شمارهٔ ۱۰۱
مرا دلی است که دعوی کند به عشق همی
چه دل بود که ندارد به عاشقی دعوی
دلم اسیر غم عشق و من اسیر دلم
کسی به جز من اسیر اسیر باشد، نی
اگر چه عشق سر رنج و مایه بلوی است
دل من است همه ساله عشق را ماوی
نگاه کن که چه مایه دریغ و درد بود
بر آن که فتنه رنج است و عاشق بلوی
دلی که دید به دنیا عقوبت غم عشق
روا بود که نبیند عقوبت عقبی
مرا به عشق ملامت همی کنند و رواست
کری کند که ملامت کشی به عشق کری
کسی که دیده نباشد جمال صورت عشق
چه بهره باشدش از عیش و لذت دنیی
همه سلامت من باری اندر آن باشد
که باد سوی من آرد سلامی از سلمی
مرا بزرگ قبولی بود به لیل و نهار
اگر بیابم خاک قبیله لیلی
غلام آن دلم از دل که عشق راست غلام
فدای آنم کو جان کند به عشق فدی
اگر به جان و به دل دلبری توانی یافت
بخر که سود تو حاصل شود به بیع و شری
هر آنچه راحت و لذت بود به عشق در است
مرا به عشق ملامت چرا کنند همی
من آن کسم که به عشق است میل من همه سال
که دل به عشق به جایست و کالبد به غذی
گرم به عشق عذاب است هم بدوست خلاص
وگر زعشقم درد است هم بدوست شفی
وگر به تیه فراق اندرم به عشق رواست
همی رسد به من از وصل وعده سلوی
وگر به روز و به شب چون فلک قرارم نیست
رواست در طلب عارضین بدر دجی
وگر چو بدر دجی شب همی نیابم خواب
خوش است در هوس روی خوب شمس ضحی
مرا زعشق بس این فایده که ساخته اند
از او معانی تشبیب شعر شمع هدی
امین ملک عمر کز کفایت کرمش
مگر مکارم او هست معجز موسی
بزرگ بار خدایی که در عطا و سخا
بر ابر و بحر کند طبع و دستش استهزی
کمینه مایه ای از جود او سحاب بحار
کهینه پایه ای از قدر او شهاب و سهی
دو دست او به عطا گاه بر دو چشم نیاز
همان کند که زمرد به دیده افعی
سخاوت از دل او ساخت دستگاه کمال
کفایت از کف او یافت غایت قصوی
سوی جحیم کشد دشمنیش چون عصیان
به خلد راه برد دوستیش چون تقوی
به شاخ همت او زن دو دست و واثق باش
که هست خدمت میمونش عروه الوثقی
شراب خدمت او راست مایه کوثر
درخت دولت او راست سایه طوبی
به آسمان نتوان کرد وصف همت او
که همتش به ثریاست و آسمان به ثری
شگفتم آید از آن کو بدین بزرگی و جاه
چگونه باز بگنجد به عالم صغری
ز مهر او متعین شده است آب حیات
زکین او متصور شده ست مرگ فجی
ز نقص اوست زبان سخنوران اخرس
ز عیب اوست دو چشم جهانیان اعمی
هرآن صفت که بدان محمدت کند واجب
عزیز کرد بدان عرض خواجه را مولی
ایا خرد را چونانکه جود را حاتم
ویا ادب را چونانکه عدل را کسری
ز فرق بنده برآرد فراق تو گردی
اگر چه نیست چو من بنده ای بدین اولی
چو من به دوری تو دور گشته ام زمراد
به صدر تو که کند جال من درست انهی
نه چشم من نگرد سوی هیچ لهو و نشاط
نه گوش من شنود هیچ آیت بشری
گران و خوار شدم بر دل زمانه دون
چنانکه بر دل فرعون تیره دل موسی
همی کنم پس از آن کز تو گفت نظمم شکر
