گنجور

شمارهٔ ۱۰۲

ربوده ای زمن ای گل لباس برنایی
تویی که جز دل و جان عزیز نربایی
زمن جز آنکه هوای من است نستانی
به من جز آنکه بلای من است ننمایی
سودا موی مرا تا بدل زدی به بیاض
بیاض رست مرا در سواد بینایی
رخم زآمدن آن بیاض صفراوی است
دلم زگم شدن ان سودا سودایی
روان بپژمرد چون در رسید موی سپید
وداع کرد مرا در وداع برنایی
سیاهیی که وطن داشت در محاسن من
به نامه گنهم رفت اینت رسوایی
سپیدی آمد و آورد ناتوانی و رنج
برفت با سیهی راحت و توانایی
زمن گسست جوانی چو یوسف از یعقوب
مرا سزد دل ایوب و آن شکیبایی
موکلان فلک روز و شب سیاه و سپید
زمن به جهد ستردند فر و زیبایی
تو ای فلک چو شب آمد ز روز نندیشی
مشاطه وار سر زلف شب بپیرایی
زمان زمانش به دیگر ستاره روشن
مدد فرستی و آرایشی در افزایی
شب جوانی من بی ستاره خوب تر است
شب مرا به ستاره همی چه آرایی
ز من به خشم چرایی چو موسی از قارون
مگر هلاک شوم تا مزن بیاسایی
از این سپس به گه ذکر شکر شمس الدین
شکایت تو نگویم دگر چه فرمایی
سر سعادت مسعود بوعلی یحیی
که هست در سخن او حیات دانایی
بزرگ بار خدایی که جود و مکرمتش
به خاصیت همه ابری کنند و دریایی
سپهر با همه اختر زمانه با همه خلق
کمند در هنر از کلک او به تنهایی
همی کند به کفایت زبهر دشمن و دوست
گهی به سیر کلیمی و گه مسیحایی
ز بهر فایده زایران به بذل و عطا
چو معن زایده آمد چو حاتم طایی
زه ای زمانه مهیا به نور طلعت تو
که در لباس ثنا سال و مه مهیایی
چو تیغ روز مصاف و چو میغ وقت بهار
ز بهر مصلحت دین و ملک دربایی
ار آفتاب درفشان زآسمان تابد
تو آفتاب عطایی و آسمان رایی
ور آفتاب فلک را نظیر و همتا نیست
چو آفتاب فلک بی نظیر و همتایی
چون وقت جود بود بحر بی مضایقه ای
چو گاه بذل بود ابر بی محابایی
مگر مساحت گردون به قدر همت توست
که هر زمانش به همت همی بپیمایی
لب امید بخندد چو کلک برداری
در نیاز ببندی چو دست بگشایی
گرت زمانه نخوانم سبب در آن باشد
که هست در سر و طبع زمانه رعنایی
زمانه جز به بد اهل فضل نگراید
تو جز به تربیت اهل فضل نگرایی
عجب کنی که زمانه مرا نبخشاید
تو از زمانه بهی چون مرا نبخشایی
منم که مدح و ثنا جز بدیع نارایم
تویی که مدح و ثنای بدیع را شایی
مدیح من که رود جز به جایگه نرود
که هیچ قدر ندارد مدیح هر جایی
مرا همی غم و رنج نیاز بگزاید
غم نیاز مرا چون به جود نگزایی
اگر عطای به موقع یکی هزار بود
عطای من نرسانی کرا همی بایی
سرم ز فخر به جوزا رسد چو این خدمت
به مجلس تو بخواند عزیز جوزایی
همیشه تا تن و جان از زمانه آساید
به کام خویش بزی تا زمانه فرسایی
بقای عمر به ذکر است و من به شعر بدیع
چنان کنم که به عمر از زمانه بیش آیی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ربوده ای زمن ای گل لباس برنایی
تویی که جز دل و جان عزیز نربایی
هوش مصنوعی: ای گل، تو همچون لباسی زیبا و گرانبها هستی که تمام وجودم را به خود مشغول کرده‌ای و هیچ چیز دیگری برایم ارزش ندارد.
زمن جز آنکه هوای من است نستانی
به من جز آنکه بلای من است ننمایی
هوش مصنوعی: از من جز آرزو و خواسته‌هایم را مگیر و به من جز درد و مشکلاتم را نشان مده.
سودا موی مرا تا بدل زدی به بیاض
بیاض رست مرا در سواد بینایی
هوش مصنوعی: تا زمانی که موهای مرا به سفیدی تبدیل کردی، من هم در تاریکی نادانی آزاد شدم و به روشنایی بینش و آگاهی دست یافتم.
رخم زآمدن آن بیاض صفراوی است
دلم زگم شدن ان سودا سودایی
هوش مصنوعی: صورت من به خاطر آن سفیدی که به آن دچار شده‌ام، نمایان است و دل من به خاطر غم و اندوهی که به آن مبتلا شده‌ام، در تنگناست.
