارزشمند است.
حال من در هجر او شد همچو زلفش تیره فام
صبر من در عشق او چون وصل او شد تنگ یاب
هوش مصنوعی: حال من در دوری او مانند تاریکی زلف او شده است. صبر من در عشق او چون به وصالش می‌رسد، بسیار تنگ و سخت می‌شود.
او و من هر دو به هر وقتی همی جوییم و هست
جستن او بر خطا و جستن من بر صواب
هوش مصنوعی: او و من هر کدام در جستجوی چیزی هستیم؛ او به دنبال اشتباهات و خطاهاست و من به دنبال حقیقت و درست.
او همی جوید به وقت بوسه بخشیدن درنگ
من همی جویم به مدح مجلس عالی شتاب
هوش مصنوعی: او در جستجوی فرصتی برای بخشیدن بوسه است، من نیز در تلاش هستم تا به سرعت به ستایش مجلس بزرگ بپردازم.
صدر اهل بیت مجد دین ابوالقاسم علی
ناقد لفظ و معانی صاحب کلک و کتاب
هوش مصنوعی: علی، بزرگ‌ترین شخصیت اهل بیت و مجد دین ابوالقاسم، فردی است که در بیان معناها و واژه‌ها مهارت دارد و نویسنده‌ای بزرگ با قلم و کتاب خود است.
آنکه گردون نزد قدرش چون بر گردون زمین
آنکه دریا نزد جودش چون بر دریا سراب
هوش مصنوعی: کسی که در مرتبه و مقامش مانند ستاره‌های آسمان می‌درخشد، و generosity او به قدری است که مانند دریا، در نظر دیگران کم‌ارزش می‌شود.
آنکه مثل او نیابی هیچ کس در هیچ فن
وانکه جنس او نبینی هیچکس در هیچ باب
هوش مصنوعی: هیچکس را مانند او در هیچ زمینه‌ای پیدا نخواهی کرد و هیچ کس را در هیچ موضوعی نمی‌توانی بیابی که از نظر ویژگی‌ها شبیه او باشد.
بنده دست و زبانش هم سخاو هم سخن
بسته مهر و سپاسش هم قلوب و هم رقاب
هوش مصنوعی: نفر داره می‌گه که من بنده‌ای هستم که هم دست و زبانم برای کمک و سخاوت آزاد است و هم با محبت و سپاسگزاری، دل‌ها و گردن‌ها را به سمت خود جذب می‌کنم.
نسبت فضل از دل رخشان او گیرد خرد
نسخت جود از کف احسان او خواهد سحاب
هوش مصنوعی: فضیلت و خوبی‌های او از دل روشنش نشأت می‌گیرد و از دست بخشش او، باران خیر و برکت بر زمین فرو می‌ریزد.
جود بی توقیر او چون دیده ای باشد فراز
عقل بی تدبیر او چون خانه ای باشد خراب
هوش مصنوعی: سخاوت و generosity او بی‌حد و اندازه است، همان‌طور که دیدن یک افق بالا و وسیع است. اما عقل بدون تدبیر و تدبیر درست، مثل خانه‌ای است که ویران شده باشد.
رای او و روی او و لفظ او و طبع او
فضل محض و نور صرف و عقل پاک و جود ناب
هوش مصنوعی: او از نظر فکر، چهره، کلام، و ذاتش تنها به فضل و نور خالص، عقل روشن و generosity حقیقی اطلاق می‌شود.
ای خداوندی که از تو منقبت گیرد لقب
وی سرافرازی از تو منزلت یابد خطاب
هوش مصنوعی: ای خداوندی که شایستگی‌ها و ویژگی‌های نیکو از تو سرچشمه می‌گیرد و عزت و منزلت او به واسطه تو به وجود می‌آید.
با مناقب هم نشینی با فضایل هم نشان
با معالی هم عنانی با معانی هم رکاب
هوش مصنوعی: در اینجا به هم‌نشینی و دوستی با ویژگی‌های خوب و فضائل انسانی اشاره شده است. همچنین بر هم‌ترازی و همگامی با معانی بلند و عمیق تأکید می‌شود. این عبارت به نوعی از ارتقاء روحی و کمال انسانی می‌پردازد که حاصل همراهی با خوبی‌ها و ارزش‌هاست.
سیرت تو در لطیفی چون هوای نوبهار
همت تو در بلندی چون دعای مستجاب
هوش مصنوعی: شخصیت و ویژگی‌های تو به لطافت و نرمی هوای بهار شباهت دارد و تلاش و آرزوهایت به بلندی و عظمت دعای مستجاب شباهت دارد.
یک نسیم از روضه عفو تو در گیتی ارم
یک شرر از آتش خشم تو برگردون شهاب
هوش مصنوعی: یک نسیم ملایم از باغ عفو و گذشت تو در جهان می‌وزد و یک شعله از آتش خشم تو در آسمان می‌درخشد.
منت تو چون سخای کامل تو بی قیاس
مدحت تو چون عطای شامل تو بی حساب
هوش مصنوعی: سپاسگزاری من از恩ل نیکو و سخاوت تو، همچون بخشش بی‌نهایتت بی‌نظیر است و ستایش من از تو، چون عطای فراوانت、多بی‌حساب است.