گه از زمانه شکایت گه از فلک شکوی
اگرچه داده ام این دل به خدمت تو زبون؟
حرام کرد بر او هجر تو طرب چو ربی
خدای عزوجل پایدار گرداناد
بزرگی و شرف و جاه و قدر و عهد و لوی
مرا به روان ویران رها نباید کرد
چو در کنشت جهود پلید هیچ نبی
هر آینه که بر ترمذ رسی جداگانه
وثاق خواهم و تشریف و راتب و اجری
به عون رای سدید تو و عطای جزیل
مگر بر آرم سدی میان فقر و غنی
قریب پانزده سال است تا همی گویم
شریف ذات تو را شعرهای چون شعری
چو من به معجز نظم و عجوبه نکته
نه معجزی است به غزنین نه معجبی به هری
اگر به فضل و هنر کام دل نخواهم یافت
از این سپس من و دیوانگی و طنز جحی
همیشه تا شعرای زمانه یاد کنند
کریم را به مدیح و لئیم را به هجی
بزی به کام دل دوستان و بر در تو
هزار چاکر شاعر چو اخطل و اعشی
خجسته باد خرامیدن از سفر به حضر
در این خجسته بهاران و موسم اضحی
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مرا دلی است که دعوی کند به عشق همی
چه دل بود که ندارد به عاشقی دعوی
هوش مصنوعی: دل من ادعای عشق دارد، اما مگر دلی وجود دارد که نشانی از عشق نداشته باشد؟
دلم اسیر غم عشق و من اسیر دلم
کسی به جز من اسیر اسیر باشد، نی
هوش مصنوعی: دل من درگیر غم عشق است و من نیز در چنگال احساسات خودم گرفتارم. هیچکس دیگر جز من، اینگونه در بند عشق نیست.
اگر چه عشق سر رنج و مایه بلوی است
دل من است همه ساله عشق را ماوی
هوش مصنوعی: اگرچه عشق همیشه باعث درد و مشکلات است، اما دل من هر سال به عشق پناه میبرد.
نگاه کن که چه مایه دریغ و درد بود
بر آن که فتنه رنج است و عاشق بلوی
هوش مصنوعی: به این موضوع فکر کن که چقدر ناراحتکننده و دردآور است برای کسی که درگیر مشکلات و بلایای عشق است.
دلی که دید به دنیا عقوبت غم عشق
روا بود که نبیند عقوبت عقبی
هوش مصنوعی: دلهایی که در این دنیا رنج و عذاب ناشی از عشق را تجربه کردهاند، نباید نگران عذابهای آخرت باشند، زیرا آنها سختیهای این دنیا را چشیدهاند.
مرا به عشق ملامت همی کنند و رواست
کری کند که ملامت کشی به عشق کری
هوش مصنوعی: مرا به خاطر عشق سرزنش میکنند و این کاملاً درست است چرا که آنکه عاشق باشد، باید تحمل سرزنشها را هم داشته باشد.
کسی که دیده نباشد جمال صورت عشق
چه بهره باشدش از عیش و لذت دنیی
هوش مصنوعی: کسی که زیبایی عشق را نبیند، چه استفادهای میتواند از خوشیها و لذتهای دنیا ببرد؟
همه سلامت من باری اندر آن باشد
که باد سوی من آرد سلامی از سلمی
هوش مصنوعی: تمام سلامت من در این است که بادی پیام سلامتی از سلمی به سمت من بیاورد.
مرا بزرگ قبولی بود به لیل و نهار
اگر بیابم خاک قبیله لیلی
هوش مصنوعی: من به پذیرش و احترام بزرگی برای شب و روز ارزش قائل هستم، اگر بتوانم خاک و سرزمین قبیله لیلی را پیدا کنم.