روان بپژمرد چون در رسید موی سپید
وداع کرد مرا در وداع برنایی
هوش مصنوعی: وقتی که زمان رسیدن موهای سفید فرا رسید، روح من به پژمردگی افتاد و از من جدا شد؛ مثل جدایی در یک وداع نمادین.
سیاهیی که وطن داشت در محاسن من
به نامه گنهم رفت اینت رسوایی
هوش مصنوعی: سیاهی که قبلاً در چهره‌ام نمایان بود، حالا در نامه‌ای به گناه من تبدیل شده و این موضوع باعث رسوایی‌ام شده است.
سپیدی آمد و آورد ناتوانی و رنج
برفت با سیهی راحت و توانایی
هوش مصنوعی: نور صبحگاهی فرارسید و در پی آن، ضعف و زحمت از بین رفت و به جای آن، آرامش و قدرت جایگزین شد.
زمن گسست جوانی چو یوسف از یعقوب
مرا سزد دل ایوب و آن شکیبایی
هوش مصنوعی: جوانی من از من جدا شد مانند جدایی یوسف از پدرش یعقوب. بنابراین، دل من باید مانند دل ایوب باشد و صبر و شکیبایی را داشته باشد.
موکلان فلک روز و شب سیاه و سپید
زمن به جهد ستردند فر و زیبایی
هوش مصنوعی: نگهبانان آسمان در شب و روز تلاش کردند تا زیبایی و شکوه مرا از میان ببرند.
تو ای فلک چو شب آمد ز روز نندیشی
مشاطه وار سر زلف شب بپیرایی
هوش مصنوعی: ای آسمان، زمانی که شب فرامی‌رسد، مانند آرایشگری به زیبایی موهای شب بپرداز. نگذار از روزها اندیشه کنی و فقط به زیبایی این لحظه شب توجه کن.
زمان زمانش به دیگر ستاره روشن
مدد فرستی و آرایشی در افزایی
هوش مصنوعی: در این زمان، به ستاره‌ای دیگر نور و یاری می‌دهی و به آن زیبایی و جلوه‌ای می‌بخشی.
شب جوانی من بی ستاره خوب تر است
شب مرا به ستاره همی چه آرایی
هوش مصنوعی: شب جوانی من بدون ستاره، برایم زیباتر است، پس چرا این شب را با ستاره‌ها تزیین می‌کنی؟
ز من به خشم چرایی چو موسی از قارون
مگر هلاک شوم تا مزن بیاسایی
هوش مصنوعی: چرا از من خشمگین هستی، مانند موسی که از قارون خشمگین شد؟ آیا باید نابود شوم تا تو راحت و آسوده باشی؟
از این سپس به گه ذکر شکر شمس الدین
شکایت تو نگویم دگر چه فرمایی
هوش مصنوعی: از این به بعد دیگر از تو شکایت نمی‌کنم و فقط شکرگزاری می‌کنم. هر چه می‌خواهی بگو، من قبول دارم.
سر سعادت مسعود بوعلی یحیی
که هست در سخن او حیات دانایی
هوش مصنوعی: سر خوشبختی و سعادت مسعود بوعلی یحیی در کلام او نهفته است، زیرا سخنان او نماد زندگی و دانش هستند.
بزرگ بار خدایی که جود و مکرمتش
به خاصیت همه ابری کنند و دریایی
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ و مهربان است که generosity و لطفش به حدی است که می‌تواند هر ابری را به دریا تبدیل کند.
سپهر با همه اختر زمانه با همه خلق
کمند در هنر از کلک او به تنهایی
هوش مصنوعی: در آسمان با تمام ستاره‌ها و در میان همه مردم، او با هنر خود به تنهایی است که همه را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
همی کند به کفایت زبهر دشمن و دوست
گهی به سیر کلیمی و گه مسیحایی
هوش مصنوعی: او به خوبی و به اندازه لازم برای دشمنان و دوستان عمل می‌کند؛ گاهی به شیوه‌ای مانند یهودیان، و گاهی با سخاوت و مهربانی مانند مسیحیان.
ز بهر فایده زایران به بذل و عطا
چو معن زایده آمد چو حاتم طایی
هوش مصنوعی: به خاطر سود و منفعت زائران، باید در بخشش و generosity مانند حاتم طایی عمل کرد، زیرا او نیز به خاطر نیکوکاری‌اش مشهور بود.
زه ای زمانه مهیا به نور طلعت تو
که در لباس ثنا سال و مه مهیایی
هوش مصنوعی: به ای زمانه، چه زیباست که نور چهره‌ات در این لباس ستایش، به روشنی سال و ماه می‌تابد.