بحر اگر چه جود ورزد کی بود چون دست تو
باز اگر چه صید گیرد کی برآید با عقاب
هوش مصنوعی: اگرچه دریا بخشنده است و نعمت‌های فراوانی دارد، اما نمی‌تواند به اندازه دستان تو بخشش کند. همچنین اگرچه ممکن است پرنده‌ی عقاب شکار کند، اما نمی‌تواند به شکوه و بزرگی تو باشد.
ابر اگر چه در فشاند کی بود چون لفظ تو
رنگ پیری کی بپوشد زال گربندد خضاب
هوش مصنوعی: ابر اگرچه باران می‌ریزد، اما هیچ‌گاه نمی‌تواند مانند سخن تو باشد. رنگ پیری هرگز نمی‌تواند زال (پیرمرد) را بپوشاند، حتی اگر او را با رنگی خاص نیز آرایش کنند.
ای بزرگی کز تراب درگه میمون تو
توتیای چشم خود سازند آل بوتراب
هوش مصنوعی: ای بزرگی که در درگاه تو، تراب (خاک) به بهای ارزشمندی همچون دُر و جواهر تبدیل می‌شود، فرزندان آل بوتراب تو را مانند دانه‌های ریخته شده در چشم خود می‌دانند.
زردی از رخسار خصمت نگسلد صحبت همی
همچنان چون سرخی از گلنار و سبزی از سداب
هوش مصنوعی: رنگ زرد از چهره دشمن نتواند رفت، زیرا که همچنان که سرخی گل و سبزی سداب از بین نمی‌رود، صحبت و همراهی نیز نمی‌تواند از بین برود.
راست گویی اصل سیماب از دل بدخواه توست
کز نهیب تو نباشد ساعتی بی اضطراب
هوش مصنوعی: راست‌گویی از درون تو ناشی می‌شود، و این به دلیل نگرانی و اضطراب توست که همواره تحت تأثیر احساسات منفی قرار داری و نمی‌توانی آرامش داشته باشی.
نسبت کردار نیکو سوی فعل و رسم توست
زان دهد ایزد همی کردار نیکو را ثواب
هوش مصنوعی: عمل و رفتار نیک انسان به کارها و آداب او مربوط می‌شود و از این رو، خداوند پاداشی برای کردار نیک او در نظر می‌گیرد.
شعر من زیبا چنان آید همی بر نام تو
چون نشاط اندر شراب و چون شراب اندر شباب
هوش مصنوعی: شعر من وقتی به نام تو می‌رسد، زیبا و دلنشین می‌شود؛ مانند شادی‌ای که از نوشیدن شراب به دست می‌آید و مانند تاثیر شراب بر جوانی و نشاط.
تا نباشد نام تو، نیکو نیاید شعر من
تا نباشد آتش از گل کی توان کردن گلاب
هوش مصنوعی: تا زمانی که نام تو در شعر من نباشد، شعرم زیبا نخواهد شد. مانند این که بدون آتش شدن گل، نمی‌توان گلاب ساخت.
یک جهان دوشیزگان دارم نهفته در ضمیر
جز به عشق نام تو بیرون نیایند از حجاب
هوش مصنوعی: در دل من یک دنیا از دختران زیبا وجود دارد، اما تنها عشق تو باعث می‌شود که این زیبایی‌ها از پرده بیرون بیایند.
نیست احوالم نکو هر چند اشعارم نکوست
روی نیکو هست لیکن نیست در خوردش نقاب
هوش مصنوعی: حال من خوب نیست، هرچند اشعارم زیباست. چهره‌ام زیباست، اما در آن هیچ نشانه‌ای از سرپوش یا پوشش نمی‌بینم.
از جهان است این گناه از روزگار است این خلل
از ستاره ست این جفا با آسمان است این عتاب
هوش مصنوعی: این گناه مربوط به خود جهان است و این نقص و عیب به روزگار مربوط می‌شود. این ظلم و بی‌محلی ناشی از ستاره‌هاست و این سرزنش و توبیخ نیز به آسمان مربوط می‌شود.
تا همی رخسار دلبندان بود پر زیب و حسن
تا همی زلفین معشوقان بود پر پیچ و تاب
هوش مصنوعی: تا وقتی که چهره‌ی محبوبان پر از زیبایی و خوبی است، موهای معشوقان هم پر از پیچ و تاب است.
هر نشاطی کان تو را رغبت همی باشد بکن
هر مرادی کان تو را در دل همی گردد بیاب
هوش مصنوعی: هر خوشی و شادی که توجه تو را جلب می‌کند، آن را انجام بده و هر خواسته‌ای که در دل تو به وجود می‌آید، به دنبال آن برو.
گرچه احوال جهان با انقلاب آمیخته است
دور باد از دامن جاه تو دست انقلاب
هوش مصنوعی: هرچند وضعیت دنیا با تغییرات و انقلاب‌ها گره خورده است، اما امیدوارم که این تغییرات از جایگاه تو به دور باشند.