غلام آن دلم از دل که عشق راست غلام
فدای آنم کو جان کند به عشق فدی
هوش مصنوعی: من، بنده و خدمتگزار دل هستم، چون عشق، واقعی و خالص است. من فدای کسی هستم که برای عشق جانش را فدای معشوق کند.
اگر به جان و به دل دلبری توانی یافت
بخر که سود تو حاصل شود به بیع و شری
هوش مصنوعی: اگر بتوانی دلبری را به دل و جان خود جذب کنی، حتماً آن را به دست آور، زیرا این خرید برای تو منفعت خواهد داشت و به سود تو خواهد بود.
هر آنچه راحت و لذت بود به عشق در است
مرا به عشق ملامت چرا کنند همی
هوش مصنوعی: هر چیزی که احساس راحتی و لذت را برای من به ارمغان میآورد، در عشق است. چرا باید به خاطر عشق مورد سرزنش قرار بگیرم؟
من آن کسم که به عشق است میل من همه سال
که دل به عشق به جایست و کالبد به غذی
هوش مصنوعی: من آن شخصی هستم که تمامی خواستهام عشق است و هر سال قلبم را به عشق میسپارم و بدنم را به غذا.
گرم به عشق عذاب است هم بدوست خلاص
وگر زعشقم درد است هم بدوست شفی
هوش مصنوعی: اگرچه عشق عذابی برایم است، اما او تنها راه نجات من است و اگر از عشق او درد میکشم، او شفا و آرامش من است.
وگر به تیه فراق اندرم به عشق رواست
همی رسد به من از وصل وعده سلوی
هوش مصنوعی: اگر در بیابان جدایی گرفتار شوم، عشق مرا رها میکند و وعدههای وصال به من میرسد.
وگر به روز و به شب چون فلک قرارم نیست
رواست در طلب عارضین بدر دجی
هوش مصنوعی: اگر در روز و شب آرامش ندارم، پس طلب زیباییهای آسمانی در دل شب تیره جایز است.
وگر چو بدر دجی شب همی نیابم خواب
خوش است در هوس روی خوب شمس ضحی
هوش مصنوعی: اگر شبهنگام مثل ماه پرنور هم خوابم را پیدا نکنم، اما در آرزوی زیبایی چهره شمس صبحگاهی، خوابیدن برایم دلپذیر است.
مرا زعشق بس این فایده که ساخته اند
از او معانی تشبیب شعر شمع هدی
هوش مصنوعی: عشق برای من آنقدر اهمیت دارد که از آن، مفاهیم زیبا و معانی ارزشمندی در شعرها به وجود آمده است.
امین ملک عمر کز کفایت کرمش
مگر مکارم او هست معجز موسی
هوش مصنوعی: شخصی به نام امین ملک عمر، با فضیلت و توانمندیهایش، به قدری شایسته است که ویژگیهای برجستهاش شبیه به معجزههای موسی میباشد.
بزرگ بار خدایی که در عطا و سخا
بر ابر و بحر کند طبع و دستش استهزی
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ و بخشندهای که در نیکی و بخشش، به مانند ابر و دریاست. او با دست و طبیعتش هر کمکی میکند و هیچ تردیدی در توانایی او نیست.
کمینه مایه ای از جود او سحاب بحار
کهینه پایه ای از قدر او شهاب و سهی
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم این بیت را به زبان سادهتری بیان کنیم، میتوان گفت: مقدار کمی از کرم و بخشش او مانند ابرهایی است که باران دریاها را میبارند، و بنیادی از بزرگی و ارزش او مشابه ستارههای درخشان در آسمان است.
دو دست او به عطا گاه بر دو چشم نیاز
همان کند که زمرد به دیده افعی
هوش مصنوعی: دستهای او هنگامی که به سوی نیاز میرود، مانند زمردی است که در چشم افعی قرار دارد و تأثیری عمیق و شگفتانگیز بر جای میگذارد.