چو تیغ روز مصاف و چو میغ وقت بهار
ز بهر مصلحت دین و ملک دربایی
هوش مصنوعی: در زمان هایی که همچون روز، نبردی در جریان است و یا مانند ابری در بهار، دلایل و مصالحی وجود دارد، برای حفظ دین و مملکت باید تدبیر و هوشیاری به خرج داد.
ار آفتاب درفشان زآسمان تابد
تو آفتاب عطایی و آسمان رایی
هوش مصنوعی: اگر خورشید از آسمان بدرخشد، تو مانند خورشید بخشندگی و آسمان دارای فضیلت هستی.
ور آفتاب فلک را نظیر و همتا نیست
چو آفتاب فلک بی نظیر و همتایی
هوش مصنوعی: اگر آفتاب در آسمان مشابه و همتایی ندارد، پس آفتاب خود نیز بی‌نظیر و بی‌همتاست.
چون وقت جود بود بحر بی مضایقه ای
چو گاه بذل بود ابر بی محابایی
هوش مصنوعی: زمانی که بخشندگی به اوج خود می‌رسد، مانند دریای وسیع و بی‌پایان است که هیچ قید و شرطی ندارد. همچنین، زمانی که نوبتِ بخشش و دست‌دادن فرا می‌رسد، همچون ابری است که بدون هیچ گونه احتیاطی می‌بارد.
مگر مساحت گردون به قدر همت توست
که هر زمانش به همت همی بپیمایی
هوش مصنوعی: آیا وسعت آسمان به اندازه تلاش و کوشش توست که هر بار با تلاش خود آن را به اندازه خود به دست می‌آوری؟
لب امید بخندد چو کلک برداری
در نیاز ببندی چو دست بگشایی
هوش مصنوعی: وقتی که با امید لبخند بزنید و در زمان نیاز دستان خود را به سوی دیگران بگشایید، نتیجه‌اش این است که در دل‌ها عشق و محبت و دوستی سرازیر می‌شود.
گرت زمانه نخوانم سبب در آن باشد
که هست در سر و طبع زمانه رعنایی
هوش مصنوعی: اگر به تو توجهی نشود، دلیل آن به حال و شرایط زمانه وابسته است که خود دارای زیبایی و جذابیت خاصی است.
زمانه جز به بد اهل فضل نگراید
تو جز به تربیت اهل فضل نگرایی
هوش مصنوعی: دنیا فقط به بدی‌های اهل فضل توجه می‌کند و تو هم فقط به خوبی‌های اهل فضل نگاه می‌کنی.
عجب کنی که زمانه مرا نبخشاید
تو از زمانه بهی چون مرا نبخشایی
هوش مصنوعی: عجیب است که تو فکر می‌کنی زمان نمی‌تواند مرا ببخشد، در حالی که تو که از زمانه بهتر هستی، مرا نمی‌بخشی.
منم که مدح و ثنا جز بدیع نارایم
تویی که مدح و ثنای بدیع را شایی
هوش مصنوعی: من تنها می‌توانم زیبایی‌های تو را ستایش کنم، زیرا تو لایق مدح و ستایشی هستی که شایسته‌ی توست.
مدیح من که رود جز به جایگه نرود
که هیچ قدر ندارد مدیح هر جایی
هوش مصنوعی: ستایش من آنقدر ارزش ندارد که در هر جایی گفته شود، زیرا ستایش واقعی فقط در مکان‌های مناسب و شایسته انجام می‌گیرد.
مرا همی غم و رنج نیاز بگزاید
غم نیاز مرا چون به جود نگزایی
هوش مصنوعی: غم و رنج مرا رها نمی‌کنند، اما غم نیازم نیز وقتی که به بخشش تو نرسد، از بین خواهد رفت.
اگر عطای به موقع یکی هزار بود
عطای من نرسانی کرا همی بایی
هوش مصنوعی: اگر هدیه یا نیکی به بهنگام و به موقع یکی هزار ارزش داشته باشد، نیکی من به تو نمی‌رسد که تو برایش ارزش قائل باشی.
سرم ز فخر به جوزا رسد چو این خدمت
به مجلس تو بخواند عزیز جوزایی
هوش مصنوعی: سرم به خاطر فخر و افتخار، آنچنان به اوج می‌رسد که وقتی این خدمت را در محفل تو به عرض می‌رسانم، احساس ارزشمندی ویژه‌ای می‌کنم.
همیشه تا تن و جان از زمانه آساید
به کام خویش بزی تا زمانه فرسایی
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندگی برای تو راحت باشد و از آن لذت ببری، به زندگیت ادامه بده، چون روزگار به سرعت می‌گذرد.
بقای عمر به ذکر است و من به شعر بدیع
چنان کنم که به عمر از زمانه بیش آیی
هوش مصنوعی: عمر انسان به یادآوری و ذکر خداوند وابسته است، و من به گونه‌ای شعر می‌گویم که در زمانه‌ای که هستم، فراتر از عمر خود باقی بمانم.