شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق
الجواب
قال رسول الله صلی الله علیه وسلم اول ما خلق الله تعالی العقل .فقال له اقبل فَاقبل ثم قال لَه اَدبر فَاَدبر قالَ وَ عزتی و جلالی ما خلقت خلقا اَکرم علی مِنکَ بکَ اخذُ و بکَ اُعطی و بک اثیب و بک اُعاقِب، پس قیاس مولانا سعد الدین أدام الله عافیته و احسن عاقبته عین صواب است که عقل را مقدم داشت و وسیلت قربت حق دانست، و داعی مخلص را به عین رضا نظر کرد، و تشریف قبول ارزانی داشت، و صاحب مقام شمرد. اما راه از رسیدگان پرسند و این ضعف از واماندگان است و خداوند تعالی ذوالجلال و الاکرام است، اکرامش در حصر نمی آید که و اِن تعدوا نعمة الله لاتحصوها در جلالش عزّ اسمه چه توان گفت به تقدیر آنکه این بنده فاضل است با افضل چگونه مقاومت تواند کرد. اما به یمین همّت درویشان و به برکت صحبت ایشان به قدر وسع در خاطر این درویش می آید که عقل با چندین شرف که دارد نه راه است بلکه چراغ راه است، و اول راه ادب طریقت است و خاصیت چراغ آن است که به وجود آن، راه از چاه بدانند و نیک از بد بشناسند و دشمن از دوست فرق کنند و چون آن دقایق را بدانست بر این برود که شخص اگرچه چراغ دارد تا نرود به مقصد نرسد.نقل است از مشایخ معتبر که:روندگان طریقت در سلوک به مقامی برسند که علم آن جا حجاب باشد . عقل و شرع این سخن را به گزاف قبول کردندی تا به قراین معلوم شد که علم آلت تحصیل مراد است نه مراد کلی .پس هر که به مجرد علم فرود آید و آنچه به علم حاصل میشود در نیابد همچنان است که به بیابان از کعبه باز مانده است.بدان که مراد از علم ظاهر ،مکارم اخلاق است و صفای باطن ،که مردم نکوهیده اخلاق را صفای درون کمتر باشد ،وبه حجاب کدورات نفسانی از جمال مشاهدات روحانی محروم . پس واجب آمد مرید طریقت را به وسیلت علم ضروری، اخلاق حمیده حاصل کردن تا صفای سینه میسر گردد.چون مدتی برآید بامداد صفا ، با خلوت و با عزلت آشنایی گیرد و از صحبت خلق گریزان شود؛در اثنای این حالت بوی گل معرفت دمیدن گیرد از ریاض قدس به طریق انس ، چندان که غلبات نسیمات فیض الهی مست شوقش گرداند و زمام اختیار از دست تصرفش بستاند:اول این مستی را حلاوت ذکر گویند و اثنای آن را وجد خوانند و آخر آن را که آخری ندارد، عشق خوانند.و حقیقت عشق بوی آشنایی ست و امید وصال و مراد را این مشغله از کمال معرفت محجوب میگرداند ، که نه راه معرفت بسته است ، خیل خیال محبت بر ره نشسته است . صاحبدلان نگویم که موجود نیست طلسم بلای عشق بر سر است و کشته بر سر گنج میاندازد.
هیچ دانی که معنی کنتُ کنزاً مخفیاً فَاَحببت ان اُعرَف چیست؟ کنز عبارتی است از نعمت بیقیاس پنهانی، راه به سر آن نبرد جز پادشاه و تنی چند از خاصان او، و سنت پادشاه آن است که کسانی که بر کیفیت گنج وقوف دارند به تیغ بیدریغ، خون ایشان بریزد تا حدیث گنج پنهان ماند. همچنین پادشاه ازل و قدیم لم یزل حقیقت کنز مخفی ذات او کس نداند و باشد که تنی چند از خاصان او یعنی فقرا و ابدال که با کس ننشینند و در نظر کس نیایند. رُبَّ أَغْبَرَ لَوْ أَقْسَمَ عَلَى اَللَّهِ لَأَبَرَّهُ همین که به سرّی از سایر بیچون وقوف یابند به شمشیر عقل خون ایشان را بریزد تا قصه گنج در افواه نیفتد.
تا سر مکنون حقیقت ذات بی چون نهفته بماند.
پای درویشی توان بود که به گنجی فرو رود و بتوان بود که سرش در سر آن رود. از تو می پرسم که آلت معرفت چیست؟ جوابم دهی که عقل و قیاس و قوت و حواس، چه سود آنگه که قاصد مقصود در منزل اول بوی بهار و جد از دست به در می برد و عقل و ادراک و قیاس و حواس سرگردان میشود.
حیرت از آنجا خاست که مکاشفت بی وجد نمیشود، و وجد از ادراک مشغول می کند، سبب این است و موجب همین است که پختگان دم خامی زدهاند و رسیدگان اقرار ناتمامی کرده و ملائکه ملأ اعلی به عجز از ادراک این معنی اعتراف نموده که ما عرفناک حق معرفتک. پایان بیابان معرفت که داند که روندۀ این راه را در هر قدمی قدحی بدهند و مستی تُنُک شرابِ ضعیفاحتمال، در قدم اول به یک قدح مست و بیهوش میگرداند و طاقت شراب زلال محبت نمیآرند و به وجد از حضور غایب می گردند و در تیه حیرت می مانند و بیابان به پایان نمیرسانند.
امیرالمؤمنین ابوبکر صدیق رضیاللهعنه نکو گفته است یا من عجز عَن مَعرِفَته کمال معرفة الصدّیقین معلوم شد که غایت معرفت هر کس مقام انقطاع اوست به وجد از ترقی.
نشان دریای آتشین از که می پرسی که بر کنار می سوزند! بیابان این ورطه از چه می پرسی که هیچ آفریدهای این معنی را مفهوم نکرده!
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
درود. مصرع های دوم آخرین دو بیتی این صفحه جابجا نوشته شده؛یعنی باید اینچنین باشد:
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هر چه گفتهاند و شنیدیم و دیدهایم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو ماندهایم
سپاس.
خدواندگار فردوسی بزرگ هم در وصف پروردگار میفرماید :
ز نام و نشان و گمان برتر است نگارنده برشده پیکر است
به بینندگان آفریننده را نبینی مرنجان دو بیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه که او برتر از نام و از جایگاه
سخن هر چه زین گوهران بگذرد نیابد بدو راه جان و خرد
خرد گر سخن برگزیند همی همان را گزیند که بیند همی
خرد را و جان را همی سنجد اوی در اندیشه سخته کی گنجد او
شباهت این ابیات با ابیات شیخ اجل سعدی بزرگ در بند 2 و 3 بی نظیره