سخاوت از دل او ساخت دستگاه کمال
کفایت از کف او یافت غایت قصوی
هوش مصنوعی: سخاوت و generosity از دل او به وجود آمد و به او کمال و بینظیری بخشید، و از دست او هم به نهایت و اوج کفایت و قناعت رسید.
سوی جحیم کشد دشمنیش چون عصیان
به خلد راه برد دوستیش چون تقوی
هوش مصنوعی: دشمنی مثل عصیان انسان را به جهنم میبرد، اما دوستی که بر اساس تقوا باشد، راهی به بهشت پیدا میکند.
به شاخ همت او زن دو دست و واثق باش
که هست خدمت میمونش عروه الوثقی
هوش مصنوعی: به او اعتماد کن و تلاش خود را بکن، زیرا او همیشه در کنار توست و به تو کمک میکند.
شراب خدمت او راست مایه کوثر
درخت دولت او راست سایه طوبی
هوش مصنوعی: خدمت به او مانند شراب است، که نوشیدن آن مایه برکت و سرزندگی میشود. دولت و خوشبختی او مانند درختی است که سایهاش آرامشبخش و دلپذیر است.
به آسمان نتوان کرد وصف همت او
که همتش به ثریاست و آسمان به ثری
هوش مصنوعی: نمیتوان در وصف اراده و بلندپروازی او به آسمان اشاره کرد، زیرا همت او به اندازه کوهها و زمین است، در حالی که آسمان در مقابل چنین همتی کوچک و ناچیز به حساب میآید.
شگفتم آید از آن کو بدین بزرگی و جاه
چگونه باز بگنجد به عالم صغری
هوش مصنوعی: تعجب میکنم از کسی که با این همه بزرگی و مقام چگونه میتواند در دنیای کوچک جا بگیرد.
ز مهر او متعین شده است آب حیات
زکین او متصور شده ست مرگ فجی
هوش مصنوعی: محبت او باعث شده است که زندگی واقعی مشخص شود و تنها به واسطه وجود او، مرگ به شکل ترسناکی قابل تصور است.
ز نقص اوست زبان سخنوران اخرس
ز عیب اوست دو چشم جهانیان اعمی
هوش مصنوعی: زبان گویندگان به خاطر نقص او، ناتوان و خاموش است و چشمهای مردم به دلیل عیب او، نمیتواند ببیند.
هرآن صفت که بدان محمدت کند واجب
عزیز کرد بدان عرض خواجه را مولی
هوش مصنوعی: هر ویژگی و صفاتی که به خاطر محمد (ص) لازم و ضروری شود، آن را ارزشمند و گرامی میدارد و به آن درخواستی که از سوی مولای بزرگ به میان آمده، اعتبار میبخشد.
ایا خرد را چونانکه جود را حاتم
ویا ادب را چونانکه عدل را کسری
هوش مصنوعی: آیا خرد را میتوان مانند جود، که به حاتم نسبت داده شده، ارج نهاد و یا ادب را همانند عدل که به کسری تعلق دارد، بزرگ دانست؟
ز فرق بنده برآرد فراق تو گردی
اگر چه نیست چو من بنده ای بدین اولی
هوش مصنوعی: اگر فراق تو از سر بندهای برآید، او هرچند که مانند من بندهای چنین وفادار نیست.
چو من به دوری تو دور گشته ام زمراد
به صدر تو که کند جال من درست انهی
هوش مصنوعی: وقتی که من به خاطر دوری از تو دلتنگ شدهام، هیچکس نمیتواند به خوبی مرا نجات دهد و آرامش بخشد.
نه چشم من نگرد سوی هیچ لهو و نشاط
نه گوش من شنود هیچ آیت بشری
هوش مصنوعی: چشم من به هیچ شادی و تفریحی نگاه نمیکند و گوشم هیچ نشانهای از انسانیت را نمیشنود.
گران و خوار شدم بر دل زمانه دون
چنانکه بر دل فرعون تیره دل موسی
هوش مصنوعی: از آن زمان که به دل دنیا سنگینی و ارزش بالایی پیدا کردم، مانند موسی بر دل فرعون که دلش سیاه بود، احساس بار سنگینی دارم.
همی کنم پس از آن کز تو گفت نظمم شکر
گه از زمانه شکایت گه از فلک شکوی
هوش مصنوعی: من بعد از آنکه از تو شنیدم که نظمم را تحسین کردی، به شکرگزاری میپردازم، گاهی از روزگار شكایت میکنم و گاهی از آسمان نالان میشوم.
اگرچه داده ام این دل به خدمت تو زبون؟
حرام کرد بر او هجر تو طرب چو ربی
هوش مصنوعی: اگرچه دل من را به تو سپردهام و همچنان در خدمت تو هستم، اما جدایی تو بر من حرام کرده است که به شادی و خوشی بپردازم، مانند اینکه خودت را در این مسئله دخالت میکنی.
خدای عزوجل پایدار گرداناد
بزرگی و شرف و جاه و قدر و عهد و لوی
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ و با عظمت، جایگاه و مقام بلند را پایدار گرداند و حیات و قدرت و قراردادهای بزرگ را برپا نگه دارد.
مرا به روان ویران رها نباید کرد
چو در کنشت جهود پلید هیچ نبی
هوش مصنوعی: مرا نباید به حال و روز خرابم تنها گذاشت، مانند اینکه در کنار یهودی خیسی در معبد هیچ پیامبری نباشد.
هر آینه که بر ترمذ رسی جداگانه
وثاق خواهم و تشریف و راتب و اجری
هوش مصنوعی: هر زمان که به جایی برسی، به طور جداگانه از تو درخواست خواهم کرد که برای من احترام و جایگاه خاصی قائل شوی و نیز پاداش و حق الزحمتی برایم در نظر بگیری.
به عون رای سدید تو و عطای جزیل
مگر بر آرم سدی میان فقر و غنی
هوش مصنوعی: با کمک رأی محکم و بخشش فراوان تو، آیا میتوانم سدی بین فقر و ثروت بگذارم؟
قریب پانزده سال است تا همی گویم
شریف ذات تو را شعرهای چون شعری
هوش مصنوعی: تقریباً پانزده سال است که من در حال بیان والایی و شخصیت شایسته تو هستم، به گونهای که این شعرها به تو تقدیم میشود.
چو من به معجز نظم و عجوبه نکته
نه معجزی است به غزنین نه معجبی به هری
هوش مصنوعی: وقتی من با هنر شعر و نکتهسنجی خود، آثار جدیدی خلق میکنم، در غزنین یا هری هیچ شگفتی یا اعجازی وجود ندارد که بتواند به من رقابت کند.
اگر به فضل و هنر کام دل نخواهم یافت
از این سپس من و دیوانگی و طنز جحی
هوش مصنوعی: اگر نتوانم به خواستههایم به خاطر توانمندی و هنر دست پیدا کنم، تنها چیزی که برایم باقی میماند، دیوانگی و شوخیهای عجیب و غریب است.
همیشه تا شعرای زمانه یاد کنند
کریم را به مدیح و لئیم را به هجی
هوش مصنوعی: همواره شاعران زمانه نام کریم را با نیکویی و ستایش میبرند و نام لئیم را با تحقیر و بدگویی.
بزی به کام دل دوستان و بر در تو
هزار چاکر شاعر چو اخطل و اعشی
هوش مصنوعی: یک بز به دل دوستان خوشحال کننده است و در برابر تو، هزاران خدمتگزار شاعر مانند اخطل و اعشی وجود دارند.
خجسته باد خرامیدن از سفر به حضر
در این خجسته بهاران و موسم اضحی
هوش مصنوعی: خوشحالم که در این فصل بهار و زمان عید قربانی، سفر کردن و به ملاقات همدیگر میآییم.